به نام آنکه جان را فکرت آموخت
همه ازوییم و به او بر خواهیم گشت
سلام دوستان و هم قطاران
امروز هم نقشی دیگر از صحنه سینمای ایران برای همیشه پر کشید ..."پدر سالار" محمد ابراهیم" و...
تا فرصت داریم از بودن با یکدیگر استفاده کنیم چرا ک بعدا حسرت و ای کاش هیچ دردی رو درمون نمیکنه
شاید حق این بود ک امشب اثری از اثاری این پدر بازیگری رو در کافه فیلم بررسی میکردیم اما بنا بدلایلی معذور و شرمنده ایم
باز خداروشکر در گذشته مهمترین نقش (البته ب زعم بنده) در فیلم علی حاتمی "مادر" رو بررسی کردیم
باشد تا روح ان بزرگوار با نیکان محشور شود
نثار روح همه رفتگان صلوات ...
=============
نام اثر :کتاب سبز (2018) - green book
کارگردان: Peter Farrelly (پیتر فارلی)
نویسنده: Nick Vallelonga (نیک واللونگا), Brian Hayes Currie (برایان هیز کوری
بازیگران: ویگو مورتنسن، ماهرشالا علی، لیندا کاردلیانی و اقبال طبا
نمرات فیلم
imdb : 8.3
متاکریتیک: 69
روتن تومیتوز: 0.79
================
خلاصه داستان :
یک محافظ ایتالیایی آمریکایی تبدیل به راننده یک موسیقی دان آفریقایی آمریکایی شده و این دو قدم به یک سفر در دل جنوب آمریکا در دهه 60 میگذارند.
داستان فیلم از آغاز میشه که تونی لیپ به عنوان محافظ فعالیت می کند، وی به عنوان راننده دکتر دان شرلی انتخاب شده و قرار است تا در مسیری مشخص با یکدگر همسفر شوند ، شرلی یک پیانیست چیره دست است و یک نوازنده بسیار سرشناس در سبک جاز می باشد، آنها باید به کتاب سبز اعتماد و تکیه کنند تا این کتاب آنها را به سمت موسسههایی هدایت کند که برای یک شخصیت آفریقایی و آمریکایی، امنتر از بقیه مکانها است. آنها در میانهی راه خود، با مشکلات و مسائل نژادی مختلفی برخورد میکنند و به همین دلیل تصمیم میگیرند که اختلافها را کنار بگذارند تا بتوانند در این ماجراجویی طولانی مدت زنده بمانند و همچنین از آن لذت ببرند.
=================
نقد و بررسی
نظر منتقدان بین المللی
اندی هاول – فیلم ثرت (نمره 9 از 10)
«کتاب سبز» واقعا یک لذت شلوغ است، به غیر از آن شوخیها میان شخصیتهایی با ذهنیتهای متضاد، فیلم مشخصا قهرمان و شخصیت منفی هم دارد. نویسندگان موفق شدهاند تا برخی ظرافتها را وارد کار کنند، خصوصا وقتی که بحث در مورد انزوای شرلی از هر دو اجتماع سیاه پوستان و سفیدپوستان است.
کوین لالی – فیلم ژورنال اینترنشنال (نمره 8.5 از 10)
یک چیز تقریبا گریز ناپذیر در مورد این شخصیتهای واقعی که عرصهای برای نمایش پیدا میکنند وجود دارد، به شدت غیر معمول، درگیرکننده و الهام بخش است سفر آنها که از خصومت به دوستی عمیق میرسد.
پیتر دبرو – ورایتی (نمره 8 از 10)
با دو نقش آفرینی فوق العاده از سوی «ویگو مورتنسن» در نقش یک مرشد با قلبی از طلا و «ماهرشالا علی» در نقش موسیقی دان چند زبانه یعنی «دان شرلی»، شاید داستان خاص باشد، ولی هنوز هم همان طوری پیش میرود که شما انتظارش را دارید.
اریک کان – ایندی وایر (نمره 7.5 از 10)
این یک دوره واضح اما لذت بخش است، و یک بازگشت به دورهای از فیلمسازی در هالیوود در گذشته، که دوباره در قرن بیست و یکم زنده شده است با حضور دو تن از بهترین بازیگران فعال امروز، که این روایت آموزنده را تبدیل به چیزی فراتر از استانداردهای امروزی میکنند.
ویکتور استیف – پلی لیست (نمره 7.5 از 10 )
«کتاب سبز» یک سفرنامه اجتماعی دقیق است که با مهارت، حرارت و دوز کمدی بسیار خوبی روایت میشود که شما را علاقه مند میکند با این سفر همراه شوید.
جیک کول – اسلنت مگزین (نمره 7.5 از 10)
«پیتر فارلی» موفق میشود تا به شرایط اجتماعی دشوار شخصیتها احترام گذاشته و در کنار آن مطمئن شود که «کتاب سبز» هیچ گاه یک قدم هم از روابط بین شخصیتهای اصلی اش جدا نمیشود، یک کار عالی در زمینه توازن که حس خوبی ایجاد میکند، کمدی پرحرارتی در قالب آن سوژه سخت خود بدون آن که به آن لطمهای بزند.
