سلام سلام ..............همگی سلام
زندگی سلام ........زندگی سلام
.................
بیت بعدی چیست؟(2 نمره)
رضا هستم میزبان شما از تخصصی ترین برنماه نقد تحلیل و تبادل نظر فیلم در سایت کاملا مردم نهاد طرفداری !!!!!
از تمامی عزیزانی ک تا اینجا کنار ما بودن ممنونم و همچنان خود را کمترین در میان شما می بینم و ادعایی ندارم
از رفقایی ک هرجور ک ازشون برمیاد باعث بهترشدن سایت میشن هم ممنونم در همه زمینه ها از ورزشی تا غیر ورزشی و ....
چ کسانی ک تخصصی مینویسن مثل مسعود محمد امیر پرهام حمید و... چکسانی ک صرفا نظرشون میزارن مثل سروش فرناوه ونسان و...
بنظرم حتی اگه صرفا ی کپی پیس هم باش چون از مطلب خوبیه بازم لایق احترام و سپاسگذاریه و من لاقل حمایت میکم در حد وسع خودم
بگذریم برسیم ب فیلم های امشب
دوستان دم در بده بفرمایید کافه فیلم و سر جاهاتون بشینین
==============================================================================================
درباره فیلمساز و عوامل
نام اثر: سقوط 2004
کارگردان: Oliver Hirschbiegel (الیور هیرشبیگل)
نویسنده: Bernd Eichinger (برند ایکینگر), Joachim Fest (یواکیم فست)
بازیگران:
Bruno Ganz, Alexandra Maria Lara, Ulrich Matthes
نمرات فیلم:
imdb : 8.2
متا کریتیک : 82
روتن تومینوز : 0.91
==============================================================================================
خلاصه داستان
تراودل یونگه، آخرین منشی و تندنویس آدولف هیتلر، داستان روزهای آخر زندگی دیکتاتور آلمانی را تعریف می کند . برونو گانز بسیار قدرتمند در نقش هیتلر ظاهر می شود و او را آدمی كم حوصله و پریشان احوال نشان می دهد ...
=======================================================
نقد و بررسی
منتقد: جیمز براردینلى
«سقوط» سومین فیلم مهم درباره ده روز آخر زندگى هیتلر است كه با فاصله زمانى زیادى از دو فیلم «هیتلر: ده روز آخر» (۱۹۷۳) و فیلم «پناهگاه زیرزمینى» (۱۹۸۱) ساخته شده است.
«سقوط» كه در مقایسه با دو فیلم یاد شده ساختار بهترى دارد، به خوبى مى تواند افرادى مانند من را كه شیفته داستان هاى مربوط به جنگ جهانى دوم هستند، راضى كند. این فیلم نخستین فیلم آلمانى درباره شخصیت هیتلر است كه در سراسر جهان به نمایش در مى آید. در برخى محافل این ساخته الیور هیرش بیگل را به خاطر همدردى فیلم با شخصیت پیشوا مورد انتقاد قرار داده اند. اما موضوع اینجاست كه نمى توان پا را فراتر از واقعیات گذاشت. برونو گانز بسیار قدرتمند در نقش هیتلر ظاهر مى شود و او را آدمى كم حوصله و پریشان احوال نشان مى دهد كه دائم عربده مى كشد و داد و قال به راه مى اندازد. فقط در صحنه اى از فیلم كه سال ۱۹۴۲ را به تصویر مى كشد (و هیتلر مى خواهد از بین چند زن یك منشى براى خود انتخاب كند) مى بینیم كه هیتلر تقریباً حالتى پدرانه به خود مى گیرد. به جز این صحنه در سایر سكانس هاى فیلم او مردى است بى وجدان كه وجودش به طرز دیوانه وارى پر از نفرت است. او اعتقاد دارد كه مردم كشورش مستحق مرگ هستند چون دیگر به درد زنده ماندن و زندگى كردن نمى خورند.
اما تأمل برانگیزترین صحنه فیلم، به شخصیت پیشوا مربوط نمى شود بلكه مربوط به همسر ژوزف گوبلز است. این زن – در صحنه اى كه از كتاب هاى تاریخ حذف شده است- به كودكان خود داروى خواب آور مى خوراند و هنگامى كه بچه هایش در خواب هستند كپسول هاى سیانور را در میان دندان هاى تك تكشان مى شكند. او این كار را در كمال خونسردى انجام مى دهد، چنان كه گویى یك روبوت بى احساس است. این صحنه فیلم بسیار تكان دهنده است و اگرچه در آن خبرى از خون و خونریزى نیست اما دیدنش بسیار آزار دهنده و دشوار است. شاید بتوان با دیدن چنین سرسپردگى كوركورانه اى دریافت كه چرا هیتلر در اوج قدرت چنان انسان خطرناكى بوده است. كدام كاریزما مى تواند مادرى را مجاب كند كه با دستان خودش به زندگى كودكانش پایان دهد، به جاى اینكه به آنها اجازه بدهد در دنیایى كه دیگر خبرى از حزب نازى نیست در آرامش زندگى كنند؟
با ورود ارتش روسیه به شهر برلین اساساً فیلم به پایان مى رسد و تقریباً سرنوشت اغلب نقش آفرینان اصلى فیلم معلوم مى شود؛ از جمله سرنوشت هیتلر، گوبلز (و همسرش)، اوا برون، یونگه و تعدادى از ژنرال ها و آجودان هایشان. سرنوشت سایرین (كسانى كه بعد از سقوط پناهگاه زیرزمینى زنده ماندند) نیز از طریق شرح تصویرهاى آخر فیلم عنوان مى شود. «سقوط» دامنه دید وسیعى دارد اما كانون تمركز خود را از دست نمى دهد. با چنین شیوه اى مى توانیم یك سوى این تراژدى عظیم را درك كنیم، به جاى آنكه با اطلاعات پراكنده و نامنسجم بمباران شویم.
