طرفداری / در این ایام، همه دورتموندی ها دل تنگ کلوپ هستند. مردی که از جنس دورتموند بود. او یک وست فالنی بود. تمامی ویژگی های وست فالنی بودن را داشت. دیوانگی، عاشق پیراهن زرد بودن و شور و شوق دورتموندی.
لوسین فاوره سرمربی قابلی است. اما او یک وست فالنی نیست. او نه دیوانه است نه عاشق دورتموند و نه با اشتیاق. یورگن یک هنرمند بود. فاوره از آن دسته پدر هایی است که اگر نقاشی خود را به او نشان دهید، خواهد گفت:"پسرم، اسب که بال ندارد. این چه چیزی ست که کشیده ای؟" اما اگر همین نقاشی را به یورگن نشان دهی بدون شک خواهد گفت:"عزیزم، تو واقعا ابلهی. شاخ اسب را فراموش کرده ای!"
دورتموند شرایط اقتصادی مطلوبی دارد. تیمی پر ستاره. ترکیبی از اساطیر و جوانان اما هواداران چیز دیگری می خواهند. آنها می خواهند دوباره حس وست فالنی بودن را تجربه کنند. همان حسی که بعد از ضربه نوبی دیکل در فینال برلین 1989 تجربه کردند. همان جنونی که بعد از چیپ لارس ریکن به همه ی دورتموندی ها دست داد. همان حسی که بعد از گل سانتانا به مالاگا داشتیم. نمی دانستیم گریه کنیم یا بخندیم!
در این مطلب می خواهیم به بررسی دوران جنون آمیز دورتموند تحت هدایت یورگن کلوپ بپردازیم. 7 سال شگفت انگیز. 7 سال اشک و خنده.
سال 2008/2009؛ خوش آمدی یورگن
+خبرنگار:آقای کلوپ می خواهم بدانم سبک بازی شما در دورتموند چگونه است؟ بازی هجومی یا دفاعی؟
_هه. از من نپرسید سبک بازی دورتموند چگونه خواهد بود. من نمیخواهم دورتموند را با پیراهن های زرد رنگ بشناسید. من میخواهم تیمم به گونه ای بازی کند که اگر با پیراهن قرمز رنگ به میدان برویم هواداران بگویند: اوه! این تیم فقط دورتموند می تواند باشد!
دورتموند در مقابل اسن. اولین بازی یورگن. دور اول جام حذفی. یورگن تیم کم ستاره ای داشت.
وایدنفلر در درون دروازه بازی می کرد. او هنوز به شهرت نرسیده بود اما محبوب دل هواداران بود. دده افسانه ای در سمت چپ بازی می کرد. تنها دلخوشی هواداران در روز های تاریک باشگاه. اما دو نفر خط دفاع دورتموند توجه همه را به خودشان جلب می کردند. دو دیوانه که زیر نظر سرمربی دیوانه تر کار میکردند. نون سوبوتیچ 19 ساله و متس هوملس 19 ساله. آنها دیوانه بودند!
آنتونیو راکاوینای صرب در دفاع راست بازی می کرد. سباستین کهل هافبک دفاعی و مستحکم تیم یورگن بود. فلوریان کرینخ و فدریکو نیز دو هافبک خلاق و بازی ساز تیم بودند. هاینال نیز هافبک هجومی تیم بود. خط حمله را پتریچ و والدز تشکیل می دادند.
تیم یورگن در اولین بازی با نتیجه 3 بر 1 پیروز شد. در همان بازی اول هواداران عاشق یورگن شدند.
یورگن کلوپ دیوانه بود. کدام سرمربی در اولین فصلش که سرنوشت ساز ترین فصل سرمربیگریش در یک تیم است به دو مدافع 19 ساله میدان می دهد؟ 5 بازی؟ 10 بازی؟ 15 بازی؟ تعویضی؟ او 33 بازی سوبوتیچ را در بوندسلیگا بازی داد. متس هوملس به دلیل مصدومیت فقط 14 بازی انجام داد اما همین 14 بازی کافی بود تا دورتموند قرارداد قرضی او را دائمی کند. خیال هواداران بابت خط دفاعی راحت بود. کسی به آنجا فکر نمی کرد چون نیازی به فکر کردن نداشت. دده و وایدنفلر اجازه اشتباه را به نون و متس نمیدادند. آن دو به سرعت پله های ترقی را طی کردند.
