باربد ۱۸۷۱نمیشه فقط با اشعارش به یکی از این دو نتیجه رسید. مثلن تو این رباعی، عاقبت جهان رو نیستی میدونه:
خیام اگر ز باده مستی خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
چون عاقبت کار جهان نیستی است
انگار که نیستی چو هستی خوش باش
و تو این رباعی میگه که نمیدونیم بدایت و نهایت جهان از کجاست:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
...
نکتهی بعدی اینه که ما تو زمان خیام، به ندرت کسی رو داشتیم که خودش رو رسمن آتئیست(دهری) یا آگنوستیک(لاادری) بدونه. شرایط سیاسی و حتی مهمتر از اون شرایط اجتماعی این اجازه رو بهشون نمیداده. نه فقط دورهی خیام بلکه چند صد سال این جزمیت وجود داشته بخصوص که هم دین قبلی هم دین فعلی مردم ایران، بر خداپرستی استوار بودن. ابنسینا و زکریای رازی با وجود همهی حرفهایی که همون موقع هم کفر به حساب میومدن، متشرع دیده میشدن. در حالی که مثلن ابنسینا جهان رو «قدیم» میدونست نه «حادث» یعنی معتقد نبود خدا جهان رو ساخته. قدیم یعنی چیزی که ابتدایی نداره. حادث یعنی چیزی که به وجود اومده و یه ابتدایی داره. این نظر ابنسینا به این معنیه که جهان ساختهی خدا نیست. البته به زبان فلسفی سختی که من ازش سر در نمیارم میگفته که جهان و خدا با هم وجود داشتهاند و جهان بخشی جداناشدنی از خداست. این نظر باعث میشد تا حدی از مزاحمت تکفیرکنندگان دور بشه. تو این جو بعیده کسی از دانشمندان طراز اول بتونه به راحتی دم از بیخدایی یا ندانمگرایی بزنه.