در مقایسه با هیتلر، باید گفت كه اسامه بن لادن و صدام حسین بچه هایى كودكستانى محسوب مى شوند.
فیلم هایى كه درباره این دیكتاتور ساخته شده است اغلب ناامیدكننده اند چرا كه كارگردانان با ترس و ملاحظه به موضوع كار خود نزدیك شده اند اما هیرش بیگل از همه جلوتر است و بهتر از سایر همكارانش كار كرده است. او داستانش را صاف و پوست كنده و بدون دروغ بازگو كرده است.
منتقد نیما افراسیابی
"سقوط" محصول کشور آلمان و ساخته الیور هرشبیگل است که واپسین روزهای حکومت رایش سوم را روایت میکند. (خواندن این نقد پیش از تماشای فیلم توصیه نمیشود.)
در آوریل 1945 و در واپسین روزهای جنگ جهانی دوم ارتش سرخ پیروزمندانه به سمت برلین پیشروی میکند. هیتلر در پناهگاه زیرزمینی اش آخرین جلسات خود را با فرماندهان ورماخت(ارتش آلمان) برگزار میکند و درحالیکه از پذیرش سرنوشت محتومش امتناع میکند نیروهای خیالی اش را روی نقشه جابجا میکند. تا آخرین لحظات لاف میزند و به ژنرالهایش فرامینی میدهد که اجرای آن ناممکن است. در این میان هرمان گورینگ فرمانده لوفت وافه(نیروی هوایی) که به دلیل چاقی اش به سادگی قابل تشخیص است به ساعتش نگاه میکند تا در خستگی ناشی از شنیدن اراجیف پیشوا با مخاطب شریک شود! هاینریش هیملر که نیروهای اس اس تحت فرمانش میلیونها نفر را قتل عام کرده اند برلین را ترک میکند تا برای ساخت و پاخت با آمریکاییها از سایرین پیشی بگیرد. اما بهترین شخص برای نشان دادن اوج ابتذال در ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم، هرمان فگلین باجناق هیتلر است که در این اوضاع و احوال مشغول عیاشی شده و به فرار فکر میکند!
هیتلر شخصیتی دو قطبی دارد: به کودکان علاقه مند است و به آنها محبت میکند اما در جایی دیگر با اعطای مدال به نوجوانان برای نجات خود از آنها سوء استفاده میکند. در حالیکه به سگ خود علاقه دارد کوچکترین ارزشی برای جان انسانها قائل نیست و چنان خود شیفته است که مردم بیدفاع شهر را سپر انسانی خود کرده است. به زنان احترام میگذارد اما به خاطر نسل کشی و کشتار یهودیان به خود میبالد. در جایی لبخند به لب دارد و گاه دیوانه وار فریاد میکشد و همه را به خیانت متهم میکند. اقدامات او کشورش را به ویرانی کشانده و ماکتی که اشپیر برایش طراحی کرده است بیشتر توهمات پیشوا را منعکس میکند! در لحظه خداحافظی با اشپیر اشک در چشمانش حلقه میزند تا مخاطب درک کند که هیتلر نیز در نهایت یک انسان است! برونو گانتس هنرپیشه سوئیسی با مهارت این نقش را بازی میکند: پیشوا قامتی خمیده دارد و در حالیکه به دلیل ابتلا به پارکینسون دست چپش میلرزد، کاریزمای خود را به رخ اطرافیانش میکشد! در روزهای پایانی عمرش بیشتر به فکر وجهه خود در تاریخ است و به همین دلیل از ترک برلین سر باز میزند و با اوا براون ازدواج میکند. فیلمساز در بتصویر کشیدن خود کشی او وقت زیادی صرف میکند تا مخاطب را در جریان کامل جزِئیات قرار دهد.
کارگردان با نمایش لحظات شیدایی و مستی اوا براون و دیگر ساکنین پناهگاه به خوبی توانسته ترس و وحشت عمیق آنها را منعکس کند. تصاویر مربوط به خودکشی ها و اعدام شهروندان و کشتار و ویرانی آنقدر در فیلم تکرار میشود که برای بسیاری از مخاطبین آزار دهنده است. در یک سکانس دکتر شینک که بر خلاف پیشوا تمام تلاش خود را برای نجات جان انسانها میکند با انبوهی از اجساد مواجه میشود که به نحو مشمئز کننده ای روی هم انباشته شده اند و بلافاصله بعد سالخوردگانی نشان داده میشوند که در جبهه جنگ به حال خود رها شده اند. مشاهده پروفسور هاس در حال بریدن اعضای بدن مجروحین با اره عمق فاجعه را نشان میدهد. اما در تکاندهنده ترین صحنه گوبلز به همراه همسرش شش فرزند خود را با زهر میکشد تا اندیشه نژاد برتر آریایی به نهایت ابتذال خود برسد.