راجر مور – مووی نیشن (نمره 7.5 از 10)
«کتاب سبز» شما را برای همراهی با یک سفر دعوت میکند، که در کنار آن غذای خوب، جرقههای سیاسی – اجتماعی و سکانسهای کمدی و خنده دار هم وجود دارد.
تاد مک کارتی – هالیوود ریپورتر (نمره 7 از 10)
تغییر جهتهای متمایزکننده و سرگرم کننده از «ویگو مورتنستن» (Viggo Mortensen) و «ماهرشالا علی» (Mahershala Ali) اولین فیلم بلند «پیتر فارلی» که به صورت تنهایی کارگردانی کرده را تبدیل به یک سفر زنده و دوست داشتنی میکند.
گاردین – بنجامین لی (نمره 6 از 10)
مشخصا میتوان یک درام ظریفتر از چنین داستانی بیرون آورد ولی با توجه به مقیاس، این فیلم هنوز هم چیزهای زیادی برای ستایش دارد.
تیم گریرسن – اسکرین اینترنشنال (نمره 6 از 10)
«کتاب سبز» سرتاسر یک درام برگرفته از زندگی است که قابل پیشبینی و سنتی جلو میرود، ولی حداقل «ویگو مورتنسن» و «ماهرشالا علی» همراهان خوبی برای این سفر هستند.
-----------
نقد اول
درمان آلرژی همیشه لذت بخش است و اکنون باید اعتراف کنم که پس از تماشای «کتاب سبز» دیگر به فیلم های «پیتر فارلی» آلرژی ندارم. او و برادرش «بابی فارلی» مدت ها مشغول ساختن آشغال هایی بودند که حسابی محیط زیست را آلوده کرده بود ، بطوری که اگر برچسب نام او را روی یک حلقه فیلم می دیدم ، راهم را عوض می کردم. این را نسبت به همه ی فیلم های او به جز «احمق و احمق تر» ، «چیزی درباره ی ماری» و «راهروی تالار» می گویم. درمانی برای سم هایی که او تولید کرد وجود ندارد اما یک آرامبخش موقت وجود دارد و آن «کتاب سبز» است.
داستان این فیلم برگرفته از یک داستان واقعی یک سفر جاده ای در سال 1962 توسط پیانیست خوش آوازه «دان شرلی»(ماهرشالا علی) و بادیگرد سفید پوست بی سواد و بی کلاسش «تونی "لیپ" وللونگا»(یک نقش آفرینی بی نظیر و درخشان دیگر از ویگو مورتنسن) از محله برونکس است. هیچ دونفری را در کنار هم با این حد از تفاوت شدید فرهنگی ، مالی و فیزیکی نمی توانید بیابید. شرلی یک موسیقیدان جامائیکایی پرادعا و بدیه کار است که هیچ قطعه ای را نمی توانست درست بنوازد. هیچ وقت به آثار او اهمیتی نمی دادم و هروقت هم که به کنسرت های پر از دود او می رفتم ، قطعه ی «گرشوین» را مانند قطعه «برلیوز» و قطعه ی «برلیوز» را مانند قطعه ی «بروبک» می نواخت.
با لباس هایی مثل خفتان کارائیبی و ردای آفریقایی ، خودش را «دکتر دان شرلی» خطاب می کند در حالی که هرگز چنین مدرکی را کسب نکرده است. با اینکه او توانست توجه ها را به سمت انسان هایی با رنگ های پوست متفاوت ببرد اما رفتار و برخورد خودخواهانه و جاه طلبانه ی او همیشه او را در معرض حمله های نژادپرستانه قرار داده است. به همین دلیل همیشه در هنگام تورهای کنسرتش که همواره پر از حضور جنبش های مدنی در حمایت از حقوق بشر است ، با اسکورت و بادیگارد جابجا می شود. تونی که بادیگارد اوست هنگام استخدام «لیپ»(لب) نام داشت. ماجراجویی های یک زوج کاملا متضاد ، جذابیت هایی با خود به همراه دارد که نتیجه ی آن صحنه های خنده دار و دلگرم کننده ای برای مخاطبان است.
«کتاب سبز» در واقع لیستی از هتل ها و رستوران ها برای شهروندان سیاه پوست آمریکایی در جنوب است که تونی با دهن گشاد و مشت هایش آن را قطورتر می کند. او همیشه از زیر واکس زدن کفش ها و اتو کردن لباس شرلی در می رود و حق سیگار کشیدن نیز ندارد. وظیفه ی او چک کردن پیانوی «استین وی» شرلی و قراردادن یک بطری از نوشیدنی مورد علاقه ی او در هر اتاق است. تونی درباره ی «آرتا فرانکلین» ، «بو دیدلی» و «ریچارد کوچولو» برای او تعریف می کند. در عوض شرلی تلاش می کند تا رفتار تونی ، املا ، دایره لغات و رژیم غذایی او را بهبود ببخشد. روز به روز ، در شهرهایی مثل ماکون ایالت جورجیا و ممفیس ایالت تنیسی ، دو نفر متفاوت با دو پس زمینه ی شخصیتی و تحصیلی کاملا متضاد ، درس های مهمی درباره ی زندگی می آموزند و ما نیز همراه آنها هستیم.
