Queen of darknessهم استانی دمت گرم سه بازی رو برامون گل زدی کاش شیش سال هفت سال جوون تر بودی
همه ضرباتش یا تو چهارچوبه یا به تیرک یا میلی متری رد میشه
اگه تو خوزستان نبودی ده سال پیش کشف میشدی
بچه هایی رو دیدم که عاشقانه فوتبال بازی میکردن تو یه مدرسه فوتبال ارزون و بی امکانات که توپ هم خودشون باید میبردن بچه های هشت تا دوازده سال با بچه های بالای پونزده سال تو یه زمین تمرین میکردن یه نیمه ی زمین مال اونا بود یه نیمه زمین مال اینا درمجموع حدودا شصت هفتاد نفر بودن
بچه هایی که کفش فوتبال پاشون نبود و مربی که به کفشاشون ایراد میگرفت و بی انضباط خطابشون میکرد
درد اور تر ازاون بچه هایی بودن که با توپ پلاستیکی تو زمین خاکی کنار زمین فوتبال بازی میکردن چون پول شهریه رو نداشتن هر از گاهی هم با دقت از دور به حرف های مربی گوش میدادن شاید صداش بهشون برسه و چیزی یاد بگیرن
دقیقا وقتی این بچه میرفتن یه مدرسه فوتبال دیگه تمریناتش رو تو اون زمین ادامه میداد بچه های اون مدرسه فوتبال به ده نفر نمیرسیدن با بیست تا توپ ولی اون مدرسه قبلی نهایت چهارتا توپ داشت
نابرابری فقط به فوتبال ختم نمیشد دقیقا جفت زمین فوتبال یه سری کافه بود که ادما میومدن خوشگذرونی
کنار همون کافه ها بچه هایی بود که کودکیشون مرده بود
چون فوتبال بازی نمیکردن
کودک کار بودن یا زباله گرد یا مواد فروش
ادمایی که میومدن تو کافه ها فقط با انزجار نگاهشون میکردن
این بچه ها منزجر کننده نبودن
البته اون ادما حق داشتن هیچ کس با دیدن یه ادم زنده نمیترسه
ولی اکثرا از دیدن جسد میترسیم
اون بچه ها اجساد متحرک بودن روح بعد از مرگ جسم زنده میمونه ولی این بچه ها جسمشون زنده بود و روحشون مرده
تمام این صحنه ها درکنار هم بود با فاصله ی کمتر از پنجاه شصت متر درست درکنار یکی از مناطق خوب شهر
به امید روزی که هم اون بچه هایی که معلم به خاطر کفش بی انضباط خطابشون کرد هم اون بچه هایی که تعداد توپ هاشون از خودشون بیشتر بود هم اون بچه هایی که با دمپایی با توپ پلاستیکی تو زمین خاکی بازی میکردن به ارزو هاشون برسن
هم اون ادم هایی که جایگاهشون تو کافه ها بود خوشی هاشون بیشتر شه
هم بچه های کار روح های مردشون به زندگی و جسمشون برگرده