در پایان ترادل یونگ منشی هیتلر که بخشی از فیلمنامه بر اساس اظهارات او نوشته شده است به همراه پیتر، پسر نوجوانی که عضو سازمان جوانان هیتلری بود و خانواده اش توسط نازی ها اعدام شدند موفق به فرار از جنگ میشود تا کارگردان نشان دهد که بر خلاف تفکر نازی ها، آلمان کماکان به راه خود ادامه میدهد.
با توجه به تخریب و انهدام کامل پناهگاه زیرزمینی هیتلر توسط روسها، کارگردان در ساخت این لوکیشن تنها امکان استفاده از اظهارات اشخاص بازمانده را داشته و میتوان گفت که در این باز سازی تا حد زیادی موفق بوده است. اتاق های کوچک و کم نور محصور در دیوارهای بتونی خاکستری که با رنگ یونیفرم نازی ها نیز سازگار است به خوبی فضایی را به مخاطب ارائه میدهد که اضمحلال اندیشه های نژاد پرستانه را به تصویر میکشد!
"سقوط" در مجموع اثر متفاوتی را در ژانر جنگی به نمایش میگذارد که در آن به جای خوراندن پیام فیلم به مخاطب، افق دید وسیعی به او میدهد تا آزادانه قضاوت کند.
===================================
تحلیل فیلم
فیلم Downfall که روایتگر آخرین روزهای زندگی آدولف هیتلر به عنوان رهبر حزب ناسیونالسوسیالیست کارگران آلمان و یکی از بزرگترین فاشیستهای قرن بیستم و سقوط رژیم آلمان نازی است، با آشکار کردن ابعاد دیوانهوار و پیچیدهای از زندگی او و حزب نازی به خوبی میتواند طرفداران فیلمهای تاریخی به خصوص جنگ جهانی دوم را راضی کند.
“سقوط” نخستین فیلم آلمانی دربارهی شخصیت هیتلر میباشد که توسط الیور هرشبیگل کارگردانی شده و در سال ۲۰۰۴ به اکران در آمده است. این اثر براساس کتابهایی نظیر “در داخل پناهگاه هیتلر” نوشتهی مورخ آلمانی یوآخیم فست، “تا آخرین ساعت” نوشته تراودل یونگه منشی شخصی پیشوای آلمان نازی که فیلمنامه تا حد زیادی بر پایهی خاطرات او نوشته شده و منابع مشابه دیگری ساخته شده است. فیلم در مقایسه با دیگر اثرهایی که در رابطه با شخصیت هیتلر ساخته شده است نظیر “Hitler: The Last Ten Days”، کیفیت و ساختار سینمایی بهتری دارد. هرچند این اثر در نظر برخی مخاطبان برای نشان دادن جنبهی انسانی هیتلر و تصویرگریاش از اعضای رایش سوم مورد نقد قرار گرفته است. میتوان گفت یکی از قدرتهای بزرگ سینما فراخوانی و استفاده از یک زمان یا مکان خاص است برای بازسازی شرایط تاریخی و دادن حس ایستادن در وسط آن به مخاطب. سقوط الیور هرشبیگل در درجهی اول یک نمونه نمایش از این قدرت است. در به تصویر کشیدن ۱۰ روز پایانی آلمان نازی آن بینش بینظیر را به رژیمی وام میدهد که تعریفی از شیطان بشری است اما از همه مهمتر از دور کردن ما از این شیطان امتناع میکند و ما را وادار میکند که بدون کاستن از قساوتهای غیرقابل توصیفی که مرتکب شده است، ضعفهای شخصیتی او را تصدیق کنیم. نتیجه تبدیل به یکی از بهترین درام های تاریخی قرن ییست و یکم شده است.
