ب نام انکه جان را فکرت اموخت
(سلام بر حسین)
نمدونم چ اعتقاداتی دارین و داریم اما هممون یا حداقل (99)درصدمون از بچگی بهمون یاد دادن وقتی میخایم اب بخوریم سلام بدیم ب امام حسین و وقتیم میخوریم زمین ی یا علی بگیم و بلند شیم
بهرحال این باور ها در نهاد ما کاشته شده و با خوی ما عجین شده (لطفا اگه کسی قبول نداره ب باورهای بقیه احترام بزاره) ایام سوگواری حسینی تسلیت
--
سلام رضا هستم از اولین و تنها ترین برنامه تخصصی نقد وبررسی فیلم در سایت طرفداری (کافه فیلم)
خب تواین مدت چنتا اتفاق افتاد ک بعضیاشو تیتر وار میگم و خالی از لطف نیس و طبق معمول تولد ومتاسفانه مرگ داشتیم و...
فوت ناگهانی ماه چهره خلیلی عزیز (واقعا حیف شد)
تولد یکی از ستون های اصلی بازیگری >>> رابرت دنیرو (مدظله عالی)
قتل عام بارسا در شب بیرحمی تمام عیار اف سی هالیووود
(حسش نی وگرنه ی نقد اساسی براش مینوشتم)
و اخرینشم ک دیشب بود :
لیگ اروپا : چی میل دارین قربان ؟
سویا : همون همیشگی
لیگ اروپا :بفرمایین جامتون
خب با این مقدمه بریم باز کنیم کافه فیلم این هفته رو....دوستان بفرماییییییییید داخل
----------------------------------------------------------------------------
مشخصات فیلم :
نام اثر : مخمصه (Heat)
محصول کشور : آمریکا
زبان فیلم / شامل زبان های : انگلیسی – اسپانیایی
مدت زمان فیلم : 2 ساعت و 50 دقیقه
سال انتشار : 1995
ژانر : اکشن – جنایی – درام هیجان انگیز
کارگردان : Michael Mann
بازیگران اصلی :
Al Pacino – Robert De Niro – Val Kilmer – Jon Voight – Tom Sizemore
امتیاز IMDb از دید کاربران : 8.2 از 10 (بر اساس 546,835 رأی)
امتیاز Metacritic از دید کاربران : 76 از 100
امتیاز Rotten Tomatoes از دید کاربران : 86 از 100
---------------------------------------------------------------------------------
خلاصه داستان فیلم مخمصه :
«نیل مکالی» (دنیرو)، سارقی است که تخصصش انجام سرقت های بزرگ و پرخطر مثل حمله به بانک و وسایل نقلیه ی مخصوص حمل و نقل پول و اوراق بهادار است. «وینسنت هانا» (پاچینو) نیز کارآگاهی است لس آنجلسی که مصمم است او را به دام بیندازد.
----------------------------------------------------------------------------------
درباره فیلم:
---- 7 حقیقتی که از فیلم «مخمصه» نمیدانستین ---
در سال ۱۹۹۵ کمتر کسی فکر می کرد فیلم «مخمصه» به کارگردانی مایکل مان که در ژانر درام جنایی است، به یک فیلم عامه پسند برای مخاطبان تبدیل شود. این فیلم به دلیل حضور آلپاچینو در نقش کارآگاه وینستن هانا و رابرت دنیرو در نقش نیل مک کوالی، رئیس خلافکارها بیش از حد انتظار به شهرت رسید.
این فیلم فقط در مورد این دو شخصیت و یاران آنها نیست؛ بلکه یک طرح برای چگونه ساختن فیلم اکشن در مورد سرقت و در عین حال درام به صورت همزمان است. «مخمصه» فیلمی است که کریستوفر نولان از آن برای ساخت فیلم «شوالیه تاریکی بر میخیزد»، بهترین فیلم دنیای بتمن تأثیر گرفته است. بدون تأخیر به مواردی از این فیلم که ممکن است ندانید، اشاره میکنیم:
1 «مخمصه» در لوکیشن های واقعی و در شهر فیلمبرداری شد
این روزها ممکن است کل فیلمهای ساخته شده در یک استودیو و با پرده سبز فیلمبرداری شود؛ اما فیلم مخمصه ۲۰ سال پیش و سالها قبل از اینکه همه چیز با جلوههای ویژه ساخته شود، در ۶۵ محل واقعی در شهر لس آنجلس فیلمبرداری شد. حتی یک سکانس از این فیلم در استودیو ضبط نشده است.
2 قرار بود کیانو ریوز هم در این فیلم ایفای نقش کند
چندین سال پیش از «ماتریکس» و ۲۰ سال پیش از فیلم «جان ویک» کیانو ریوز بازیگر ناشناختهای بود، اما در سال ۱۹۹۴ با بازی در فیلم سرعت او پا به دنیای شهرت گذاشت. در مراحل ابتدایی ساخت فیلم مخمصه، وال کیلمر در حال ایفای نقش در فیلم سینمایی «بتمن برای همیشه» بود. مایکل مان مطمئن نبود که کیلمر بتواند از پس دو نقش بر بیاید و تقریبا کیانو ریوز را جایگزین وی کرده بود، اما کیلمر توانست در هر دو فیلم ایفای نقش کند. کیانو ریوز با فیلمهای اکشنی که بازی کرده اگر بهتر از کیلمر نبود، کمتر از او نیز ظاهر نمیشد.
3 یکی از بازیگران مخمصه یک خلافکار واقعی بود
یکی از بازیگران این فیلم سینمایی که اکنون شناخته شده است، در دوران نوجوانی خلافکار بوده و مدتها در زندان به سر برده است. این بازیگر دنی ترخو بود که پیش از بازیگر شدن، اعمال مجرمانه انجام داده بود.