پسر لهستانی. یاکوب بلاژیکوفسکی دیوانه و بازی چشم نوازش. همه عاشق او بودند. یورگن چه در 2-4-4 و چه در 1-3-2-4 از او استفاده می کرد. البته نه در تمامی بازی ها. کوبا خطرناک ترین اسلحه هجومی دورتموند بود. او در 27 بازی 3 گل زد و 7 پاس گل نیز فرستاد.
دورتموند آن فصل را در رتبه 6 ام به پایان رساند که نتیجه قابل قبولی برای یورگن تازه وارد بود.
یورگن در فصل اولش سبک چندان مشخصی نداشت اما هواداران عاشقش شده بودند. او 65 امتیاز کسب کرد و با بد شانسی 6 جدول شد. هواداران عاشق حرکات او در لب خط شده بودند. ما معشوق وست فالنی مان را پیدا کرده بودیم. فصل بسیار بسیار امیدوار کننده ای بود.
کلوپ بذر دورتموند را در همان فصل اول کاشت. یک تیم ترسناک و متحد. یازده دیوانه. فصل را بدون شکست در بازی های خانگی تمام کردیم. یکی از شگفت انگیز ترین بازی های آن فصل بازی دورتموند _ شالکه بود که با نتیجه 3 بر 3 به پایان رسید. جایی که گگن پرسینگ یورگن کلوپ متولد شد.
سال 2009/2010؛ ما فقط می خواهیم بازی دورتموند را ببینیم!
یورگن با نون رابطه بسیار خوبی داشت. دو گیسو کمند دیوانه که حرف های یکدیگر را به خوبی می فهمیدند. آن دو شیفته دورتموند بودند. فریاد می زدند اشک می ریختند می جنگیدند تا دل یک هوادار را به دست بیاورند. یکی در قامت سرمربی. دیگری در قامت مدافعی 20 ساله که کنار متس زوج دفاعی دورتموند را تشکیل می دادند.
همه در اوایل فصل گفتند این احمقانه است اما کلوپ ادامه داد و این جواب داد و کار کرد و همه خوشحال بودند. دو فصل اولی که کلوپ به دورتموند آمد، جنون آمیز ترین مقطع تاریخ دورتموند بود. جامی گرفته نشد. رتبه خوبی نیز نداشتیم. کسی به رتبه فکر نمی کرد. همه مشغول دیدن بازی دورتموند بودند. می خواستند ببینند یورگن تازه وارد چگونه کار خواهد کرد. بعد از 2004 تیم روز خوشی نداشت. مردم به وست فالن نمی آمدند تا پیروزی ببینند می آمدند تا بازی جنون آمیز دورتموند را ببینند. می آمدند تا فریاد های وایدنفلر را ببینند. می آمدند تا ببینند چگونه اشملتزر تازه وارد دده افسانه ای را میخ بر نیمکت کرد. آری؛ مردم می آمدند تا یک بازی وست فالنی ببینند.
ما فقط می خواستیم عاشق دورتموند باشیم، همین... چیز دیگری نمیخواستیم.
یورگن در آن فصل کمتر از فصل قبل امتیاز کسب کرد. یعنی 63 امتیاز ولی رتبه بهتری نسبت به فصل قبل کسب کرد و دورتموند را به رتبه 5 ام جدول رساند.
وایدنفلر ، دده،سانتانا، سوبوتیچ، و پاتریک دوست داشتنی خط دفاعی دورتموند را تشکیل می دادند.
کلوپ در خط میانی از هوملس، شاهین و تینگای جنگنده استفاده می کرد. هوملس نقش هافبک دفاعی داشت، البته در بسیاری از بازی ها به مرکز خط دفاعی نیز می آمد اما در بازی های مهم همانند بازی دورتموند و بایرن در هافبک دفاعی بازی می کرد.
کلوپ یک هنرمند واقعی بود. او رویاهای ما را نقاشی می کرد. وست فالن را تحت تسخیر خودش درآورده بود. پیرمردها را به سرحد جنون می رساند. الگوی پسر بچه ها شد. دیوار زرد را دیوانه کرد. این همان چیزی بود که ما میخواستیم. یک سرمربی دیوانه که برای هوادارانی دیوانه تر ساخته شده بود. او خون دورتموندی در رگ هایش جریان داشت.
دورتموند سریع بازی می کرد. ضد حملات کشنده. بازی ترکیبی. لوکاس باریوس شگفت انگیز و در نهایت راهیابی به لیگ اروپا. باریوس در آن فصل 19 گل به ثبت رساند و نقش ویژه ای در راهیابی دورتموند به لیگ اروپا داشت.