وقتی اعتماد بین آنها بیشتر می شود ، این دو نفر چیزهای دیگری درباره ی زندگی می آموزند. تونی به شرلی می آموزد که چگونه مرغ سوخاری را بخورد و شرلی نیز به او یاد میدهد که چگونه برای همسرش یک نامه درست از نظر قواعد گرامری بنویسد. در راه به سمت رالی ایالت کارولینا شمالی ، تونی با یک ترمز ناگهانی باعث می شود افتادن نگاه رئیسش به کارگران سیاه پوست مزرعه پنبه می شود که این سکانس اوج وضعیت تبعیض نژادی دهه 60 آمریکا را نشان می دهد.
فیلمنامه ی فارلی ، که بطور مشترک با نیک وللونگا و برایان کوری به رشته ی تحریر درآمده است ، حوادث را در داستانی گیرا با ظرافت و حساسیت خاصی تقدیم مخاطبان می کند. «کتاب سبز» مثل یک پارچه ی کشمیر لطیف و گرم است. دو ستاره ی فیلم ، شوخ طبعی و هنرشان برای فیلم به ارمغان آورده اند. بعد بازی کردن در نقش یک فروشنده ی مواد مخدر در فیلم «مهتاب» ، حالا ماهرشالا علی یک نقش با خصوصیات متفاوتی را تجربه می کند. منتظر هستید درباره ی ویگو مورتنسن بگویم ؟؟ کلمه ها قادر به توصیف نقش آفرینی شگفت انگیز ، واقعی و سه بعدی او در نقش یک راننده که با صبر و تحمل درس زندگی به ما می دهد ، نیستند. بی نظیر به اندازه ی قهرمان رمان «تولکین»(نویسنده ی رمان ارباب حلقه ها) ، یا یک گانگستر روسی ، یا یک پدر در حال مرگ در یک دنیای آخرالزمانی ، با لهجه ی برونکسی ، یک حلقه تایر دور شکمش ، اضافه کردن یک تن وزن اضافه و بازی با دود سیگار در دهانش ، جوری ایفای نقش می کند که انگار نه انگار هزاران بار او را در نقش های مختلف و در زمان ها و مکان های گوناگون دیده ایم. جذابیت و کاریزمای او کار خودش را کرده تا یکی از بیاد ماندنی ترین فیلم های این دهه را به تماشا بنشینیم.
-------------
نقد دوم
کتاب سبز (Green Book) تازهترین ساختهی پیتر فارلی (Peter Farrely) علی رغم اینکه نسبت به آثار ضدنژداپرستی چند دههی اخیر شمایلی نو و خلاقانه از نگرش به این مقوله رایج را برای مخاطبانش عرضه میکند، با نقشآفرینی فوقالعادهی ماهرشا علی (Mahersha Ali) و ویگو مورتنستن (Viggo Mortensen) بهترین گزینهای است که میتوانید برای پر کردن اوقات فراغتتان به آن بیاندیشید و سرزنده و شاد از تماشایش، نمایشگر خویش را ترک کنید.
امسال آثار فراوانی با مضمون ضدنژادپرستی پا به عرصه گذاشتند که از جملهی آنها میتوان بلکککلنزمن (Blackkklans Man)، پلنگ سیاه (Black Panther) و اگر خیابان بیل میتوانست سخن بگوید (If Beale Street Could Talk) را یادآور شد. هر یک از این آثار عقیده و شیوهی نگرش خویش به این مقوله را چه صریح و چه غیرمستقیم با مخاطبانشان به اشتراک میگذارند. اما هیچیک از این آثار شباهت چندانی به کتاب سبز (Green Book) ندارند؛ اثری که به بهانهی روایت چگونگی آشنایی دان شرلی (Don Shirley) موسیقیدان بزرگ چند دههی اخیر و رانندهی شخصیاش تونی لیپ (Tony Lip) که نهایتا به دوست دیرینهاش بدل میشود، مقوله نژادپرستی در جوامع مدرن را زیر ذرهبین قرار داده و آنرا با فرم قصهگویی پرهیجان و سرشار از طنز و شوخیهای ارزشمند مزیّن میکند که آنرا به تجربهای شدیدا تماشایی و خوشرنگ و لعاب تبدیل میکنند. خصوصیتی که کتاب سبز را از دیگر آثار همجوار خود جدا میدارد، فرم و حد نگرش آن به ارزش حقیقی سیاهپوستان در جوامع معاصر است. چراکه بر خلاف بسیاری از آثار که چنین درگیریهای فراگیری را صریحا بر روی پردههای سینما متصور میشوند، کتاب سبز از چگونگی پنهان شدن این اختلافات پشت پوششی شیک و مجلسی میگوید که در حقیقت مقصود از چنین پوششی دادن مژده از کاهش میزان این باور احمقانه و خرافهگونه در سطح جهان است. در صورتی که قصه، قصهی همان آش است و همان کاسه و هنوز که هنوزه، حقوق سیاهپوستان در جامعه به طرز غیرقابل اغماضی در حال پایمال شدن است و ایشان بازیچهی دست سفیدپوستان به ظاهر بافرهنگ و گستاخ هستند؛ اما اینک با تمثیلی نو و بسی متفاوت.