4 سارقهای واقعی از شیوه دزدی در فیلم مخمصه استفاده کردند
تنها کریستوفر نولان تحت تاثیر این فیلم قرار نگرفت. تعداد زیادی سرقت مسلحانه تحت تاثیر این فیلم رخ داد که معروفترین آنها در سال ۱۹۹۷ رخ داد. این سرقت یکی از مرگبارترین سرقتها در نوع خودش بود؛ چرا که هر دو مجرم کشته شدند و ۱۱ پلیس به همراه ۷ شهروند در این سرقت آسیب دیدند.
5 تاثیر از یک سکانس فیلم تلویزیونی
مایکل مان با ساخت فیلمهای تلویزیونی غریبه نبود و تهیه کننده اجرایی فیلم «معاون» میامی بوده است. سالها پیش از فیلم مخمصه او یک فیلم تلویزیونی به نام «سقوط لس آنجلس» ساخته بود. در آن زمان این فیلم مورد استقبال واقع نشد، اما مایکل مان صحنههای بسیار مشابه را در فیلم مخمصه به کار برد که بسیار معروف شد.
6 «مخمصه» بر اساس یک داستان واقعی است
در پایان این فیلم نوشته میشود بر اساس یک رویداد واقعی ساخته شده؛ بله، این فیلم در حقیقت بر اساس زندگی واقعی یک تبهکار به نام نیل مک کوالی و چاک آدامسون پلیسی که به دنبال وی است، ساخته شده است. این دو نفر حتی در واقعیت هم پیش از اتفاق افتادن سرقت در یک کافه با یکدیگر دیدار کردند. آدامسون خودش در ساخت این فیلم نیز مشارکت کرده است.
7 بازیگران این فیلم تمرینات ویژه جنگی دیدند
فیلم مخمصه صحنههای اکشن زیادی در خیابانهای لس آنجلس دارد. این فیلم یکی از بهترینهای ژانر اکشن است؛ چرا که کاملاً طبیعی ساخته شده و هیچ جلوه ویژه کامپیوتری در این فیلم استفاده نشده است. مان برای این کار در سر تا سر صحنه میکروفونهایی کار گذاشته بود تا صداها شلیک را ضبط کند. بازیگران این فیلم برای مدتها تحت تمرینات گسترده آتش نشانی و همچنین نیروی دریایی بودند تا به بهترین نحو ممکن شلیک کردن و کار با اسلحه را بیاموزند.
و حالا 15 نکته جالب دیگه درمورد فیلم :
۱- داستان فیلم بر اساس ملاقات واقعی یک کارآگاه و یک سارق بانک، نوشته شده است.
در سال ۱۹۶۳، کارآگاه شیکاگویی به نام چاک آدامسون Chuck Adamson با یک متهم دزدی از بانک به نام نیل مکگالی Neil McGauley که شخصیت دنیرو در فیلم نیز به همین نام است، در کافیشاپی در شیکاگو ملاقات میکند. یک سال پسازاین قرار ملاقات، آدامسون رد مکگالی و همدستانش را در سرقتی از یک سوپرمارکت میگیرد. در تعقیبوگریزی که پیش میآید، مکگالی براثر اصابت گلوله کشته میشود. آشنایی آدامسون با مان از همکاری آن دو بر روی پروژههای «دزد» Thief و «داستان جرم» Crime Story آغاز میشود؛ اما ایده اصلی «مخمصه»، از تقابل دو انسان از دو جبهه متفاوت و درک مشترک آنها از هم میآید
۲- ایمی برنمن Amy Brenneman به دلیل وجود سلاحهای زیاد در داستان فیلم، در ابتدا راضی با بازی کردن در آن نبود.
این بازیگر که در فیلم نقش شریک عشقی دنیرو، ایدی Eady را بازی میکند، خیلی راضی به بازی کردن در این فیلم نبود. مان بازی او را در سریال تلویزیونی NYPD Blue دیده بود و با پیشنهاد نقش به او، فیلمنامهای از داستانی «پر از مرد و اسلحه» را برایش فرستاد. برنمن که یک لیبرال است، مطمئن نبود که این نقش مناسبی برای او باشد. او در مصاحبهای گفت «نمیخواستم در فیلمی پر از اسلحه بازی کنم اما مان درخواست کرد که همدیگر را ملاقات کنیم و من موافقت کردم. وقتی مان را دیدم به من گفت که شنیدهام دوست نداری در این فیلم بازی کنی، چرا؟ و من جواب دادم که از این درگیریهای مردها و تفنگها خسته شدهام، چرا نمیتوانند یکجا بنشینند و با صحبت مشکلاتشان را حل کنند؟ و مان در آن لحظه به این نتیجه رسید که من باید این نقش را بازی کنم. مان بعداً به من گفت که شخصیت تو در فیلم تنها کسی است که میگوید «شماها دیگر چه جور آدمهایی هستید؟» »
۳- وقتی مان پایان موردنظر خود را برای فیلم پیدا کرد، بقیه اتفاقات داستان بهدرستی در جای خود قرار گرفتند.
مان فیلمنامه «مخمصه» را ده سال قبل از ساخت آن نوشته بود، اما از پایان آن راضی نبود. او نمیتوانست بهترین پایان برای رابطه هانا و مکگالی را پیدا کند. مان امسال در بیستمین سالگرد اکران فیلمش در جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو به حضار گفت «چیزی که در آخر به آن رسیدم، بهاندازه رابطههای آنها ارزشمند بود. به نظر من نیل خیلی خوششانس بود که به دست مردی کشته شد که از همه نظر به او شباهت داشت و او را کاملاً درک میکرد. وقتی به این پایان رسیدم، مهندسی معکوس کردم و بسیاری از اتفاقات داستان را با توجه به این پایان تغییر دادم.»
۴- ایده قرار دادن دنیرو و آلپاچینو در مقابل هم در یک قرار صبحانه به ذهن آنها رسید.