مهم تر از اینها، ماریو گوتزه ی جوان بود. پسر وست فالن. بزرگترین استعداد تاریخ باشگاه. متس هوملس در مورد او می گفت: "همه بازیکنان می خواستند با او رفیق شوند و با او عکس بگیرند چون ما فکر می کردیم او روزی توپ طلاهای بسیاری خواهد برد و امیدواریم ما را یادش باشد."
هرگز اینگونه نشد اما به هر حال گوتزه تا قبل از پیوستن به بایرن در دورتموند روزهای بسیار درخشانی سپری کرد. او اولین بازی اش را در 21 نوامبر سال 2009 در مقابل ماینتس انجام داد.
در فصل اولش ستاره نبود اما زیبا بازی می کرد.
دورتموند به اروپا بازگشته بود. یورگن کلوپ در یک کنفرانس خبری گفت:
"من می خواهم پنج شنبه شب ها در اروپا به زمین بروم، به جای آنکه آن را در خانه تماشا کنم.
اشک، عشق، شوق و در نهایت جنون دورتموندی...
سال شگفت انگیز 2010/2011. دورتموند قهرمان بوندسلیگای آلمان شد. ما انتظارش را نداشتیم. همانگونه که آکی واتسکه گفت ما برای قهرمانی آماده نبودیم! باشگاه فکر می کرد حداقل 5 سال دیگر قهرمان خواهند شد اما یورگن کلوپ همه چیز را تغییر داد. او دوباره روح دورتموند را ترمیم کرد. هیچ انتظاری از مدیریت نداشت. خرج زیادی برای دورتموند نداشت. او فقط کار خودش را می کرد. وقتی وارد زمین می شد، دیوار زرد را منفجر می کرد. 25000 نفر بالا و پایین می پریدند و دیوانه می شدند. پایه های دورتموند از جنس عشق و اشک و جنون بود. دورتموند تخریب شده بود و یورگن کلوپ بر روی خاکستر خانه ای ساخت که تمامی وست فالنی ها به آن می بالیدند.
در فصل 2010 یورگن دورتموند را به نهایت جنون رساند. هواداران را دیوانه کرد. مردم دیگر از او چیزی نمی خواستند ما مدت ها بود که چنین چیزی ندیده بودیم.
دورتموند و کلوپ بیش از حد دوست داشتنی شده بودند. یا محبوبیت یورگن به دورتموند سرایت کرده بود یا دورتموند به یورگن! فرقی نمی کند. او برای ما ساخته شده بود و ما از بودن کنارش نهایت لذت را می بردیم.
دورتموند در لیگ اروپا سوم شد و نتوانست به چیزی که می خواهد برسد. یورگن مجبور شد بقیه بازی ها را روی کاناپه اش تماشا کند اما نمی خواست در آخر فصل فقط حسرت نصیبش شود. او به این فکر کرد که جنون قهرمانی مزه بهتری دارد. پس چرا آن را امتحان نکنم؟ و جاه طلبی های یورگن کلوپ شروع شد.
تیم یورگن به بهترین نحو کارش را انجام می داد. گوتزه جوان دلبری می کرد. لوای درخت هر روز بیشتر رشد می کرد. کاگاوا کل آسیا را مجذوب خودش کرده بود. دورتموند بعد از سالها توانست بایرن را در آلیانز آرنا شکست دهد. در وست فالن نیز به زانو در آمدند اما لذت بردن آنها در آلیانز خیلی بیشتر بود. هواداران فریاد می زدند "بهشت آلیانز" و بایرنی ها را عذاب می دادند و قرار نبود به این زودی ها عذاب داده شوند.
ماریو گوتزه ی جوان. شکوفایی یک استعداد. شاهکار لارس ریکن در آماده کردن او. گوتزه 41 بازی در آن فصل انجام داد. 41 بازی لازم نبود. او در دومین بازی اش یعنی مقابل اشتوتگارت با یک گل انفرادی فوق العاده اولین گل فصلش را برای دورتموند به ثمر رساند تا عملکرد تلخ بازی گذشته مقابل لورکوزن پاک شود. 41 بازی 8 گل و 16 پاس گل.