سقوط براساس ده روز پایانی رایش سوم ساخته شده است. آدولف هیتلر به آلمان عقبنشینی کرده و برلین در سال ۱۹۴۵ توسط نیروهای روسیه مورد حمله قرار گرفته است. فیلم از منظر چندین شخصیت کلیدی که در پناهگاه برلین با هیتلر حضور داشتند روایت میشود. در این میان کلیدی ترین آنها تراودل یونگه با بازی الکساندرا ماریا لارا، منشی شخصی پیشوا است که به مدت سه سال پس از آغاز جنگ هیتلر علیه بخش بزرگی از اروپا، سابقهی کار رئیسش را ثبت و آن را نگهداری کردهاست. طبیعتا شغل مناسبی برای یونگه نبوده است و مانند اکثریت نسل او، جهل جوانیاش باعث شده بود تا از اطلاعاتی که ممکن بود به او اجازهی دیدن کارفرمایش را از منظری جدید داده باشد، صرف نظر کند. او اعتراف میکند که هیچ توجیهی در رابطه با همکاری با حزب نازی در طول آن سالهای پر آشوب وجود ندارد. او همچنین در یکی از لحظههای بارز مستند “نقطه کور: منشی هیتلر” آشکارا اعتراف میکند که اگر شما برای کسی احترام قائل شوید واقعا نمیخواهید تصویر آن شخص را از بین ببرید، شما نمیخواهید که بدانید، در واقع اگر فاجعه فراتر از یک نما و ظاهر خارجی باشد. تاریخ ثابت کرده که چیزی بیشتر از فاجعه در زیرپوست پدر نازیسم بوده است. هیولایی خشمگین، کینه توز و نهیلیستی و با این وجود مردی با انگیزهای شدید بود که جنبش اصلی او برای مدت ۱۲ سال به صدای مردم آلمان تبدیل شده بود. او همچنین یک انسان معمولی بوده است. واقعیتی که توسط بسیاری از مورخان و فیلم سازان به خاطر فاجعهی عظیمی که به این دنیا آورده بود، رد شده است. شر واقعی زمانی اتفاق میافتد که از انسان نشأت بگیرد، در غیر این صورت صرفا طبیعت است که مسیر خود را طی میکند و هیچ اتفاق طبیعی در طول جنگ جهانی دوم رخ نداده است که نتیجهاش مرگ میلیونها نفر بوده باشد. سقوط بیشتر در مورد بخش انسانیتر آدولف هیتلر که توسط بازی مسحور کنندهی برونو گانز مرحوم اجرا شده، ساخته شدهاست. فیلم او را از نگاه یونگه یک زن جوان ساده لوح که در سال ۱۹۴۲ او را ملاقات میکند و فقط پیرمرد مهربانی را میبیند که عاشق سگها است به تصویر میکشد. سه سال بعد، با حضور ارتش سرخ در دروازهی برلین، تکههایی از این تصور همچنان دست نخورده باقی مانده است. جشن تولد خود را جشن میگیرد، آشپز خود را در وعدههای غذایی فوق العادهاش تعریف و تمجید میکند و با اشتیاق با آلبرت اشپیر در مورد خانهای ارزشمندی از فرهنگ و هنر صحبت میکند که قصد دارد برلین را مانند آن بسازد. همه چیز به طرز عجیبی عادی و حتی پیشپاافتاده به نظر میرسد. هر رهبری می تواند در هر روز از سلطنت خود چنین حرکاتی را انجام دهد. حتی پوستههایی که بر روی مرکز شهر قرار می گیرند، بخشی از دنیای دیگری به نظر می رسند که احتمالاً نمی تواند روی کسی که ما میبینیم تأثیر بگذارد.
بخش اعظم در پناهگاه زیرزمینی وی اتفاق میافتد. جائی که که در آن همه چهرههای کلیدی نازیها به یکباره عقبنشینی کردهاند و معلوم شده که سرنوشت دیگر در کنار آنها نیست. همچنان که سربازان روسی به شهر نزدیک میشوند و او ارتشهای خود را بر روی نقشه به امید یک استراتژی مؤثر سوق میدهد، رفته رفته مشاهده میکنیم که چگونه دستورات نظامی شوم او را تبدیل به یک دیکتاتور میکند که دیگر با واقعیت او ارتباط ندارد. مسلما ارتشهایی که پیشوا به آنها اشاره میکند تا آن لحظه دیگر وجود ندارند و هیچ نقشهای نمیتواند به او بگوید که برلین تا چه اندازه در خطر است. اما با وجود درخواستهای نزدیکترین مشاورانش، او کسی نبود که تسلیم یا فرار کند. تنها آلبرت اشپیر، معمار اصلی رایش، این جسارت را دارد که برتری خود را در این زمینه تقویت کند که در آرمان خود تا انتها باقی بماند، با وجود اینکه همه میدانند که مرگ حتمی است. پیشوا گفته است “وقتی پرده بیفتد باید در صحنه باشید.”
خود پناهگاه یک مکان سرد، مرطوب و دلگیر از سالنهای باریک و بخشهایی است که به نظر میرسد با عزم پایانناپذیر به پایان میرسد. حس میکنیم که ترس از شخصیتها به خاطر وجود شرایط موجود در آن، به مراتب قویتر از آن چیزی است که در بالا روی زمین قرار میگیرد. افرادی که زمانی در خیابانهای شهر در تجملاتبه سر میبردند، اکنون به موشهای ساده در یک هزارتوی زیرزمینی تبدیل شدهاند. همان طور که مردان نزدیک به هیتلر دور یکی از رهبران بیرحم خود جمع میشوند، یکدیگر را با خاطرات زمانهای بهتر کنار میزنند. برخی دیگر شروع به رها کردن آرمان گرایی و برخورد با واقعیت میکنند.