تهیهکننده، آرت لینسون Art Linson و مان در همان رستورانی در سانتا مونیکا که مکگالی و ایدی در فیلم همدیگر را در آنجا ملاقات کردند، صبحانه میخوردند که مان از لینسون میپرسد که آیا به همکاری با او در این فیلم مایل است یا نه؟ «و آنجا بود که به یاد رابرت و آل افتادیم و دیدیم چه کسی بهتر از این دو برای بازی در این نقشها.»
۵- رستورانی که دنیرو و آلپاچینو در آن یکدیگر را ملاقات کردند، پارسال بسته شد.
به مدت تقریباً ۳۰ سال، رستوران کیت مانتیلینی Kate Mantilini در بورلی هیلز، مکان مناسبی برای حضور آدمهای مهم بود؛ اما به دلیل اجاره بالای آن، سال گذشته صاحبان آن تصمیم به بستن این رستوران گرفتند. صحنه فوقالعاده ملاقات مکگالی و هانا در این رستوران فیلمبرداری شده بود و صاحبان رستوران برای گرامی داشتن این صحنه، عکسی از آن را بر روی دیوار نصب کرده بود.
۶- ازنظر مان «مخمصه» یک فیلم عادی ژانر دزد و پلیسی نیست.
درست است که فیلم در مورد دزدی از بانک است و دو شخصیت اصلی در جبهه مقابل هم قرار دارند و صحنههای تعقیب و گریز نیز در فیلم وجود دارد، اما مان در مصاحبهای با مجله ددلاین گفت که ازنظر او دیدن زندگی شخصیتها، نیل مکگالی و ازدواجهای مشکلدار هانا و وال کیلمر Val Kilmer است که نقاط اصلی فیلم هستند. «پسازآن به داستان سرقت میرسیم و دوباره وارد زندگی شخصی شخصیتها میشویم؛ بنابراین نکته مهم شخصیتها هستند و نهفقط داستان جنایی آن.»
۷- زاندر برکلی Xander Berkeley تنها بازیگر «مخمصه» است که در فیلم L.A. Takedown نیز بازی کرده بود.
قبل از ساخت «مخمصه»، مان فیلم تلویزیونی به نام L.A. Takedown را ساخته بود که بعدها داستان «مخمصه» از آن گرفته شد. زاندر برکلی تنها بازیگری است که در هردوی این پروژهها حضور داشته است. او در این فیلم تلویزیونی نقش واینگرو Waingro را بازی میکرد و بازی در این نقش را بسیار جدی گرفته بود.
برکلی میدانست که در «مخمصه» نیز نقش همین شخصیت را بازی خواهد کرد، اما به او نقشی در فیلم Barb Wire پیشنهاد شد و نتوانست در نقش واینگرو بازی کند. درنهایت این نقش به کوین گیج Kevin Gage رسید و مان توانست برکلی را راضی کند تا نقش کوچکتری، شخصیت رالف را بازی کند. برکلی در مصاحبهای گفت «واقعاً مفتخرم که تنها کسی هستم که در هر دو پروژه مان حضور داشتهام.»
۸- هنوز لکهای از خون مصنوعی زیر کفپوش خانهای که در آن دنی ترجو Danny Trejo در فیلم کشته شد، وجود دارد.
در مستندی در مورد «مخمصه»، یکی از عوامل فیلم به خانهای که در آن مکگالی، ترجو را کشت، میرود. خانوادهای که در آنجا زندگی میکنند میگویند وقتی قصد خرید خانه را داشتند، میدانستند که این خانه همان خانه فیلم «مخمصه» است و هنوز لکهای از خون مصنوعی که هنگامیکه مکگالی به ترجو شلیک میکند در اطراف بدنش جمع میشود، زیر کفپوش خانه دیده میشود. صاحبخانه، جیمی مازوچی Jayme Mazzochi، باافتخار میگوید «بخش کوچکی از «مخمصه» اینجا زیر این کفپوش است.»
۹- مان فرودگاه را برای صحنه پایانی فیلم انتخاب کرد، چراکه فکر میکرد باعث تأثیرگذاری بیشتر آن میشود.
صحنههای پایانی فیلم در بیرون از شهر در زمینی متروک نزدیک فرودگاه فیلمبرداری شده است. مان در مصاحبهاش با مجله ددلاین گفت «میخواستم لوکیشنی پیدا کنم که تأثیر فوقالعادهای روی بیننده بگذارد و درعینحال به واقعیتهای فیلم نیز نزدیک باشد. به نظر من منطقه قبل از شروع باند هواپیما که برجها و ساختمانهای سفید و نارنجی در آن هستند و کسی معمولاً آنجا نمیرود، مناسب این صحنه بود. مکانهای اینچنینی برای من بسیار جذاب هستند. مثلاً لبههای باند فرودگاه که با چراغهای آبیاش در شب بسیار زیبا هستند. این مکانها نیز بخشی از منظرههای شهری ما هستند اما کمی غیرمعمولاند.»
۱۰- بااینکه آل پاچینو و جان ویت Jon Voight در یک فیلم حضور داشتند، اما هیچ صحنهای را باهم بازی نکردند.
این دو بازیگر در این فیلم در هیچ صحنهای باهم حضور نداشتند و در طول زندگی حرفهایشان هیچوقت باهم در صحنهای از هیچ فیلمی بازی نکردهاند. وقتی از ویت پرسیده شد که دوست دارید با کدام بازیگر در فیلمی همبازی شوید، او جواب داد «من واقعاً از شخصیت آل و بازیش لذت میبرم و یکی از دوستان من است. به نظرم جالب میشود که در فیلمی باهم بازی کنیم. من از جسارت و قدرت او در بازی بسیار خوشم میآید.»
۱۱- دنیرو به تام سایزمور Tom Sizemore در مبارزه با اعتیادش کمک کرد.