دان شرلی با ایفای نقش ماهرشا علی، نوازنده و موسیقیدان سیاهپوست ماهری است که در دوران حیاتش بسیار مورد تحسین واقع شده و از او در جایگاه یکی از بزرگان موسیقی قرن بیستم یاد میشود. وی کاراکتری است که به واسطهی اجراهایش در محضر سفیدپوستان و اشخاص ثروتاندوز و شاخص، و صدالبته هنر و مهارتش در حیطهی موسیقی قصد دارد کمارزشی بیدلیل و بیپروایانهی سیاهپوستان از جمله خویش را در جامعه به باد فراموشی بسپارد، اما این واقعیت لحظه به لحظه و در موقعیتهای متمایز بر سر و صورت او کوبیده میشود و او را وادار میسازد که به خروج از تحت آن استتار رسمی و تقابل با باورهای غلط و جاهلانهی جهان غرب بپردازد؛ وی در سکانسی پیش از اجرای خود میبایست به مستراح مراجعه میکرد، اما صاحبان مراسم به او اتاقکی صغیر و چوبی، انتهای حیاط را نشان میدهند که به نظر نمیرسد خودشان ابدا آن را مورد استفاده قرار بدهند. و یا در صحنهای صاحبان مراسم و مکان کنسرت وی، او را مجاز نمیدانند که در کنار میهمانها و در رستوران به صرف غذا بپردازد و در عوضِ یک اتاق پاکیزه و تر و تمیز برای آمادهسازی و گریم، او را روانهی انباری بیدر و پیکر میکنند که بدون شک توهینی انکارناپذیر به شخص او، و حاکی از آن است که تبعیض نژادی همچنان در جریان است و تنها شکلی نوین و مدرن به خود گرفته است. تمامی اینها چرای تحول شخصیتی دان شرلی را به درستی شرح میدهند. البته که نمیتوان تاثیرات حضور شخصیت تونی با بازی ویگو مورتنستن، بر کشش وی به سوی پذیرش این واقعیت را ابدا نادیده گرفت، ناگفته نماند که کاراکتر تونی نیز به همان نسبت از دان تاثیر گرفته و با دور ریختن خرافات و ابهاماتی که ذهن او را آلوده کرده بودند دچار تحولی عظیم میشود که لیاقت ستایش را به او اعطا میکند؛ تغییری که عقاید نادرست و نژادپرستانه را از ذهن وی میروبد و پاک میکند و نهایتا مسبب شکلگیری رابطهی دوستانهای میان وی و دان میشود.
بر کسی پوشیده نیست که کاراکتر تونی لیپ تاثیر بهسزایی بر بدل شدن موسیقیدانی مغرور با رفتاری گاها غیرعادی، به انسانی آزاد و آسودهخاطر داشته است که دلیل آن نیز احتمالا توسط تضاد شخصیتی شدید این دو نفر شرح داده میشود. تونی لیپ، رانندهای کاربلد با نژاد ایتالیایی است که از هر سبک و سیاقی که میلش بکشد قادر است پول و سرمایه به جیب بزند و جوی زندگی را همچنان جاری و به دور از پلشتی و آلودگی نگاه دارد، البته که با احدی شوخی ندارد و حریف قدری وجود ندارد که کشش مخالفت با او و اظهار توانا بودن در برابر او را داشته باشد. عقیدهی دیگران دربارهاش، برایش پشیزی ارزش ندارد و از آن دسته کاراکترهایی است که در تعداد فراوانی از آثار کمدی و طنز، حاضر بودهاند و باعث به وجود آمدن سکانسهای خندهدار و شاد متعددی میشدهاند. در واقع اثر با نمایش دادن سکانس دور ریخته شدن لیوانهایی که سیاپوستان از آن نوشیده بودند، توسط تونی به مخاطبانش میفهماند که تونی نیز شاید ناگزیر به نژادپرستی و عقاید غیرعادی درمورد نژاد سیاهپوست باور داشته باشد، که چنین به نظر میرسد. اما وی پس از رویارویی با دان به مرور از چنین باور کهنه و خرافهمانند دور شده و آرامآرام آن را دور میریزد؛ که نهایتا منجر به شکلگیری رفاقتی پابرجایی میان آنان میشود. البته لازم به ذکر است که هیچیک از این دو کاراکتر نخست با یکدیگر روابط جالبی ندارند و در طی زمان قابل توجهی از این تحول برخوردار میشوند. خصوصیتهای شخصیتی این دو نفر به طرز شگرفی یکدیگر را نقض کرده و در تضاد و تقابل با یکدیگر قرار میگیرند که ایشان را شدیدا از یکدیگر متمایز میسازد. فرم اخلاقی رسمی و پاستوریزهی دان شرلی و شیوهی رفتاری رُک و کوچهخیابانی تونی لیپ، آنقدر از یک دیگر فاصله دارند که