به نظر میرسد همه چهرههای مهم در حلقه یاران هیتلر خود را به عنوان بازیگر تراژدی در یک تراژدی سیاسی شکست دادهاند. بیشتر اعضای جمع نهایی فقط به این دلیل در کنار او هستند که با شور و اشتیاق به رهبر و عزم وی ارادت دارند. حتی در لحظاتی که حال و هوای او انفجاری است، نزدیکترین پیروانش با ترس به او خیره میشوند، گویا این نشان میدهد که مخاطب موردعلاقهی او فقط از افرادی تشکیل شده است که در صورت شکست، حمایت بیبدیل را نشان میدهند. عدهای عاقلانه هنگامی که تحقق شکست به آنها ضربه میزند ، پست های خود را خالی میکنند ، در حالی که برخی از آنها فقط به خاطر خودشان حاضر به تسلیم شدن نیستند. یکی از این موارد هیملر است که در آستانهی تسلیم شدنش جرات میکند این سؤال را بپرسد: “وقتی آیزنهاور را ملاقات میکنم ، باید سلام نازیها را بدهم ، یا دستش را تکان دهم؟”. از همه احساساتی که در هنگام “سقوط” تجربه می شود ، احساسی که هرگز نمی توانیم از آن پیش بینی کنیم احساس همدلی است. خیر ! نه همدلی با مردم و یا شرایطی که آنها را در چنین موقعیت ناگوار قرار میدهد، در اینجا با فیلمی روبرو هستیم که از همه زوایا مشخص است که افراد درگیر بستر خودساختهای شدهاند و به طرز شایسته ای در آن قرار دارند. با این حال ، در حالی که رویای اطراف آنها به زبالههایی تبدیل میشود و پیروان آنها در کوچههای شلوغی به اجساد تبدیل میشوند، ما امید و قوت را از چهرهی آنها در حال محو شدن میبینیم. و در لحظهای کوتاه، برخی از نشانههای کوچکی از شان انسانی مشترکشان را در حالی که برای پذیرفتن سرنوشت خود آماده میشوند، آشکار میکنند. انگار که بی سر و صدا اعتراف به شرارت خود کنند و به دنبال جلوهای از احترام هستند قبل از فرا رسیدن پایان.
نبوغ هرشبیگل در کشیدن آهستهی پرده و نمای ظاهری است برای نشان دادن دیوانگی و تاریکی درون پیشوا. هیتلر دستور میدهد ارتش های خیالی را به خط مقدم ببرند و در عین حال لعن و نفرین خائنان و ترسوها میکند که به زودی در منازل منفجر میشوند. برخی دیگر آماده میشوند تا فرزندان خود را ترغیب کنند ، متقاعد شده اند که دنیایی بدون سوسیالیسم ناسیونالیستی ارزش تجربه کردن ندارد. بارزترین نمود این مهم در شوکه کننده ترین سکانس فیلم رقم میخورد جائی که همسر گوبلز کودکان خود را به طرز بیرحمانهای به قتل میرساند و بیان میکند که دنیا بدون حزب نازی مکانی مناسب برای فرزندانم نیست. این خشونت به کاریزمای زیاد هیتلر هم تاحدودی بر میگردد. کاریزمای او البته در بخش عظیمی از فیلم همچنین دیده میشود از ترجیح جنگیدن برای پیشوا بر پدر خود توسط کودک گرفته تا خودکشیهای مختلف و عدم ترک او توسط بیشتر یارانش. تلاش های جو سورئال فیلم برای عادی نشان دادن هرج و مرج بی هدف نیست. هرشبیگل پس از ایجاد ویژگیهای عادی شخصیتهایش به آنها اجازه میدهد تا یک به یک، با میراث خود در جهان مبارزه کنند. شرورتهایی که آنها مرتکب شدهاند به بیرون درز کرده است نه به صورت ژست، بلکه در سکوتشان. خوی سودایی هیتلر بدون تمرکز و دلیلی بوجود می آید : حمله به یهودیان، کشتن خیانت کاران نسبت به خود و بی توجهی به مردم خود. کشوری که او به عشق به آن اعتراف کردهاست کنار گذاشته میشود، چرا که او از ایجاد اقامت برای مردم غیر نظامی برلین امتناع میکند یا اجازه تخلیه مجروحان را نمیدهد. دیگران به آرامی خود را تسلیم شیاطین خود میکنند، بعضی از آنها با خوردن یک گلولهی تفنگ و برخی با دل بستن به توهم نجات توسط پیشوایشان به طرز معجزه آسا. درواقع امتیاز بزرگ سقوط این است که نخواسته با بزرگنمایی ویژگیهای ضد انسانی هیتلر به دام شعارزدگی فیلم های مشابه بیفتد. فیلم تلاش میکند به جای نشان دادن درنده خویی او دیگر ویژگیهای شخصیتی او نظیر ترس از مرگ را به نمایش بگذارد.
