در برنامه خاطره بازی به سراغ سید مهدی سید صالحی مهاجم سال های نه چندان دور استقلال، پرسپولیس، سپاهان و تراکتور رفتیم. بدون هیچ تردیدی سید صالحی یکی از موفق ترین بازیکنان تاریخ لیگ برتر ایران به شمار می رود. بازیکنی که دو قهرمانی، 4 نایب قهرمانی لیگ برتر، نایب قهرمانی آسیا و سه قهرمانی حذفی در کارنامه او دیده می شود.
علاوه بر این ها سید صالحی در آسیا هم درخشش قابل توجهی داشت و یکبار به عنوان آقای گلی بازی های آسیایی دست پیدا کرد. سید صالحی در این قسمت از برنامه خاطره بازی، مهمان دوربین طرفداری بود.
گفتگوی من و سید مهدی سید صالحی را می خوانید و می بینید:
با برنامه خاطره بازی در خدمت شما هستیم. کنار من فوتبالیستی قرار دارد که خیلی سخت می توان رنگش را فهمید. زرد؟ آبی یا شاید هم قرمز؟ آقای سید صالحی در ابتدا اگر سلامی دارید بفرمایید.
سلام عرض می کنم خدمت شما آقای باقرشاهی و همکاران خوبتان و همچنین رسانه خوب طرفداری. در خدمت شما هستم.
آقا مهدی شما تجربه بازی در چهار تیم محبوب ایران، استقلال، پرسپولیس، سپاهان و تراکتور را در کارنامه دارید. اگر بخواهید رک بگویید، زمانی که در راه آهن بودید طرفدار کدام یک بودید؟
درحالی که از بچگی همه طرفدار قرمز، آبی و یا تیم دیگری هستند، من طرفدار تیم خاصی نبودم که بخواهم بگویم استقلالی یا پرسپولیسی بودم. در جوانان تهران که بودم، یک دوره برای امیدهای استقلال بازی کردم. خدابیامرز آقای رضا احدی سرمربی تیم بودند ولی پس از راه آهن، فوتبال را با دل و قلبم بازی می کردم. وقتی در راه آهن بازی می کردم، به راه آهن تعصب داشتم. در لیگ برتر فوتبالم را با سپاهان شروع کردم و به قول قدیمی ها خاک آنجا را خوردم و مدیون سپاهان هستم. آنجا بزرگ شده و معروف شدم. قدیم به شکلی بود که فوتبالیست ها باید در استقلال و پرسپولیس مطرح می شدند ولی ما از زمانی که آقای کاظمی آمد تابویی را در فوتبال ایران شکستیم. سپاهان تبدیل به یک جایی شد که همه روی آن حساب می کردند و یک قطب شده بود. قدیم سخت می شد برابر استقلال و پرسپولیس در تهران پیروز شد یا حتی یک مساوی گرفت. ما تابو را شکستیم و استقلال و پرسپولیس را در تهران بردیم. من یواش یواش در آنجا بزرگ شدم و شناخته شدم. هواداران و مردم آنجا گردن من حق دارند. با وجود اینکه مشکلاتی پیش آمد و بابت آن زحماتی که برای باشگاه کشیدم، در آن زمان باشگاه خوب آخر سر از من پذیرایی نکرد ولی من خودم را سپاهانی می دانم.
لقب "سید هیجان"
اسم فرهاد کاظمی را آوردید. سپاهان فرهاد کاظمی و درخشش شما که حسابی گل کرده بود. آن زمان دایی فرهاد به شما یک لقب داده بود و "سید هیجان" می گفت. می توانید در این باره توضیحی دهید.
دایی فرهاد اسم مرا سید هیجان گذاشت چون یک جا نمی ایستادم. شما حساب کنید در تمرین یا نوک بودم یا در کناره ها بودم و به من می گفت: "خسته نمی شوی؟" بنابراین اسم مرا سید هیجان گذاشت چون هیجان خاص و انرژی زیادی داشتم.
آقای گلی سید صالحی در آسیا
درخشش سید مهدی سید صالحی فقط محدود به لیگ ایران نبرد. شما یک سال هم آقای گل آسیا شدید. به یاد دارید؟
6 یا 7 برای سپاهان بازی کردم و خدا خیلی کمکم کرد که آن سال آقای گل آسیا بشوم با اینکه خیلی از بازی های مرحله بعد را از دست دادم و شاید یک بازی یا نصف بازی در مرحله بعدی بازی کردم. خدا کمکم کرد که برترین گلزن آسیا شوم و از آن سو همان سال با وجود اینکه فقط بازی های مقدماتی را بازی کردم، به همراه جواد نکونام در بین 6 بازیکن برتر آسیا حضور داشتم.