شاید نخست به نظرمان برسد که سرانجام هممسیر شدن این دو نفر چندان خوش و خرم، و عاری از رفتارهای پرخاشگرانه نخواهد بود؛ اما آنچه که مانع این امر میشود، سوق پیدا کردن فرم شخصیتی آنان از تضاد به سوی تکامل است. زیراکه تغییر یافتن ویژگیهای مخالف و متضاد این دو نفر به ویژگیهای مکمل عامل اساسی بدل شدن این دو نفر به دوستان صمیمی یکدیگر است. بدون شک، این خصوصیتهای مکمل میان افراد هستند که سبب تشکیل شدن روابط دوستانه حقیقی بین آنها و به عبارتی کامل شدن دوستان به واسطهی حضور یگدیگر میشوند.
از قلم نیاندازم که صرف زمان قابل توجهی برای نمایش دادن سیر تحولی این کاراکترها، چطور و چگونگی تشکیل شدن رفاقت میان آنها و واقعگرایانه و باورپذیر جلوه کردن به طرزی شدیدا بالا، باعث شده تا کتاب سبز در میان تمامی آثار چند دهه ی اخیر حرفهای تازهی فراوانی برای بیان کردن داشته باشد و بدون تردید، این توانایی و مهارت بخصوص اثر، ستایش آنرا به امری واجب تبدیل کرده است؛ چونکه اثر طی مدت زمان مدیدی دست به زدودن تضادها از وجود آنها میزند. در نهایت میتوان اظهار کرد که سازندگان به واسطهی توضیح ایجاد شدن دوستی میان این دو، فلسفهی رفاقت و چگونگی شکلگیری آنرا زیر ذرهبین قرار میدهد. البته سازندگان از این سوژه به نحو احسنت بهرهبرداری کرده و لحظات کمدی و سرشار از خنده و شادی را برای مخاطبان به ارمغان آوردهاند.
کتاب سبز، قطعا یک کمدی معرکه و کمنظیر است. چراکه میداند چه زمانی و چگونه شوخیها و طنزهای مدنظرش را لا به لای سکانسهای اثر جای دهد و بجا و به موقع اوج بهرهگیری از آن را صورت دهد. اما مهمتر از آن، توازن و حد واسط میان بخش جدی و طنز در این ساختهی سینمایی به شکل شگفتانگیزی رعایت شده و کارگردان دقیقا از اینکه چه زمانی میبایست مخاطبش را بخنداند، متاثر کند، خشمگین و یا میخکوب کند آگاهی کامل دارد. به عبارتی اثر نه آنقدر کمدی است که به روایت داستان و واقعگرایی آن لطمهای وارد کند، و نه آنقدر خشک و جدی است که نشانی از یک اثر کمدی نداشته باشد و کاملا بیروح جلوه کند، بلکه در این حیطه دست به میانهروی میزند که عامل اصلی موفقیت آن است. این مورد سبب شده تا اثر بتواند از تمامی ثانیههایی که در اختیار دارد استفاده کند و به هدف و مقصود بنیادیاش برسد. ناگفته نماند که سازندگان به بهانه خنداندن مخاطب از شوخیهای نامناسب و به ظاهر مجذوبکننده استفاده نمیکنند و سعی بر این دارند که ماورای شوخیها، حقایقی لایق بیان را گوشزد کند. در وصف بخش کمدی اثر همین کافی است که بگویم اصلیترین دلیلی که شما را از خستگی حین تماشای آن منع، و وادار به پیگیری قصهی پر فراز و نشیبش میکند، شوخیها و فضای شاد و سرزندهاش است، و به همین خاطر بخش اعظمی از توقعات و انتظارات را برآورده میکند. البته متاسفانه اثر در حدود بیست دقیقهی آغازین چندان نشانی از آن کمدی باحال و جذاب ندارد و عموما با ریتم کند و خستهکنندهای طرف هستیم، اما خوشبختانه روند پیشروی اثر در ادامه به همان سمت و سویی که متذکر شدیم میل میکند و اوضاع تحت کنترل سازندگان درمیآید. علی رغم اینکه نخست، گویی اثر چیز تازهای نسبت به دیگر کمدیهای سینمای معاصر برای عرضه ندارد، اما به مرور برگهای برندهاش را رو میکند و سطح هیجان و کیفی اثر به اوج خود میرسد. بخش طنز کتاب سبز، آنچنان خالی و عاری از نقص هم نیست و هرازگاهی دستاندازهایی را به خود میبیند که خوشبختانه به تمام وجود اثر رخنه نکرده و فرصت خودنمایی را از آن نگرفتهاند؛ دستاندازهایی که شاید گاه و بیگاه به دلیل خندهدار نبودن شوخیها ظاهر شوند، که به واسطهی پیشرفت اثر به مرور زمان، لطمهی شدیدی به آن وارد نکرده و در نتیجه چشمپوشی از اشکالات آن امکانپذیر میشود.