گوتزه تنها نبود. لوای شگفت انگیز شیرینی فصل را چند برابر کرد. روبرت لواندوفسکی و ماریو گوتزه جمع دیوانه ها را جمع کردند. لواندوفسکی در آن فصل زیر نظر یورگن کلوپ توانست در 43 بازی 9 گل بزند و 4 پاس گل نیز به ثبت برساند. در حد یک مهاجم کلاس اول نبود اما برای یک پسر بچه جوان عملکرد خوبی بود.
قهرمانی 2011 بسیار خاص بود. چون کسی انتظارش را نداشت لذتش دو چندان شد. هنگام جشن قهرمانی، به رغم سنت همیشگی وست فالنی ها، تمامی هواداران وارد زمین شدند و غنیمتی از آن خود کردند. یکی تکه چمنی می برد و دیگری تور دروازه. یکی ماریو را می بوسید و دیگری با نون عکس می گرفت. این ها کافی نبودند. ما در جشن گرفتن بهتر از بازی کردن هستیم.
2011/2012 زمان نوشتن تاریخ فرا رسیده بود.
یورگن کلوپ قلم به دست شد. او می خواست دفتر تاریخ را نقاشی کند. او آماده تاریخ سازی بود. تیم اعتماد به نفس بالایی داشت. اکنون به عنوان قهرمان آلمان به بازی می رفتند و همین برای پیروزی کافی بود. یورگن کلوپ به چمپیونز لیگ رسیده بود. او نمی دانست چگونه با آن رفتار کند به خاطر همین فاجعه ای به ثبت رساند اما دوگانه داخلی نه تنها عمق فاجعه را از بین برد بلکه دورتموندی ها را بر روی قله ی افتخار نشاند.
دورتموند در شش بازی نخست لیگ سه بار شکست خورد ، اما آنها از این ناامیدی به عنوان سکوی پرشی استفاده کردند تا بهترین فصل بوندسلیگای تاریخ خود را ارائه دهند.
در 28 بازی بعدی دورتموند حتی یک شکست نیز نداشت و یورگن کلوپ فاتح بوندسلیگا شد. ماریوی جوان. لوای شگفت انگیز. پسر ژاپنی. و در نهایت متس و نون مستحکم با حمایت وایدنفلر افسانه ای. فصل فوق العاده ای برای دورتموندی ها بود.
فصل، فصل کری خوانی بود. دورتموندی ها کری می خواندند، دورتموندی ها می بردند. سوبوتیچ روبن را می زد، سوبوتیچ به روبن می خندید. هوملس با ریبری درگیر می شد، هوملس برنده نبرد می شد. این وسط فقط کلوپ خودش را کنترل کرد تا به هاینکس نخندد. فصل بسیار دلچسبی بود. خیلی خیلی دلچسب. همه جنون را تجربه کرده بودند و اکنون تشنه موفقیت بودند. بالاخره تماشاگران به وست فالن می آمدند تا جام ببینند و دیدند.
ما دورتموند دو بازی سرنوشت ساز را در آن فصل با پیروزی پشت سر گذاشت که دو جام را برایش آورد.
یورگن کلوپ با همان حس شوخ طبعی اش هاینکس را زمین گیر کرد. دو بازی مقابل بایرن مونیخ که هر دو را پیروز شد. کسی حریفش نبود. 5 بازی متوالی شکست دادن بایرن مونیخ. 2 سال حسرت برای مونیخی ها. آنها 2 سال بود که امتیازی از دورتموند کسب نکرده بودند. در وست فالن، در آلیانز و حتی در برلین شکست می خوردند و این حس ویژه ای داشت.
بازی اول بازی برگشت دورتموند و بایرن مونیخ در بوندسلیگا بود که با برتری یک بر صفر دورتموند به پایان رسید. دورتموند 3 امتیاز با بایرن فاصله داشت و بایرنی ها می توانستند همه چیز را برابر کنند ولی وایدنفلر و سوبوتیچ و هوملس یک تنه دورتموند را پیروز بازی کردند ولی همه چیز به اسم لواندوفسکی تمام شد!
در آن بازی بعد از آنکه دورتموند با گل لوا جلو افتاد، یک پنالتی به بایرن هدیه داده شد. سوبوتیچ خیلی اعتراض کرد. روبن به او گفت ساکت باشد و او ساکت شد. روبن پشت توپ ایستاد. ضربه را زد و وایدنفلر آن را مهار کرد و در نهایت فریاد هایی که گوش روبن را کر کرد! سوبوتیچ به سمت روبن رفت و تحقیر آمیز ترین رفتار ها را نشان داد. کسی نمی توانست چیزی بگوید. او برنده شده بود! فریاد های یورگن کلوپ. دست هایی گره شده. مشت هایی بر پیکر شکست. او می دانست در چه بازی پیروز شده است. هوادارانی دیوانه که همه جوره از سرمربی دیوانه شان حمایت می کردند.
