بخش هایی از شعر شهر مردگان
از مهدی سهیلی
--------------------------
ساعتی در حلقه ی افسردگان – رو نهادم تا به شهر مردگان
دیدم آنجا ضجه ها و شورها – اشک ها باران شده بر گورها
ناگهان از قدرت یزدان پاک – شد به یکسو پرده های سنگ و خاک
از ورای خاک ها و سنگ ها – شد مصور رنگ ها نیرنگ ها
دیدم آنجا پیکر شاهنشهان – هر یکی را کفچه ماری در دهان
قیصر و فرعون و اسکندر اسیر – کامشان از مار کژدم نیم سیر
سینه هاشان چاک و لب ها دوخته – روحشان در آتش حق سوخته
کاسه های جمجمه خود جامشان – تا چه باشد زان سپس فرجامشان
کودکان را سنگ گوری سرپناه – نو عروسان را مغاکی حجله گاه
عاشقان با خاک همبستر شده – گلرخان همچون گل پرپر شده
نیست شیرین وصلت فرهادشان – در درون حفره ها میعادشان
گرد گردنکش سپر انداخته – مالک گنجور هستی باخته
زرمداران و خدایان طلا – مالشان با این و آن خود در بلا
تا قیامت روحشان در کام رنج – وارثان مرده خور چون مار گنج
ماه رویان در شب تاریک گور – کو فریبایی؟ کجا شد آن غرور؟
دست و پا و پنجه ها بگسیخته – استخوان پوسیده گیسو ریخته
نغمه پردازان خنیاگر خموش – باده خواران بی خبر از نوش نوش
استخوانی مانده از رامشگران – لحظه لحظه مار میرقصد در آن
... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ...
... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ...
... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ... ... . ...