هرشبیگل در سال ۲۰۰۱ با فیلم “آزمایش داس” زوایای تاریک طبیعت انسان را بررسی کرده بود اما آن فیلم هیچ مهر تاییدی بر توانایی او بر ساخت تصاویر حماسی برجسته و دستاورد تاریخی که در سقوط میبینیم، نمیزند. به بیان سادهتر، میتوان گفت هیچ فیلمی جنون از دست رفتن برلین و نزول نهایی آدولف هیتلر به اعماق تاریکی را به خوبی این اثر به تصویر نکشیده است. کسانی که این فیلم را به دوستانه نشان دادن هیتلر محکوم میکنند باید به خاطر داشته باشند که بعضی از قاتلین سریالی و شرورترین ویلنهای موجود در داستانها و فرهنگها دارای جذابیت و کاریزما هستند. درواقع بدون وجود ذرهای جذابیت، هیچ اغواگری وجود ندارد. هرشبیگل به خوبی خطهای داستانی و شخصیتهای بیشمار خود را در فیلمش لایهبندی کرده است. او تمام وحشت رژیم نازی را در روزهای پایانی فرا میخواند و برلین را به عنوان جهنمی برروی زمین تعریف میکند. راینر کلوزمان در نقش سینماتوگرافر (فیلمبردار) اثر، در فیلم از نور طبیعی و دوربین دستی استفاده کرده است تا به خوبی جو کلاستروفوبیایی پناهگاه را درون بیننده القا کند. حتی زمانی که نیروهای روسی در حال نزدیک شدن به شهر هستند کلوزمان بازهم از نور طبیعی استفاده میکند تا جوی دلگیر را ایجاد کند. موارد گفته شده با موسیقی نه چندان پرتعداد اما تنشزای استفن زاکاریس و طراحی کاستوم فوقالعاده تکمیل میشود. با وجود کیفیت بالای تمام خصوصیات فنی فیلم اما این تیم بازیگری پرشمار هرشبیگل است که داستانی مملو از مرگ را به زندگی سینمایی وارد میکند. برونو گانز به خوبی توانسته دوگانگی شخصیتی یک انسان را به تصویر بکشد. تراودل در سکانسی به اوا میگوید “او میتواند خیلی دلسوز باشد و سپس سخنان وحشیانه به زبان بیاورد” و اوا در جواب میگوید “این برای زمانی است که او در نقش پیشواست”. با دست چپش که بیاختیار در پشتش تکان میدهد، گانز نقش هیتلر را در سه پارت به اجرا در میآورد. فردی مهربان و مودب که عاشق زنان، کودکان و سگش است، طاغوتی خشمگین که معتقد است قربانی خیانت است اما با دانستن اینکه او یهودیان را از بین برده، خود را به خاطر شکست خود تسکین میدهد و درنهایت پیرمرد شکسته و اندیشمندی که بی سروصدا با افکارش خلوت کرده است و هنوز درمیان نگرانیهایش در حال نقشه کشیدن است.
هنرنماییهای فوقالعادهی دیگری در فیلم نیز وجود دارد که به دو زن موجود در پناهگاه نیز مرتبط است. جولیان کوهلر به شخصیت جاهطلب و اغواگر اوا در بیشتر طول فیلم زندگی میبخشدو سپس پیچیدگی و عمق مرموزی به شخصیت، درست قبل از مرگش اضافه میکند. کوهلر پس از اینکه تمام اموالش را از طریق نامهای به خواهرش واگذار میکند و یک کت خز به تراودل هدیه میدهد، روبروی آینه مینشیند و به خودش نگاه میکند. او از رژلب قرمز استفاده میکند و لبخند کوچک و رازآلودی زده، به نوعی به جایگاه خود در تاریخ نگاه میکند. یک لحظهی شگفتانگیز که به پیچیدگی مورد نیاز او میافزاید. به همان اندازه کورینا هارفوچ در نقش خانم گوبلز به عنوان هیولاترین مادر تاریخ سینما خوب ظاهر میشود. شخصی که در اعماق دریای ناسیونالسوسیالیست غرق شده است. او برای تجلیل از آلمان نازی از دستهی شش نفرهاش استفاده میکند. او خودش را گول میزند تا به زندگیاش پایان دهد درحالی که آینده چیز دیگری را در دست دارد. الکساندرا ماریا لارا در نقش تراودل یونگه به عنوان منشی و تندنویس هیتلر راضی کننده ظاهر شده است. اولریک ماتس در نقش جوزف گوبلز به عنوان وزیر هیتلر به جز موارد معدودی نظیر سکانسی که بیان میکند “مردم آلمان خود این سرنوشت را انتخاب کردهاند و به ما اختیار دادهاند، ما آنها را مجبور نکردیم و حال باید گلویشان پاره شود”، در بقیه فیلم ضعیف ظاهر میشود. ماتیاس هابیک در نقش پرفسور ورنرهاز وقتی وارد یک بیمارستان متروکه شده و افراد مسن در حال زل زدن به او هستند، حس مشترکی از نجابت را به خوبی نشان میدهد. او تجسم احساس ناباوری مخاطبان از جنون ناب در حوادثی است که اطرافش اتفاق میافتد. توماس کرتشمان که در فیلم “پیانیست” نقش افسر خوب نازی را بازی میکرد در این فیلم نقش هرمان فیگلین، گروپنفورر فرصت طلب طلب اس اس، برادر اوا و معاون هیملر را بازی میکند.
پردهی آخر فیلم با سقوط نهایی برلین و فرار تراودل از شهر سر و کار دارد. ورنرهاز نمیتواند باور کند که بسیاری از افسران باقی مانده هنوز دستورهای هیتلر را انجام میدهند، اگرچه آلمانیها رسما تسلیم شدهاند. خودکشیها در حالی شایع است که تراودل از کنار ارتش روسیه با پیتر جوان که دست او را گرفته است عبور میکند. بعد از نشان دادن سرنوشت نهایی کسانی که از برلین جان سالم بدربردند بخشی از مستند نقطهی کور نمایش داده میشود. جائی که تراودل نمیتواند خود را به خاطر جوانی و عدم داشتن آگاهی کافی برای پیوستن به هیتلر مبرا کند.