بازی سوم دورتموند و بایرن در فینال جام حذفی بود. دورتموند 4 بازی پیاپی بایرن را شکست داده بود. دو سال بود که بایرن حتی یک تساوی نیز در مقابل دورتموند نداشت. فینال سرنوشت سازی بود. بایرن بوندسلیگا را از دست داده بود. آنها شانس سه گانه داشتند اما دو تا را دورتموند از آنها به تلخ ترین روش ممکن گرفت و دیگری را چلسی به روشی تلخ تر! گرچه آنها فصل بعد را سه گانه گرفتند اما زمین زدن بایرن در 2012 خیلی دلچسب بود. دورتموند با درخشش لوا توانست 5 گل به بایرن بزند تا بایرن تحقیر آمیز ترین شکستش در یک فینال را متحمل شود.
دوگانه ای دلچسب برای وست فالنی ها. هواداران دوگانه گرفته بودند. تشنه یک جام اروپایی بودند.
2012/2013؛ هیچ چیز دردناک تر از شکستن قلب یک وست فالنی نیست
نباید اینگونه می شد. دورتموند و کلوپ طی 5 سال تاریخ را دستکاری کرده بودند. شگفت انگیز بودند. ولی نباید چنین پایانی می داشت. حیف شد. خیلی حیف شد.
عملکرد کلوپ و دورتموند در بوندسلیگا تعریفی نداشت. بایرن خشمگین هاینکس همه را درو کرده بود. کلوپ چمپیونز لیگ را می خواست. می دانست که کار سختی دارد اما طعم آن جنون را نچشیده بود.
در مرحله گروهی با رئال مادرید، منچستر سیتی و آژاکس همگروه شد. گروه مرگ. دورتموند به عنوان تیم نخست صعود کرد. این افتخار ویژه ای بود.
تا قبل از بازی برگشت با مالاگا همه چیز به خوبی پیش می رفت.
مالاگا با دو گل پیش افتاد. دورتموند بازی را دو بر یک کرد. در دقایق پایانی مارکو رویس و فیلیپه سانتانا معجزه دورتموند را تکمیل کردند. فریاد های یورگن کلوپ.خنده های سانتانا. اشک های ایلکای. بیهوشی رویس. جنون دیوار زرد. و در نهایت صعود دورتموند به مرحله ی بعد. فصل بسیار ویژه ای بود. دورتموند در بوندسلیگا به رتبه دوم رسیده بود. در آن زمان دورتموند به دوم بسنده نمی کرد. اول بودن را می خواست. کلوپ نیز به دنبال همین بود. افکاری تازه و رویاپردازانه. بر خلاف افکار پوسیده ی لوسین فاوره.
نیمه نهایی چمپیونز لیگ و دورتموند در مقابل رئال مادرید مورینیو:
میتوانم چیزی بگویم. شکست دادن رئال مورینیوی 2013 آن هم با 4 گل فقط از دست شیران وست فالن بر می آید. رئال مادرید کلاسیک می نواخت اما یورگن هوی متال دوست داشت. بازی هیجانی و پر سرعت. پاس هایی که سرعت شوت را داشتند. دلبری مارکو رویس. آخرین فرصت های ماریو گوتزه و جنون روبرت لواندوفسکی.
ارسال از چپ، گل در سمت راست. حرکت از راست، ضربه در چپ. دورتموند انقدر سریع و تاکتیکی بازی می کرد که بازیکنان رئال مادرید نمی توانستند فکر کنند. دیوار زرد روی سر رئالی ها خراب شد.
ترکیب زنبور های وحشی: وایدنفیلر، سوبوتیچ، هوملز، پیزچک (گروبکروتز)، اشملزر، بندر، گوندوعان (شیبر)، گوتزه، رویس، بلاژیکوفسکی (کل)، لواندوفسکی
ترکیب قو های سپید: لوپز، واران، په په، راموس، کوئنترائو، خدیرا، اوزیل، آلونسو (کاکا)، مودریچ (دی ماریا)، رونالدو، هیگواین (بنزما)
پوکر روبرت لواندوفسکی برای ثبت در تاریخ. له شدن رئال مادرید مورینیو.