همه از سابقه اعتیاد و خشونت تام سایزمور باخبرند؛ اما پس از بازی در «مخمصه» بود که سایزمور و دنیرو باهم دوست شدند و یکشب دنیرو تصمیم میگیرد که به دوستش کمک کند. او از سایزمور میخواهد که مصرف هروئین را کنار بگذارد و او را سوار هواپیمای شخصیاش میکند تا او را به مرکز ترک اعتیادی ببرد. بعدازاین اتفاق سایزمور گفت «فوقٰالعاده بود. وقتی ۱۴ ساله بودم او را در فیلمهای مختلف میدیدم و الآن او اینجا در کنار من بود. من را با ماشینش به فرودگاه رساند و به من گفت که بازیگر فوقالعادهای هستم و او نمیگذارد که خودم را به کشتن بدهم. دنیرو به من گفت که من را مثل پسرش دوست دارد. من تمایلی به رفتن نداشتم ولی نمیتوانستم به او نه بگویم.»
۱۲- وال کیلمر استعداد بسیار خوبی در کار با اسلحه داشت.
یکی از صحنههای فوقالعاده «مخمصه»، صحنه تیراندازی آن است که به مدت شش هفته، هر شنبه و یکشنبه در لسآنجلس فیلمبرداری میشد. بازیگرها در زمین تیراندازی پلیس لسآنجلس، با سربازانی از ارتش هوایی بریتانیا تمرین میکردند. مان گفت «همه اتفاقات فیلم واقعی بود. بازیگرها به حدی در تیراندازی ماهر شده بودند که پسازآن، صحنه تیراندازی کیلمر با دو تفنگ در دو جهت مختلف، برای کارآموزهای نیروهای ویژه پلیس نمایش داده میشد.
۱۳-پس از اکران «مخمصه»، سرقتهای مشابه با صحنههای این فیلم در سراسر دنیا اتفاق افتاد.
مشخص نیست که آیا مجرمان پس از دیدن فیلم سعی در تقلید از آن گرفتند یا نه اما در کلمبیا در سال ۲۰۰۳، ۱۸ سارق، مانند صحنهای از «مخمصه» با اتوبوسی به ونی حمله کردند و ۳۵۰۰۰۰ دلار پول نقد آن را به سرقت بردند. در سال ۱۹۹۷، تیراندازی در شمال هالیوود اتفاق افتاد که در آن دو سارق مسلح، به بانکی دستبرد زدند. هردوی این سارقان در طی تیراندازی با پلیس کشته شدند، اما قبلتر اعلام کرده بودند که ایده سرقت را از فیلم «مخمصه» گرفته بودند.
۱۴- ناتالی پورتمن Nathalie Portman در نسخه ذهنی کیلمر از «مخمصه ۲»، نقش مهمی دارد.
در یکی از برنامههای لری کینگ Larry King در سال ۲۰۱۳، کیلمر که در «مخمصه» نقش کریس شیهرلیس Chris Shiherlis را بازی میکرد، نظر خود را در مورد فیلم «مخمصه ۲» بیان کرد. «ناتابی پورتمن را در «مخمصه» به یاد دارید؟ او نقش دخترخوانده پاچینو را بازی میکرد. تصور کنید در این فیلم جدید او به خانه میآید و میگوید «بابا، میخواهم نامزدم را به تو معرفی کنم» و نامزدش من هستم. پاچینو بازنشسته شده است و من به شیکاگو آمدهام تا او را شکنجه دهم و بکشم.» اما زمانی که «مخمصه» اکران شد، پورتمن ۱۴ ساله و کیلمر ۳۵ ساله بود.
۱۵- «مخمصه» یکی از فیلمهای جنایی موردعلاقه بن افلک Ben Affleck است.
بن افلک برای ساخت فیلم جنایی «شهر» The Town که خود کارگردان و نویسنده و بازیگر آن بود، از «مخمصه» الهام گرفته بود. افلک در مصاحبهای با دیلی بیست The Daily Beast گفت «هیچ فیلمی بهاندازه «مخمصه» واقعی نبود، تعجبی ندارد که سارقان برای دزدیهای خود از آن الهام میگرفتند. وقتی من در زندان با برخی از دزدها مصاحبه میکردند، در حرفهایش از «مخمصه» نیز میگفتند و حتی وقتی با مأمورهای افبیآی FBI مصاحبه میکردم، آنها هم از این فیلم یاد میکردند. بااینکه میدانم که هر فیلم جنایی که بسازم همیشه در سایه «مخمصه» قرار خواهد گرفت، اما به نظر من «مخمصه» تنها فیلم جنایی است که حقایقی را در مورد سارقان و پلیسها بهدرستی بیان کرده است.»
=================نقد و بررسی =================
نقد فیلم :
نقد اول: راجر ایبرت شیکاگو سان
دنیرو و پاچینو دو بازیگر کارکشته در ژانر جنایی هستند. آنها زمان بیشتری را به عنوان دزد یا پلیس نسبت به دزدها و پلیسهای واقعی زندگی کرده اند.این تنها یک فیلم اکشن نیست. بالاتر از همه چیز ، دیالوگ ها به اندازه ای پیچیده هستند که به کاراکترها اجازه دهند آنچه را می اندیشند به زبان آورند. وقتی نیاز باشد ، آنها می توانند سخنور ، دوراندیش ، شیک یا شاعرانه باشند. کلیشه ها آنها را گیر ننداخته اند.