یک نفر پیراهن شما را به یادگار گرفت. به یاد دارید چه کسی اینکار را کرد؟
والتر زنگا بازی برابر العین بود. ده دوره آسیایی بازی کردم و باورتان نمی شود خیلی راحت در آسیا فوتبال بازی می کردم. انگار برای این بازی ها ساخته شده بودم و دوست داشتم. بدنم، اعتماد به نفسم و فکرم همه بیانگر این موضوع بودند. بازی رفت و برگشت برابر العین خیلی خوب بازی کردم. بازی رفت در امارات از فاصله 40 متری گل زدم و بازی برگشت هم از بین 5 مدافع پاس گل دادم. پشت مهاجم توپ را گرفتم و به حسین پاپی دادم و او هم تک به تک را گل کرد. بعد از بازی که از خستگی بر روی زمین افتاده بودم، ایشان به همراه مترجم خود آمد و پیراهنم را برای پسرشان گرفت.
جدایی سید صالحی از سپاهان
درنهایت به جدایی از سپاهان برسیم. زمان فیرات چه اتفاقی رخ داد؟
آقای بصیرت به من زنگ زدند و گفتند 8 تیرماه تمرینات شروع می شود. پدرم چشمش را عمل کرده بود و گفتم اگر اجازه دهید من 10 تیرماه اضافه شوم. هشتم گوشی من زنگ خورد و آقای بصیرت گفت آقای فیرات شما را نمی خواهد. هیچی نگفتم ولی مگر می شود یک مربی خارجی که سید صالحی را نمی شناسد، بازیکنی که قدیمی بوده و 6 یا 7 سال درون تیم بوده را نخواهد. دست و پای خود را گم کردند که به هر نحوی مرا بیرون کنند و من نباشم. چون نبودن من مصادف با آن مصاحبه ام پس از بازی برابر پرسپولیس در سال 1386 بود که در آزادی باختیم. پس از آن مصاحبه دو چندان در دل هواداران سپاهان جا باز کردم و یکسری دوست نداشتند بیش از این در اصفهان بزرگ شوم. دوست نداشتند سید مهدی سید صالحی در اصفهان بت شود.
یعنی دست هایی پشت پرده بودند؟
بله واقعیت این بود. طرز فکر آن ها به شکلی بود که من از آنجا بروم. من در آن مصاحبه به عنوان کسی که اصفهانی نبودم از حق تیمم دفاع کردم. شما یک نفر را پس از آن بازی از سپاهان بیاورید که مثل من انقدر پر شور و با تعصب از تیمش دفاع کرده باشد. خیلی از بازیکن ها گفتند مبارکشان باشد. من بی احترامی به تیم خاصی نداشتم و از تیمم دفاع کردم.
همه انتظار داشتند سید مهدی سید صالحی پس از دوران موفقی که در سپاهان داشت، یک تیم بزرگ را انتخاب کند ولی شما به پیکان رفتید. علت این تصمیم چی بود؟
بعضی مواقع اتفاقات یا حرف و حدیث های به وجود می آید که آدم دیگر دیده نمی شود. وقتی مرا از سپاهان بیرون کردند، انگار کاری کرده بودند که من جایی دیگری نروم. نمی دانم می خواستند از ریشه مرا بزنند یا در فوتبال نابود بشوم. قربان خدا بروم. می گویند خدا دو جا به آدم ها می خندد. یک بار جایی که همه می خواهند کسی را بالا ببرند و خدا نمی گذارد و یک بار هم جایی که همه می خواهند کسی را زمین بزنند و خدا او را بالا می برد. مرا صدا می کردند که از سپاهان رضایتنامه ام را بگیرم. ساعت 5 صبح با ماشین به اصفهان می رفتم و 9 صبح می رسیدم می گفتند حاج آقا ساکت نیست. دوباره 400 کیلومتر می رفتم. هی می رفتم و می آمدم. یک ماه آنقدر مرا بردند و آوردند تا رضایتنامه ام را بدهند. دو دوست خیلی خوب داشتم که آن زمان از لحاظ خانوادگی به من کمک کردند. دو پیشنهاد داشتم که یکی از الامارات و دیگری از پیکان بود. زندگی من از پیکان شروع شد. از قرآن استخاره گرفتم و با آن دو دوستم مشورت کردم و خیلی با من همفکری کردند که به پیکان بروم. جالب بود سپاهان مرا نمی خواست ولی 150 میلیون پول رضایتنامه از من گرفتند. بعد از فرهاد کاظمی که فوتبال خود را مدیون او بودم، مدیون دو نفر دیگر در فوتبال به غیر از لوکا بوناچیچ که گفتم شدم. آن ها اصغر مدیر روستا و مهندس صاحب پناه بودند. از لحاظ روحی من داغون داغون بودم و به شکلی شد که خودم