درنهایت “سقوط” به زیبایی به ما نشان میدهد که یک مرد و یک گروه از پیروان اختصاصی او میتوانند یک نسل از اندیشمندان را متقاعد کنند که راه دیکتاتوری را پیش گیرند، همان طور که نازیسم چیزی ترسناک و در عین حال موجب تفکر در مورد بشریت به ما تحویل میدهد. این فیلمی است که ما را مجبور میکند تا با شکستهایمان با مشاهده آنها از داخل مقابله کنیم. اثری بی پرده، بی امان و صادقانه است که از پرسیدن سؤالاتی که جواب آسان دارند امتناع میورزد. درخشان در نویسندگی و بازیگری است و توسط مردی هدایت میشود که میداند راه درک دروغ در این ادعا نهفته است که بدنامترین و شرورترین افرادی که تاکنون وجود داشتهاند، همان گوشت و خون را داشتهاند که هر مرد و هر زنی که روی زمین زندگی میکرده، داشته است. هرشبیگل تلاش کرده به جای پرداخت به بخش هیولایی هیتلر، بیشتر از هرچیزی دلیل کاریزمای او را برای ما آشکار کند. سقوط، شاهکاری تاریخی در صنعت سینما است که تکرار تاریخ خود را به باد انتقاد میگیرد.
======
دیالوگ های هیتلر در فیلم سقوط(Downfall)
عقیده هیتلر درباره مردم آلمان بخش اول:
در فیلم :
_هنوز 3 میلیون نفر شهروند اینجاست، آنها هر چه زودتر باید شهر(برلین) را ترک کنند.
هیتلر : مونک؛ من از نگرانی ات آگاهم ولی باید مثل یخ سرد باشیم(بهتر بگم، سنگدل باشیم). ما نمی توانیم تمام انرژی را روی شهروندان بگذاریم.
_با تمام احترام سرورم، پس چه اتفاقی برای زنان و بچه هایمان خواهد افتاد؟و هزاران مجروح و پیرمرد؟
هیتلر : در چنین نوع جنگی شهروندی وجود ندارد!
هیتلر در سخرانی های خود :
جوانان آلمانی من، درست همینطور که در اینجا گرد هم آمدیم،در گذشته مردم نمی خواستند همدیگر را درک کنند و هر کس تنها به منافع خودش می اندیشید در بهترین حالت دسته های کوچکی از اتحاد دیده می شد. ما شاهد پیامد های فاجعه بار ناشی از انحراف روح بوده ایم، اگر شما این اتحاد دوستی را حفظ کنید هیچ قدرتی بر شما غلبه نخواهد کرد. شما جوانان در آینده مردمی می شوید با همین صلابت و قدرت با هم به پیش می روید، بعنوان جوانان آلمانی، تنها امیدمان باور و دلاوری مردم مان است. شما جوانان براستی ضامن آینده آلمان هستید. نه به یک اندیشه ی پوچ و بیهوده معتقدید و نه به ظاهرسازی های بی معنا، نه. خون شما از خون ما، گوشت شما از گوشت ما، روح شما از روح ماست. شما ادامه دهنده ی ملت آلمان هستید.
**********************************************************************************
عقیده هیتلر درباره مردم آلمان بخش دوم
در فیلم :
هیتلر : دشمن هر کجا که می رود، نابودی را نیز با خود می برد.
_ : این یک نشان مرگ برای مردم آلمان است. نه قدرتی، نه آبی، نه گازی، و نه ترافیکی . اگر همه چیزمان را نابود کنی(با دستوراتت) کشورمان با دوران قرون وسطا تفاوتی نخواهد داشت. ما الان فرصت زندگی را از مردم المان میگیریم.
هیتلر : وقتی همه چیز از بین بره دیگه چه اهمیتی داره که مردم آلمان هم از بین برن ( یا نه ) !!!!!. همین الانم نیازهای اولیه مردم المان تامین نمی شه، پس چه بهتر که اول خودمون انها را ( مردم آلمان را ) از بین ببریم !!!!! مردم ما خیلی ضعیف هستند. پس بنا به قانون طبیعت باید حذف بشوند!
در واقعیت :
ما قدرت را در دست گرفتیم. اکنون وقت آن است که مردم را جذب خودمان کنیم. رایش چیزی جز وحدت و یکپارچگی تمام دسته های مردم آلمان نیست. شما با ارزش ترین دارایی جهان را دارید و آن هم خودتان هستید. مردم آلمان! و برای این مردم و تنها برای این مردم است که ما تلاش می کنیم و می جنگیم و هرگز سستی بر ما چیره نخواهد شد. هرگز تسلیم نمیشویم. هرگز دلاوری خودمان را از دست نخواهیم داد. هرگز ایمان خود را زیر پا نخواهیم گذاشت.
**********************************************************************************
عقیده هیتلر درباره مردم آلمان بخش سوم :
در فیلم :
_ ولی در حقوق مردم قصور نفرمایید قربان!
هیتلر : اگر مردم از این امتحان سخت برای اثبات بی گناهی شان بیرون نیان، حتی یک قطره هم دیگر اشک نمیریزم. آنها تاوان اش را پس خواهند داد. مردم آلمان لایق هیچ چیز نخواهند بود.