یک سکانس در فیلم «مخمصه» ساخته ی «مایکل مان» محصول سال 1995 وجود دارد که موضوع واقعی فیلم را به تصویر می کشد. در ابتدای فیلم ، یک کاراگاه پلیس لس آنجلس به نام «هانا»(ال پاچینو) در تعقیب یک سارق کارکشته به نام «مک کاولی»(رابرت دنیرو) است. مک کاولی آن قدر باهوش و کاربلد است که به نظر می رسد به تله انداختن او غیرممکن است. بنابراین در عصر یک روز ، وقتی مک کاولی سوار خودرو اش می شود ، هانا فلاشرها را روشن می کند و او را به دام می اندازد. مک کاولی به آهستگی اسلحه اش را که خشابی پر داشت را به سمت هانا می چرخاند اما هانا وقتی به او می رسد می گوید : " نظرت چیست که یک قهوه مهمانت کنم؟" و مک کاولی در جواب می گوید : "پیشنهاد خوبی است". این دو مرد روبروی هم در یک کافه می نشینند. هر دو میانسال ، خوش پوش با کوله باری از تجربه در کاری که انجام می دهند. آنها دقیقا می دانند که از چه چیزهایی در قبال هم نمایندگی می کنند. اما در این لحظه فقط ترجیح می دهند که قهوه بنوشند.
مکالمه ی این دو کاراکتر به قسمت های هیجان انگیزی می رسد و در انتها مایکل مان به دنبال این است که نشان دهد این دو کاراکتر همدیگر را تکمیل می کنند و برای زندگی کردن به یکدیگر نیاز دارند. به همین دلیل زمان های مساوی از فیلم را در اختیار این دو کاراکترش قرار می دهد. آنها دشمن هم هستند ولی بیشتر از دوستهایشان و همسرانشان ، با یکدیگر ارتباط دارند. موضوع دیگر فیلم ، «زن» است. دو کاراکتر اصلی فیلم «مخمصه» همسر دارند. در طول فیلم مک کاولی عاشق می شود که این خلاف قواعد کاری اوست. هانا در حال زندگی ازدواج سومش با زنی بنام «جاستیس»(دایان ونورا) است که از علاقه ی هانا به شغلش ناراحت است و به او می گوید که "تو در میان بازماندگان افراد مرده زندگی می کنی". یکی از همکاران مک کاولی نیز «شیهرلیس»(وال کیلمر) و همسرش «شارلین»(اشلی جود) نام دارند. سیاست کاری مک کاولی این است که درگیر چیزی نشود که نتواند در کمتر از سی ثانیه از شر آن خلاص شود. روزی در یک رستوران او زنی بنام «ایدی»(ایمی برنمن) را ملاقات می کند و گفت و گویی بین آنها شکل می گیرد. ایدی سوالات زیادی را از مک کاولی می پرسد که باعث می شود مک کاولی از او بپرسد : "چرا این قدر به دانستن راجع به شغل من علاقه مندید ؟". ایدی در جواب می گوید : "من تنهام" اما مک کاولی می گوید : "من تنها نیستم". مک کاولی دروغ می گوید ، او خیلی زود می فهمد که تنهاترین مرد دنیاست و به ایدی نیاز دارد. درگیری و تعارض بین شغل مردان و سلیقه و اصول همسرانشان ریشه ای قدیمی در سینمای اکشن آمریکا دارد. همواره زنان می خواهند تا مردان را اغوا کنند و همیشه آنها را در خانه نگه دارند. «مخمصه» با ادبیات نامانوسی که مایکل مان در آن به کار برده به خوبی توانسته این معادله را در داستانش برقرار کند. مردان فیلم میکل مان ، به شغلشان اعتیاد دارند. در سکانسی که سارقان پول هنگفتی به جیب زده اند و می توانند بازنشسته شود و حتی مک کاولی یک منزل نیز برای خودش در نیوزیلند خریده تا به آنجا رود اما وقتی که پیشنهاد کاری جدید به دستش می رسد ، نمی تواند از آن دل بکند.
دنیرو و پاچینو دو بازیگر کارکشته در ژانر جنایی هستند. آنها زمان بیشتری را به عنوان دزد یا پلیس نسبت به دزدها و پلیسهای واقعی زندگی کرده اند. همواره صحبت هایی درباره ی اینکه چگونه بازیگران باید مخاطبان را به کاراکترشان وابسته کنند وجود دارد. در این نقطه از کارنامه کاری دنیرو و پاچینو ، اگر آنها به پلیس ها و دزدها یاد دهند که چگونه یک پلیس یا دزد باشند ، قطعا در زندگی واقعی نیز شاهد فیلم های جنایی قدیمی خواهیم بود.
یک نکته جذاب دیگر در فیلم وجود دارد و آن نیز نحوه ی استفاده مایکل مان از کاراکترهای زن فیلمش است. همسران در این فیلم نقشی جدی و معنادار در روند داستان دارند. همسر پاچینو در فیلم که توسط ونورا نقش آفرینی شده ، زنی بداخلاق است که همسرش را نمی بخشد. او معتقد است که همسرش شب ها با خود جنازه ها را در رویایش به تخت خوابشان می آورد. دختر او بسیار سر به هوا و خرابکار است که پاچینو وظیفه ی پدری اش را در قبال او به کلی فراموش کرده است. ازدواج آنها مانند یک جوک است و وقتی که هانا مچ او را با مردی دیگر می گیرد ، جاستیس می گوید که هانا او را مجبور کرده تا خودش را به معنا بپندارد. زن های دیگر فیلم زیر نقشی بسیار مهم در روند داستان دارند که نویسندگی و کارگردانی مایکل مان باعث ارتقاء کیفیت نقش آنها شده است.
این تنها یک فیلم اکشن نیست. بالاتر از همه چیز ، دیالوگ ها به اندازه ای پیچیده هستند که به کاراکترها اجازه دهند آنچه را می اندیشند به زبان آورند. وقتی نیاز باشد ، آنها می توانند سخنور ، دوراندیش ، شیک یا شاعرانه باشند. کلیشه ها آنها را گیر ننداخته اند. یکی از بدترین حس های دنیا این است که نتوانی به دیگران حست را بگویی. این کاراکترها می توانند این کار را انجام دهند. اما این چیزی نیست که آنها را از «مخمصه» نجات دهد.