را خرد می دیدم و اعتماد به نفسم پایین آمده بود. اصغر مدیر روستا بعد از آن مرا نگه داشت و گفت من آقای گل سابق لیگم و تو آقای گل آسیا هستی. من، محسن عاشوی و اصغر مدیر روستا می ایستادیم و محسن سانتر می کردم و کل کل بین من و اصغر مدیر روستا بود. شروع کرد به من روحیه دادن و اعتماد به نفس دادن که یکی از بهترین سال های فوتبالی ام بود. من 7 سال سپاهان بودم و با وجود اینکه آقای گل آسیا بودم، تیم ملی دعوت نشدم ولی آنجا 12 یا 13 گل زدم و 6 یا 7 پاس گل هم دادم. پیکان آن سال، نیم فصل نائب قهرمان شد. تیم خیلی خوبی داشتیم و بچه ها باهم هماهنگ بودند و رفیق بودیم. نیم فصل همان سال تیم النصر امارات که لوکا بوناچیچ مربی آن بود، مرا خواست. رضا عنایتی مشکل مصدومیت پیدا کرد و با من تماس گرفت که یک نیم فصل به اینجا بیا. پیش مهندس صاحب پناه رفتم و قرار بود به من 600 هزار دلار بدهند. مهندس گفت 5 میلیارد هم بدهند نمی گذارم برود. گفتم تیم که خداروشکر نائب قهرمان شده است. اجازه نداد و ماندم. ناراحت هم نیستم و واقعا مدیون اصغر مدیر روستا و مهندس صاحب پناه هستم. به استقلال آمدم که سیاوش اکبرپور، آرش برهانی، فرهاد مجیدی و رضا عنایتی را داشت. خیلی ها گفتند برای چی می روی ولی من عاشق ریسک کردن بودم.
یعنی دنبال چالش جدید بودید؟
آره. می خواستم عیار خودم را بسنجم. یک بازیکن در تیم تیم خیلی موفق است ولی این عیار او در یک تیم است. آیا اگر به تیم بزرگتر رفت، می تواند همان عیار را حفظ کند؟ آن سال قرارداد دوساله بستم. خیلی خوب تمرین می کردیم و به شکلی بود که کمک آقا صمد گفته بود من انرژی خیلی زیادی دارم و خیلی خوب می جنگم. به اسم نگاه نمی کردم. روزی که اقا صمد با من صحبت کرد به ایشان گفتم شما به اسم که نگاه نمی کنید که بخواهد از جایی به شما فشاری وارد شود؟ گفت نه. هفته های اول به خاطر اینکه رضا عنایتی قدیمی بود بازی کرد. آن سال خیلی برایم خوب بود. من و آرش کنار همدیگر زوج بودیم و رضا عنایتی و سیاوش هم باهم بودند و فرهاد پشت ما قرار می گرفت. تا می آمدم اوج بگیرم مصدوم می شدم. دوباره تا می آمدم اوج بگیرم، دوباره مصدوم می شدم. تا روی غلتک گلزنی و کار کردن می افتادم، آسیب می دیدم. آخرین بازی برابر شاهین بوشهر، دقیقه 5 بازی رباط صلیبی پاره کردم. رباط صلیبی ای که خنده دار بود. من پریدم جلوی رحمان رضایی و استپ سینه کردم. مثل این می ماند که کسی از راه دور وقتی به شما سنگ می زند، می سوزد. انگار کسی به من تیر کمان زد و بغل پایم فقط سوخت. آخه می گفتند درد رباط صلیبی خیلی سنگین است. من یک رباط داخلی در سپاهان پاره کردم و زمین را گاز می گرفتم. خدا شاهد است گل در دهنم بود. دکتر نوروزی هی پایم را تست می کرد. به زمین می رفتم، استپ می کردم و زمانی که می چرخیدم، این پایم از زیرم در می رفت. به تهران آمدیم و جایی صدایش را در نیاوردیم که MRI مشخص کرد رباطم از وسط پاره شده است. بدترین روزهای زندگی ام بود. بعد از چالشی که می خواستم عیار خودم را در استقلال نشان دهم، چنین اتفاقی افتاده و آقا صمد و آقا واعظ هم رفتند. قرارداد دوساله داشتم که آقای پرویز مظلومی و فتح الله زاده به عنوان مدیرعامل آمدند. روز هایی بود که 4 یا 5 ساعت تمرین می کردم. زمانی بود که اگر یادتان باشد آقای فتح الله زاده در یک برنامه ورزشی اعلام کرد می خواهیم سید صالحی را از لیست دربیاوریم و آندو تیموریان را بیاوریم. هرروز صبح به استخر و فیزیوتراپی می رفتم و موبایلم زنگ می خورد که آقای سید صالحی شما قرار است از استقلال بروید؟ یک روز به باشگاه رفتم و به آقای فتح الله زاده گفتم من بازیکن کوچکی نیستم و خسته شدم از بس به من زنگ زدند. اگر می خواهید در بیاورید، بگویید. چرا مرا مسخره خودتان کردید. گفت نه آقا سید آقای مظلومی هم به شما خیلی اعتقاد دارد. من شبا در خلوت خودم گریه می کردم و می گفتم خدایا من به کسی بدی نکردم، کاری کن با عزت برگردم. نشان به آن نشان که نیم فصل شد و تیم به آنتالیا رفت. سر تمرینات رفتم و درست بعد از 6 ماه به تمرینات بازگشتم و لطف خدا را در زندگی ام دیدم. وقتی در زمین می ایستادم و می خواستم به توپ ضربه بزنم، توپ که اینجا بود، توپ را به خط کرنر می زدم چون 6 ماه بود بازی نکرده بودم. کاری ندارم. یواش یواش در بازی های دوستانه مرا گذاشتند. آخرین بازی دوستانه ما برابر یک تیم قزاق بود. تیم اصلی را آقای پرویز مظلومی گذاشت که اسماعیل شریفات، آرش و فرهاد مجیدی هم بودند. بین دو مدیرعامل درگیری شد و کری خاصی به وجود آمد. نیمه دوم آقا پرویز می خواست بازیکنان آسیب نبینند، مرا نیمه دوم به بازی آورد. وقتی از بیرون می دیدم بازیکنان بهم می خورند، استخوان هایم درد می گرفت چون ترس داشتم. در زمین به خودم گفتم مهدی یا دوباره مصدوم می شوی یا باید کار را به دست بگیری. همان بازی دقیقه 90 روی سانتری که انجام شد روی سر مدافع حریف بلند شدم و توپ را به سه کنج دروازه فرستادم. آقا پرویز بیرون گفته بود سید برگشت به تهران برگشتیم و بازی جام حذفی برابر شهرداری یاسوج داشتیم. فرهاد مجیدی دو کارته بود. خیلی از مربی ها به بازیکنی که رباط صلیبی پاره می کند، 5 دقیقه 5 دقیقه بازی می دهند. من در آن بازی از اول بازی 90 دقیقه بازی کردم و 2 پاس گل دادم. بازی بعدی در لیگ برابر استیل آذین بود و آرش برهانی سه کارته بود. شما حساب کنید اگر فرهاد دو کارته نبود یا آرش سه کارته نبود.
جدایی سید صالحی از استقلال
یعنی قشنگ قضا و قدر شرایط را فراهم کردند.
خب اگر آرش سه کارته نبود و می خواستم 5 دقیقه 5 دقیقه اضافه شوم، آن اعتماد به نفس را نداشتم. از همان بازی استیل آذین، من در ده بازی، نه گل پشت سرهم زدم. دیگه ترسم ریخت و روی غلتک افتادم و آن سال با فرهاد بهترین گلزن استقلال شدم و فصل هم تمام شد. قرارداد هم نداشتم و مثل بچه یتیم ها به باشگاه استقلال می رفتم که کسی ما را تحویل نمی گرفت و می رفتم. آن ها برای من کلاس می گذاشتند تا اینکه من برای آن ها کلاس بگذارم. خاکی بودنم کمی به من لطمه زد. یک روز به باشگاه رفتیم و با آقای فتح الله زاده و اینا صحبت کردیم که یکی از معاونان ایشان که اسمشان را نمی آورم گفت ما با کریم انصاری فرد تمام کردیم. فکر کنید من با شما جلسه دارم و کسی بیاید و بگوید یک مهاجم دیگر را می خواهیم. من هم بلند شدم و گفتم مبارکتان باشد، من با شما قرارداد نمی بندم. زمانی که از تراکتور به خاطر مشکلات خانوادگی به تهران آمدم، به خاطر دو سال استقلالی که بازی کرده بودم، بابت طلبم به آقای فتح الله زاده زنگ زدم. من، دومین گلزن ایران که همه تیم ها دنبالم بودند، به آقای فتح الله زاده زنگ زدم که طلبم چطور می شود. گفت سید تهران هستی که گفتم بله تهران هستم و اگر در لیستتان هستم، با من قرارداد ببندید. کدام بازیکن که همه تیم های دنبالش هستند اینگونه حرف می زند؟ گفت دستت درد نکنه حتما. نه دنبال کلاس گذاشتن بودیم و نه ادعا داشتن و بعد با یکی از دوستانم که در باشگاه بود، تماس گرفتم و گفتم اگر می خواهند با من قرارداد ببندند بگویید. گفت ما با یکی از دوستان در باشگاه استقلال تماس گرفتیم که اول نظرشان آرش افشین است، بعد نزهتی و شما نفر سوم هستید که گفتم دست شما درد نکنه، اگر شما دنبال من هم بیایید دیگر نمی آیم.
پایان قسمت اول - ادامه دارد ...