داستانی که کتاب سبز برای روایت برمیگزیند قصهای برگرفته از واقعیت، در ارتباط با آشنایی موزیسین مشهور آمریکایی-جامائیکایی، دان شرلی و راننده و محافظ شخصیاش، تونی لیپ است. با وجود اینکه داستان فیلم اقتباس شده از قصهای حقیقی است، اما گارگردان راه خود را گم نمیکند و میتوان اظهار کرد که از پس داستانسرایی و روایت به نسبت پرجزئیات و بسیارخوب، و البته موشکافی مضامین مهم، ورای پردازش به قصهاش برمیآید. جریان یافتن حد حائز اهمیتی از قصه در جاده و در یک خودرو، به واسطهی تم بخصوص دهه هفتادی و المانهای کمدی و الهامگرفته از آثار همجوار (همسبک) از کتاب سبز یک کمدیِ جادهایِ تمامعیار ساختهاند! از طرفی فاکتورهای موثر در این بخش، بر فرم و سیر تحولی شخصیتها و خصوصا نگرش مخاطب به آن نیز بیتاثیر نبودهاند، چراکه اثر به این واسطه هر لحظه تداعیکنندهی سکانسهای پیشین در جاده، و آگاهی دادن به مخاطب نسبت به میزان تغییری که در رفتار کاراکترها رخ داده، است. کتاب سبز، اثری است که در سرایش قصهاش از عناصر داستانی رایج و کلیشههای متعددی بهره گرفته، اما طوری از نکات کلیشهای و مرسوم داستانی در سینما استفاده میکند که گویا تا به حال به آنان برخورد نکردهایم، در صورتی که چنین نبوده و تازگی و به همان سان، پختگی چنین عناصر داستانی برای مخاطب نهفته در میزان خلاقیتی است که پیتر فارلی در پیوند زدن آنها به یکدیگر و مزین کردن آنها با نکات ریز و درشت، به خرج میدهد.
نوبتی هم که باشد نوبت میرسد به تیم بازیگری کتاب سبز و یا همان ستارگان درخشان آن؛ یعنی ویگو مورتنسن (Viggo Mortensen) و ماهرشا علی (Mahersha Ali). نقشآفرینیها آنقدر باورپذیر، شگرف و بینقص هستند که به سادگی میتوان بیان کرد؛ تمام داستان و همهچیز اثر به یک سمت، و نقشآفرینی بازیگران اصلی به یک سمت. روابط و ارتباطات میان کاراکترها نیز جُدای از فیلمنامهی خوب اثر، شدیدا از سطح بالای نقشآفرینی ویگو مورتنسن و ماهرشا علی تاثیر گرفته است. هر دوی این بازیگران از پس ایفای نقشهایی برآمدند که در تضاد و تمایز انکارناپذیری نسبت به نقشآفرینیهای گذشتهی ایشان قرار دارند، که به راحتی توجیهکنندهی هنر بازیگری این دو شخص است. از طرفی اثر در حیطهی فنی نیز برگهای برندهی خود را یدک میکشد و ثابت میکند که در انواع زمینهها حرفهایی برای گفتن دارد. موسیقی اثر به طرز عجیبی با حال و هوای آن همخوانی دارد و گویا همزمان با کاراکترهای اصلیاش در حال تحول و تکامل است. جدای از اینکه جذابیتی عجیب دارد، مملو از احساس است که آنرا میبایست مدیون کریس باورز (Kris Bowers) و صدالبته دان شرلی (Don Shirely)، یعنی منبع الهام موسیقیمتن اثر دانست. فضاسازی، رنگ و روی محیط و لباسهای کاراکترها نیز آنقدر در مواقع متمایز از دیگری، متنوع جلوه میکنند که اصلا اجازه نمیدهند در طول اثر احساس خستگی کنید و کتاب سبز، هر لحظه در حال احیای اذهان مخاطبانش است؛ آن هم به واسطهی فضای خوش رنگ و لعاب، زیبا و شاد محیط در این ساختهی سینمایی.