-----------نقد دوم : اکادمی هنر------------
مخمصه داستان کلاسیک رویارویی و تعقیب و گریز دزد و پلیس است؛ ولی در زیر ساخت اثر ما شاهد یک رقابت پنهان بین دو رقیب هستیم، ویسنت هانا با بازی آل پاچینو در نقش یک پلیس و نیل مک کالی با بازی رابرت دنیرو در نقش یک دزد. این دو از هوش و قدرت درک بالای طرف مقابل به وجد آمدهاند و شاید اگر جایگاه اجتماعیشان عوض میشد وینست یک سارق حرفه ای میشد و نیل یک پلیس حرفهای.
ما در این فیلم با سارقی مواجیهم که دارای سبک شخصی است، سبکی که لازمه آن رهایی از قید و بندهای اجتماعی و عاطفی است، برای رستگاری تنها فرصت کمی باقی است و باید همیشه آماده باشی تا هر چیزی رو که داری بتونی تو سی ثانیه ترک کنی.
دنیای مردانه و سیاه مایکل مان تصویر عینی تاریکیهای بطن جامعه است، خاکستری زمان در قالب روایتی از دل جهان پیرامون. دنیایی با مردانی سخت و عملگرا که بر مبنای اصول شخصی خود عمل میکنند. فضاهایی تیره و تار، شخصیتهایی پایبند به ایدئولوژی خاص خود، قابهایی چشمگیر از ازدهام و درهم تنیدگی زندگی شهری آن هم در شب و در دل تاریکی که اصالت گناه و سیاهی معنای حقیقی خود را در مییابد از مشخههای اصلی سینمای این فیلمساز است.
در مخمصه هم تیرگی شب در مقابل روشنایی شبانه شهر فرشتگان پارادوکس غریبی دارد. فیلم به طرز غریبی با سکانسی در شب آغاز می شود و در شب هم به پایان میرسد. جهان بینی این فیلمساز ایدئولوژی آشنای معاصر ماست، دنیایی با مختصاتی درهم که بسان یک بازی است با چارچوبی بر پایه برتری شخصی و جاهطلبی و قواعدی دردناک که به دلیل این پلیدیهای انسانی، واژگونی سبکهای شخصی را در پی دارد. در جایی که دیگرهیچ مرزی بین سیاه و سپید قصه در شکل کلاسیک خود نیست و خیر و شر در نسبیگرایی تلخ، محکوم به پیروزیاند، در نبردی که هدف همه چیز را توجیه میکند و خود هدف نقطهای پُر نوسان است که گاهی فقط نفس کشیدن و گذر تا مقصد بعدی است.
یکی از مهمترین اتفاقات در مخمصه روبهرویی دو اسطورهی بازیگری یعنی پاچینو و دنیرو در مقابل هم و تقابل دو سبک متفاوت بازیگری است، بازیگری درونگرا و برونگرا. شیوه درونگرا که بر پایه درونیسازی نقش در ناخودآگاه بازیگر و آمادگی درونی و ذهنی بالای مبتنی است که رابرت دنیرو به عنوان یکی از پرچمداران این شکل بازی اجرای درخشانی دارد. دنیرو با بازی در نقش نیل آدمی چندبعدی و عمیق را به تصویر میکشد که آرام آرام فرصت کشف به تماشاگر میدهد. آدمی که درونگرایی او حتی در نوع رابطه با معشوقهاش هم به خوبی مشخص است؛ در جایی که همه دوستان نیل با همسران خود به رستوران میروند و او تنها است. در مقابل شیوه برونگرایانه به واسطه کنشها و عملهای بیرونی و نمایان برای ابراز و انتقال حس و آن لحظه نمود پیدا میکند. پاچینو نمایش فوق العادهای از وینسنت هانا مردی که شیفته کارش است و در این مسیر از زندگی خود هم میگذرد؛ دارد.
هنر مایکل مان به تصویر کشیدن تقابل دنیرو و پاچینو به عنوان دو قطب مخالف داستان بی هیچ قضاوتی است، تصویری پیش روی مخاطب بیرون از دل اثر قرار میگیرد که فرصت تحلیل و همذاتپنداری با هر کدام از آن دو را دارد. نیل مک کالی و وینسنت هانا دو روی یک سکهاند، درونگرایی نیل در مقابل برون گرایی وینسنت مکمل هم هستند. کنترل عصبیت نیل و برونریزی خشم وینسنت بیننده را ذره ذره از قضاوت معمول آدم خوب و آدم بد داستان برحذر میدارد. ما با دزدی طرفیم که در مقابل دوستش احساس مسئولیت میکند و نگران از هم پاشیدن زندگی اوست. او انسانی عمیق و چند لایه و در مقابل پلیسی که زندگی شخصی نابسامانی دارد و در سومین ازدواج خود هم به بن بست رسیده است و همه چیز را فدای کار خود کرده.
در میان حضور دو بازیگر بزرگ سینما نباید از حضور فوق العادهی وال کلیمر به سادگی گذشت. چهره کاریزماتیک در کنار خشونت و جذابیت ذاتی این بازیگر به شدت بیننده را با کریس همراه میکند. کریس دزدی است که قمار میکند و با وجود علاقه بسیار به همسرش، همسرش دیگر میلی به ماندن با او ندارد. خونسردی عجیب او در سکانسهای درگیری دیدنی است.
روایت پر تعلیق از ابتدا تا انتهای فیلم، تعدد کاراکترها و پرداخت مناسب از سوی کارگردان، بازیهای فوق العاده از سوی بازیگران، میزانسنهای درخشان در اوج سادگی -که نمونهایترین مثال سکانس تعقیب و گریز از بانک است و بیننده را میخکوب میکند- از نکات برجسته درکارگردانی تاثیرگذار مایکل مان در فیلم مخمصه است. موسیقی متفاوت و به شدت همسو با اثر الیوت گلدنتال به خوبی محرکی است در پیشبرد داستان فیلم.