بازی برگشت رئالی ها دو بر صفر پیروز میدان شدند. نزدیک بود. در واقع چیزی نمانده بود که حذف شویم اما خوشبختانه این اتفاق نیوفتاد و دورتموند راهی آن فینال دیوانه وار شد. فینالی تمام آلمانی بین بایرن و دورتموند. جنگی واقعی. وایدنفلر در مقابل نویر. انگیزه های فراوان برای اثبات برتری.
بازی برابری بود. بایرن یک بر صفر جلو افتاد اما ایلکای با یک ضربه پنالتی دقیق بازی را به تساوی کشاند. اما قرار نبود قصه پایان خوشی داشته باشد. و آرین روبن در دقیقه 90 بازی کار دورتموند را تمام کرد و نقاشی هایی که هرگز کشیده نشدند...
دورتموند جام را از دست داد. می دانید. دورتموند خیلی حیف شد که جام نگرفت. ولی اگر بایرن شکست می خورد بیشتر ناراحت کننده بود. نه برای ما. بلکه برای غیر دورتموندی ها. زیرا آنها فصل قبل را نیز به تلخ ترین روش از دست دادند. نون و متس یک دقیقه دست از عرق ریختن کشیدند و ثمره آن شد سالها اشک ریختن هواداران. گرچه در آخر بازی تشویق های دورتموندی ها حتی داور را نیز به گریه وادار کرد ولی اگر کمی بیشتر تلاش می کردند، فقط کمی بیشتر پایشان را دراز می کردند اکنون دورتموند بوندسلیگا های پیاپی خود را جشن می گرفت. ولی قسمت دورتموند است که بعد از هر خوشی تلخ ترین سرنوشت را داشته باشد. این پایان غم انگیز داستانی بود که شروعی رویایی داشت. از 2008 برای این فصل رویاپردازی می شد.
2013/2014؛ بدون انگیزه نمیتوان از هیچ کوهی بالا رفت
خیانت گوتزه دل هوادران را شکست. اشک های مارکو بر تلخی اش افزود. ترس جدایی لواندوفسکی پیرمرد های وست فالنی را به بیمارستان کشاند. حسرت یورگن کلوپ جوانان را ناامید کرد.
گواردیولا کلوپ را شکست داد. 90 امتیاز در بوندسلیگا کسب کرد و قهرمان شد. دورتموند در چمپیونز لیگ نیز عملکرد خوبی داشت. اما انگار همه می خواستند از این تیم انتقام بگیرند. دست بردارید لعنتی ها!
رئال مادرید آنچلوتی بازی رفت را 3 بر 0 برد. دورتموند در بازی برگشت ناکام ماند. یک گل کم آورد. مارکو همه کار کرد. اما میختاریان بازی خوبی انجام نداد و در نهایت با فرصت سوزی های این شماره 10 دورتموند حذف شد. دقیقا مانند حذف رئال در فصل قبل. حذف با فرصت سوزی های اوزیل شماره 10
یک دومی دیگر برای دورتموند. یک ناامیدی دیگر. حسرت از جدایی لوا در پایان فصل. جدایی و پیوستن به تیم رقیب. به عنوان بازیکن آزاد. ما تاوان چه چیزی را پس میدادیم؟ تحقیر بایرن؟ اشک های اهالی گلزن کرشن؟
2014/2015؛ زمان خداحافظی فرا رسیده
در طی 3 سال، به اندازه 30 سال حسرت کشیدیم. یورگن تیر خلاص را زد.
یورگن نیم فصل افتضاحی داشت. هواداران اعتراض کردند. او بیدار شد و تیم را از رتبه 17 جدول به 7 جدول رساند. اما زمان خداحافظی بود. او گفته بود که قراردادش را تمدید نخواهد کرد. گفته بود که می رود. اما کسی انتظارش را نداشت خداحافظی این گونه باشد. طعم تلخی داشت. تلخ تر از جدایی ماریو. مصدومیت مارکو. خیانت لوا. ورشکستگی باشگاه...
از دست دادن سهمیه اروپا. حذف در چمپیونز لیگ. شکست در فینال دی اف بی پوکال و پایانی تلخ برای یورگن کلوپ. او رفت. اما تا ابد در آسمان رویاهایمان پرواز خواهد کرد. کسی که زندگی ما را نقاشی کرد. برایش اشک ها ریختیم. یک پدر واقعی. منجی باشگاه. شوخ طبع مو طلایی. خشن دیوانه. یک وست فالنی.