کتاب سبز، اثری است که علی رغم فضای شاد و جذابش، از حکایتها و نکات مهمی در جهان غرب پرده برمیدارد و قصد در به اشتراک گذاشتن نگرش خود به شیوهی نو و نوین نژادپرستی و البته نهی آن دارد، که قابل ستایش است. تازهترین ساختهی پیتر فارلی، یک شاهکار بینقص کمدی نیست که چرای آن نه در یدک کشیدن نقایص جدی، بلکه در کامل نبودن برخی از بخشهای اثر است. چراکه اگر اثری در انواع زمینهها پختگی تمام و کمال را ندارد، حاکی از ضعیف بودن آن نیست.
===========================
تحلیل فیلم
قبل از کتاب سبز Green Book نام پیتر فارلی با کمدی های متوسط گره خورده بود. کمدی هایی که موفق ترینشان با همکاری جیم کری سر و شکل می گرفت. شناخته شده ترین نمونه این همکاری هم سریِ ” احمق و احمق تر” بود که اغلب خوانندگان با آن آشنایی دارند. هرچند آخرین ساخته فارلی از فضای کمدی رمنس های او دور نیست اما در فرم زمین تا آسمان با آن ها تفاوت دارد. اثری خوش ساخت و قصه گو که در این روزهای هالیوودی نمی توان نمونه های زیادی از آن یافت. از نظر نگارنده در سال های اخیر “سه بیلبورد خارج از ابینگ میزوری” و “منچستر کنار دریا” تنها نمونه های مشابه “کتاب سبز Green Book” در درام پردازی و خلق شخصیت های درگیر کننده بوده اند.
“کتاب سبز Green Book” در فرم چیزی کم ندارد. همه چیز یک سطح از متوسط استاندارد سینمای جهان بالاتر است. بازی ها صمیمی ، فیلمنامه پرکشش و سرشار از شوخی های دلچسب، تصویر و صدا کاملا در اختیار حس صحنه و از همه مهمترین تدوین که اجازه تکان خوردن از صندلی را به بیننده نمی دهد. زمان دو ماهه رویدادهای فیلم به بهترین شکل زمانبندی و مدیریت شده است و به حق هیچ نشان زائدی در ذهن به جا نمی گذارد. این مدیریت زمان گاهی برای بازه های کمتر از چند دقیقه هم اتفاق می افتد و اغلب به خلق موقعیتی کمیک منجر می شود. مانند صحنه سیلی زدن تونی به مسئول سالن موسیقی و بلافاصله کات به دکتر شیرلی که در حال نواختن پیانویی با برند مورد نظراست. و یا صحنه بیرون پرت کردن ته مانده مرغ که دکتر شرلی با اغماض با آن برخورد می کند اما این بازی تا به بیرون پرت کردن نوشابه می رسد با یک کات به دنده عقب آمدن ماشین، خط قرمز دکتر شرلی را پررنگ می کند.
“کتاب سبز Green Book” در فرم چیزی کم ندارد. همه چیز یک سطح از متوسط استاندارد سینمای جهان بالاتر است. بازی ها صمیمی ، فیلمنامه پرکشش و سرشار از شوخی های دلچسب، تصویر و صدا کاملا در اختیار حس صحنه و از همه مهمترین تدوین که اجازه تکان خوردن از صندلی را به بیننده نمی دهد.
فیلمنامه و تدوین با محاسباتی کاملا مهندسی شده بار فیلم را به دوش می کشند. در سراسر فیلم هر پلان یا قصه را یک قدم به پیش می برد و یا یک زاویه ای مهجور از تاریکی های شخصیت ها را روشن می کند. نتیجه نقاط قوت ذکر شده ضرباهنگی است که بیننده را مشتاقانه پای فیلم نگه می دارد و با جدا کردن او از رویدادهای زندگی، به او حیات سینمایی می بخشد.به طور کلی آخرین ساخته فارلی هرچند دستاوردی برای تاریخ سینما محسوب نمی شود اما یکی از نمونه های نادر قصه گویی موفق و پر کشش در سال های اخیر هالیوود است.
تاریخ سینما پر است از فیلم هایی که پیرنگ اصلی خود را تقابل یا همراهی سیاهان و سفیدپوستان در نظر گرفته اند. آثاری که گاهی در بستر اکشن مانند سری “اسلحه های مرگبار” ، گاهی در بستر ملودرامی چون “دست نیافتنی ها” و گاهی در بستر وسترنی چون “جانگوی آزاد شده” روایت شده اند. اما کتاب سبز به دلیل نوع نگاه به شخصیت های اصلیش تافته ای جدا بافته است. چرا که در آن شخصیت ها از کلیشه های موجود آن قدر فاصله گرفته اند که جای ارباب و رعیت هم در آن تغییر یافته است. اگر ما به سیاهان کارگری که بددهن ، چرک ، پرخور و به طور کلی بی توجه به آداب معاشرت در مقابل سفیدپوستان متمدن، با وقار و خوش برخورد عادت کرده ایم، کتاب سبز این شابلون ذهنی را در همان بیست دقیقه ابتدایی با معرفی شخصیت های تونی و دکتر شیرلی تغییر می دهد. آن هم با جزئیات آن قدر دقیق که بیننده پس از آن می تواند رویکرد هر یک را در قبال رویدادهای قصه تشخیص دهد – هرچند کارگردان بارها و بارها بیننده را با تغییر رفتارها غافلگیر می کند-.