در دنیای مردانهی مایکل مان حضور زنها یادآور دوران وسترن است، زنها در حاشیه حضور مردان قرار دارند و خیلی تاثیرگذار نیستند. در مخمصه نیز ما با سه زن طرفیم. همسر وینسنت که از وضعیت زناشویی خود خسته است و برای بهبود آن از حضور مردی دیگر استفاده میکند. معشوقه نیل که در ابتدای یک رابطه است و از نیل تبعیت میکند. همسر کریس که رابطهی زناشویی برایش پایان یافته و با مرد دیگری ارتباط دارد و هر سه این زنان نقش کلیدی و اصلی در روند داستان ندارند و در سایهی مردانشان قرار دارند.
نبرد همیشگی دو قطب خیر و شر این بار در قالبی واقع گرایانه منطبق بر چیستی معاصر، وقتی مرز فرضی بین خوب و بد در شکل پلیس و دزد شکسته میشود و هیچ تمایزی بین آنها نیست و تنها در این محکمه، گلوله حکم به برتری یکی از آن دو میدهد، هر که ماشه را زودتر چکانده باشد. در سکانسی تاریخی، رابرت دنیرو در کافهای به دعوت آل پاچینو برای صرف قهوه روبهروی هم قرار میگیرند. حس نزدیکی غریبی که این دو به هم دارند فلسفه اساسی در مخمصه است که از بین رفتن چارچوب کلاسیک و همیشگی مرز بین سیاهی و سپیدی را مصور می سازد. در نقطه تلاقی خاکستری، پلیسها شاید دزدهای امروزیند که فقط برای هر گلوله خود بی نیاز از اجازهاند.
مان جهان سیاه و بیرحمی را مصور ساخته است که تمامی باورهای اخلاقی به طرز هولناکی تمامیت و قطعیت خود را از دست داده و به نسبیت خوف انگیزی میرسند. منطق عفونی پارادایم نظام هستیشناسی نسبی شده است، هیچ سیاهی و سپیدی به معنای مطلق خود وجود ندارد و همه چیز حول محور خاکستری زمانه میچرخد.
مایکل مان در مخمصه و در شکل جزئینگر و شخصیتر در فیلم نفوذی قواعد بازی را به تصویر میکشد، بازی که در آن جامعهی مدرن و گاه پسامدرن شهری محصور در قواعد خود از قانون جنگ تبعیت میکند و زنده ماندن درگرو کشتن دیگری است.
نمای پایانی فیلم لحظه اوج این بازی است، در جایی که وینست ماشه را زودتر میچکاند و نیل از پای در میآید، بر خلاف حالت معمول و طبیعی ویسنت از مرگ نیل خوشحال نیست زیرا برای او لذت این بازی در قدرت رقیب است و با کشته شدن نیل این بازی برایش به پایان میرسد. کارگردان با تیزهوشی بالا دو مرد را روبهروی هم قرار داده، به طوریکه قطب شر داستان رو به ماست و به رستگاری میرسد و آرام بر روی یک صندلی به خواب ابدی میرود ولی قطب خیر داستان پشت به ما ایستاده، مضطرب و ناراحت است در دل سکوت و سیاهی شب با پس زمینه از تیرگی شهری مملو از چراغهای روشن و تنهایی مطلق.
===============تحلیل فیلم====================
درنهاد همه دزدها یک پلیس ودر نهاد همه پلیس ها یک دزد وجود دارد “اریک برن”
قمار باز حرفه ای به خوبی می داند که همیشه برنده نخواهد بود و در طول زمان حتما صاحبان اقبال سقوط می کنند ولی به بازی سرنوشت ادامه می دهد. چرا که اصولا از نقطه نظر روانی وجود « باخت» به « برنده بودن» معنا و هیجان می بخشد هر کسی که با فرزند خود بازی «قایم باشک» کرده باشد به خوبی این موضوع را در می یابد که نباید محل اختفای خود را خیلی دور از دسترس کودک انتخاب کند، چرا که هیجان بازی را تحت الشعاع قرار می دهد همچنین در هنگام پیدا کردن کودک باید صبوری کند تا کودک سر نخی به او بدهد، یا صدایی از خود در آورد و خود را لو دهد. همچنین جذابیت بازی در آن است که بین پیدا کردن و مخفی شدن (قایم باشک) بین بردن و باختن (قمار بازی) بین تعقیب و گریز(دزد و پلیس) تعادلی وجود داشته باشد. در غیر این صورت بازی کسل کننده و ملال آور خواهد بود.
مع الوصف می توان ادعا نمود اگر چه جنایتکاران در انجام جنایت عموما انگیزه مادی دارند ولیکن در میان جنایتکاران حرفه ای خود جنایت فی نفسه جذاب و هیجان انگیز است و از این روست که کار آگاهان حرفه ای به تجربه دریافته اند جنایتکار همیشه ردپایی در محل جنایت از خود باقی می گذارد، یا در محل جنایت حاضر می شود. جنایتکار از نقطه نظر روانی به این هیجان در کنار منافع حاصل از جنایت نیز نیاز دارد.
با این مقدمه به خاطر بیاوریم سکانس تمایشایی فیلم مخمصه مایکل مان آن هنگام که رابرت دنیرو و آل پاچینو (دزد و پلیس) در رستوران در مقابل هم قرار می گیرند رابرت دنیرو به آل پاچینو می گوید (دزد به پلیس) زندگی طوفانی از هیجان و جذبه است این اسمش زندگی نیست که آدمی با خیال راحت در رستوران بنشیند و جوجه کباب بخورد او به لذت جنایت کردن و فرار کردن و مخفی شدن در استراحتگاه اشاره می کند. البته همزمان از این نکته غافل است که آل پاچینو به عنوان پلیس نیز لذت خود را در جهت عکس او و در تعقیب کردن جنایتکار جستجو می کند. بی سبب نیست اریک برن روانشناسی اجتماعی معتقد است « در نهاد همه دزدها یک پلیس و در نهاد همه پلیس ها یک دزد وجود دارد» اگر فرد جنایتکار اصلاح گردد می تواند نقش یک مدد کار اجتماعی را بازی کند. اریک برن همچنین با الهام از نظریات فروید در مورد « من بالغ» و « من کودک» صریحا اشاره می کند که کودک « کودک درون» جنایتکاران از تعقیب لذت می برد و خواهان گیر افتادن است چوسان قایم باشک که کودک برای کامل کردن لذت خود از بازی خواهان پیدا شدن است توجه به همین ظرایف روانشناسی در بررسی روابط میان انسانهاست که سطح فیلم مخمصه مایکل مان را از سطح فیلم های پلیسی بالاتر می برد. و او را با نقد های بسیار مثبتی از سوی منتقدان مواجه می کند.
فیلم شروع که می شود، در کنار هم آمدنِ نام «آل پاچینو» و «رابرت دنیرو» در تیتراژ، خود بهانه ی بسیار خوبی است برای نشستن و پی گیری دقیق تر فیلم، اما پس از پایان تیتراژ ویژگی های بسیار دیگری نیز که در جذابیت این اثر تاثیر گذار است نمایان می شود. به عنوان مثال، فیلمنامه ی اثر که دارای نکات مثبت زیادی است. از روایت گرفته تا شخصیت پردازی و حتی صحنه ی پایان فیلم.
روایت در این اثر، کاملاً بر پایه ی رفتار شخصیت ها نظام یافته و از دخالت های تصنعی نویسنده، برای گیشه ای تر شدن کار، اثری نمی باشد و خود این مساله حاکی از شناخت کامل نویسنده از شخصیت های اثرش می باشد. اما از ویژگی های این شخصیت پردازی اگر بخواهم بنویسم، باید قبل از هر چیز، به نگاهِ مدرن و حقیقی فیلمنامه نویس اشاره کنم، نگاهی که تمام شخصیتها را خاکستری و به دور از قضاوت های یکسویه و تخت (که اغلب در آن، پلیس پاک ترین انسان، و تبهکار، پست ترین انسان، نمایش داده می شوند.) به ما نشان داده است.
به عنوان مثال، «وینسنت هانا» با بازی «آل پاچینو» پلیسی است که وقتی با مجرمی مثل «نیل مک کولی» با بازی «رابرت دنیرو» روبرو می شود؛ از زرنگی و ذکاوت بالای او بسیار لذت برده و زندانی کردن او را آن چنان خوشایند نمی بیند. به همین دلیل، در یک دیدار دوستانه از او می خواهد که به تبهکاری ادامه نداده، تا او مجبور به دستگیریش نشود، هم چنین «مک کولی» تبهکاری است که در هنگام دزدی، از ریختن خون انسان های بیگناه می پرهیزد، و حتی زمانی که یکی از افراد او کسی را می کشد، آن چنان برایش غیرقابل تحمل است که دیگر حاضر به همکاری با آن شخص (برای کارهای بعدی) نمی شود. اما از محاسن دیگرِ خاکستری بودن شخصیت ها، اگر بگویم باید به این نکته اشاره کنم که روایت فیلم بسیار حقیقی و نزدیک به دنیایی است که ما در آن زندگی می کنیم، و به همین دلیل، مخاطب از دیدن آن لذت بیشتری می برد تا از روایتی مصنوعی از یک قهرمانِ مثبت و ضد قهرمانی منفی.
پس از فیلمنامه، باید به کارگردانی اثر اشاره کرد. یکی از نقاط قوت کارگردانی این اثر، میزانسن ها و نوع دکوپاژ آن است، که در یک صحنه ی درگیری خیابانی، به شکلی برجسته فیلم را بسیار متفاوت با یک اکشن تجاری نموده، آن چنان که مخاطب در هنگام دیدن این صحنه، خود را در میان درگیری حس کرده و با شخصیتها همراه و همگام می شود.
البته لازم به ذکر است که تدوین هنرمندانه ی این صحنه، کم نقش مهمی در زیبایی آن، ایفاء نمی کند. تند شدن ضرباهنگِ تدوین و پشت هم نشینیِ به جای تصاویر. در تعقیب و گریزها، از عوامل اصلی در زیباتر شدن این صحنه است.
از ویژگی های دیگر این فیلم، که به واقع تاثیر زیادی در زیباتر شدن آن دارد، بازی بسیار درونی و باورپذیر «رابرت دنیرو» و «آل پاچینو» است، مطلبی که اگر هم به آن اشاره نمی کردم، شما با دیدن نام این دو بازیگر پی به آن می بردید.
در آخر باید به صحنه ی پایان فیلم اشاره کنم، صحنه ای که دست کم تاثیر زیادی روی خود من داشت، صحنه ای که در آن به این درک رسیدم که پلیس، تبهکار، جانی، فاحشه، فقیر، دارا، همه و همه تحت هر نامی، انسان هستند و صاحب تمام حقوقی که یک انسان می تواند داشته باشد.
درباره ی آن بیش از این توضیح نمی دهم، تا لذت دیدن فیلم را از شما نگرفته باشم.
=================دیالوگ ماندگار و منابع =============
این هم دیالوگی از سکانس رستوران:
مک کالی: "من هیچ وقت به اون زندان برنمیگردم"
سروان هانا: "پس با پلیس درنیوفت"
مک کالی: "من هرکاری که به صلاحم باشه انجام میدم؛ تو هم کار خودتو بکن؛ سعی کن جلوی آدمایی مثه منو بگیری!"
منابع راجر ایبرت نقد فارسی نماوا و...