این تغییر در کلیشه به همین نقطه ختم نمی شود و بر خلاف سایر آثار مشابه، شخصیت ها تلاشی برای تاثیر بر یکدیگر و ایجاد تغییر در رفتارهای هم نمی کنند .اجرای تور موسیقی برای آن ها در اولویت است. تونی برای پولی که به آن نیاز دارد و دکتر شیرلی برای تحمیل سیاهان به جامعه دگر ستیز سفید پوستان جنوب. آن چه در کتاب سبز بر آن تاکید می شود تلاش شخصیت ها برای پذیرش تفاوت هایی است که دوماه زندگیشان را رقم می زند نه چیز دیگر. با این وجود همین نشست و برخاست هایی که با تنش های فراوانی میان این دو شخصیت همراه است لطافت، رفتارهای جنتلمن مآبانه و هدفمداری دکتر شیرلی را به زندگی تونی گسیل می دهد و از سوی دیگر جنگندگی، عملگرایی و درهم شکستن چارچوب های دست و پا گیر را از رفتارهای تونی به زندگی پربرج دکتر شیرلی وارد می کند.
در ابتدا هر دو شخصیت با گاردی بسته به دنیای هم وارد می شوند. چرا که هر کدام خلا موجود در پیکره روحی خود را به عنوان یک وصله ناجور در نفر مقابل می بیند. این تقابل و به هم ریختگی در وضع معمول،همانی است که درام کتاب سبز Green Book را شکل می دهد. رفته رفته رویدادهای قصه این دیواره قطور را نازک و نازک تر می کند تا جایی که در شب آخر جای تونی و شیرلی عوض می شود. آن هم برای شیرلی ای که به هیچ عنوان حاضر نبود تونی پای خود را یک قدم از گلیم راننده بودنش درازتر کند. اما این اتفاق می افتد و بیننده هم آن را باور می کند. زیرا تغییر دکتر شیرلی را با اتفاقات زندان و آخرین شب اجرایش باور کرده است.
در پایان داستان کتاب سبز Green Book تونی و شیرلی از وضع موجود رفتاری خود به وضع مطلوب رسیده اند. تونی که لیوان کارگران سیاه پوست را به سطل زباله می انداخت حالا شیرلی را به عنوان یکی از اعضای خانواده خود می پذیرد. و از سوی دیگر شیرلی که با ثروت و هنرش برای خود حصارهای اجتماعی کشیده است و برای پذیرفته شدنش در جامعه سفیدپوستان حاضر به هرکاری ست در سکانس رانندگی به سمت نیویورک حاضر به شکستن شان اجتماعی خود برای شادی خانواده تونی می شود و در اجرای آخر با ذلت همیشه پذیرفته شده اش مقابله می کند. از آن جا که تونی شخصیت اصلی داستان است، شیرلی برای ترک آخرین مراسم اجرا تصمیم را با این جمله که” اگه تو بگی اجرا کنم حاضرم این کار رو انجام بدم” به تونی واگذار می کند و پاسخ منفی او با یک کات به ورودی رستوران رنگین پوستان به نمایش در می آید. در حقیقت تصمیم اصلی در داستان را تونی اتخاذ می کند و در تعریف کلاسیک به قهرمان اصلی تبدیل می شود.
پیرامون تم اصلی ضد نژاد پرستی که امسال در اغلب فیلم های قابل توجه برنده اسکار شاهدش بودیم باید گفت آنچه مشخص است رفتارها و شعارهای ترامپ اصلا به مذاق هالیوودی ها خوش نیامده و و اهالی آن از هر فرصتی برای تقابل با رئیس جمهور مو زرد خود بهره می برند. “روما” ، “بلک کلنزمن” و “کتاب سبز” همگی موضع گیری های رسمی هالیوود است در برابر سیاست های نژادپرستانه کاخ سفید . سازندگان این آثار می خواهند با یادآوری ناملایمات و ظلمی که به رنگین پوستان رفته مردم را برای انتخابات سال آینده امریکا آماده کند. هالیوود در تلاش است خاطرات تلخ جنگ های نژادی و کشته شدن بیگناهان را برای مردم تداعی کند تا آن ها با ترس باقیمانده در حافظه تاریخی شان پای صندوق های رای حاضر شوند و مسیر دیگری برای تاریخ امریکا رقم بزنند.
از نظر نگارنده با هر نیتی این واکنش به رویدادهای روز و سعی در حفظ وحدت ملی در برابر سیاست های غلط حاکمیتی قابل ارزش و احترام است.
===================
منبع : Observer
مترجم : وحید فیض خواه
نقد فارسی امیر علی محمدیان پور- میثم کریمی و...