در واقعیت :
من از هر فرد آلمانی می خواهم با داشتن احساس شخصیت و نجابت، با هم بر ستون های خودمان تکیه زنیم. ما مانند آنها مستعمره نداریم. ما مانند آنها فرصت ارتباطات بین المللی و جهانی را نداشتیم. زمانی خواهد رسید که دوباره افتخار خواهی کرد که آلمانی هستی.وقتی به تاریخ خود نگاه میکنیم از اینکه وضع ما اکنون اینگونه است احساس شرمندگی می کنیم.مردم ما به ناچار میبایست رنج های حاصل از ابرتورم ها را تحمل می کردند.هنگامی که میلیون ها تن از مردم از تمام چیزی که در تمام طول زندگی شان بدست آوردند غارت زده شده اند همه چیز به سمت تحریک شدن ( ستیز و جنگ ) نائل می شد، و کسی که مسئول منع مردم، با امضای معاهده 1918 به روی دوش او بود. این عقلانی نبود که کسی به من دلاوری بدهد تا عهده دار این مسئولیت سنگین شوم، اما مردم من به شما می گویم به این دلاوری رسیده ام زیرا در طول زندگی ام به دو دسته ی مردم آلمانی برخورده ام ( که علیه شان ظلم فراوانی شده بود ). 1_ کارگر آلمانی 2_ کشاورز آلمانی
یک دولت جدید براحتی سرنگون نمی شود زیرا هنگامی که من نیاز دارم به وفاداری، باورمندی،اطمینان،تعصب و سرسپردگی باید بازگردم به جایی که این ها را در آن پیدا کنم و من همیشه آن را در میان مردم و توده مردم آلمان پیدا کردم و همواره پیدا می شود.
ما دروغ نخواهیم گفت و عوام فریبی نخواهیم کرد و پشت این ملت قایم نمیشویم.
**********************************************************************************
عقیده هیتلر درباره ی قانون طبیعت
در فیلم :
هیتلر سر میز غذا
: زندگی ضعیفان را قبول نمی کند. این چیزی که بهش میگن انسانیت حقیقت ندارد و همش چرندیات است. بخشندگی بزرگترین گناهه! احساس بخشندگی برای مظلومان خیانت به طبیعته
گوبلز : قوی ترین ها همواره ضعیفان را حذف می کنند.
هیتلر : من همیشه از این قانون پیروی کردم. من همیشه بیرحم بودم و این همان قانون بقاست. برای قرون بعدی هم این تنها راهه! برای مثال میمون ها، همه بیگناهان و حتی خودشان را می خورند! هر چه برای میمون ها اتفاق می افته برای انسان ها هم همونه ( علاوه بر چرت بودن محتوا، هدف نویسنده برابری نگاه هیتلر به انسان و میمون است! )
نظر هیتلر در واقعیت نسبت به موجودات ضعیف، حذف یا کمک رسانی از طریق قدرتمندان؟
:
یک اجتماع جدید در آلمان متولد شده است و این زیباترین هدف و مقصود همه ماست. آنهایی که از نوک بینی خود جلوتر را نمیبینند نسبت به دلسوزی ما به مردم آلمان چیزی درک نخواهند کرد پس برای دلسوزی ما ارزشی قائل نیستند. نظام رفاهی اجتماعی ما چیزی فراتر از نیکوکاری است. برای اینکه ما به مردم ثروتمند نمی گوییم لطفا چیزی به مردم تنگدست و بینوا بدهید، بجای آن میگوئیم مردم خودتان خودتان را یاری دهید. همه باید کمک کنند، خواه ثروتمند باشد و خواه تنگدست. هر کس باید بر این باور باشد که یک فردی از من ضعیف تر وجود دارد و من باید بعنوان یک دوست، به این فرد کمک کنم. ولی اگر کسی گفت من باید زیاد فداکاری کنم، آن شکوه و افتخار بخشش است. هنگامی که شما برای جامعه خود فداکاری می کنید بواقع بر فراز قله های انسانیت پرواز می کنید. باور ما به آلمان ناگسستنی ست و خواسته ی ما اقتدار آلمان است. و هنگامی که خواسته ها و باورمندی ما به آلمان با یکدیگر پیوندی سوزان خوردند، خورشید سعادت در آسمان تان خواهد درخشید.
و در آخر نتیجه بیننده از فیلم، و از شخص هیتلر، این است که آدولف هیتلر شخصی بزدل، روان پریش، بیسواد در امور نظامی، پرخاشگر، ناتوان، خائن شمردن اطرافیان، و از این قبیل صفات است که شخصی که به تازگی می خواهد با شخصیت وی آشنا شود افکارش از هیتلر به این صورت شکل می گیرد. و خیلی ساده رسانه ها و سینما، دست روی ناگاهی و کم سوادی عوام می گذارد و براحتی شخصیتی را در تاریخ اینگونه زیر سوال می برد.
اشاره ای دارم به چند دیالوگ دیگر از این فیلم :
هیتلر موقع عصبانیت در ... خطاب به افسران ارتش
: تمام شما ها را باید مثل استالین اعدام کنم. من هرگز مثل شما به آکادمی ارتش (دانشکده افسری) نرفته ام. ولی کل اروپا را خودم فتح کردم. خودم! ( نویسنده طوری این دیالوگ رو نوشته که هیتلر تمام موفقیت های المان در فتوحات جنگ جهانی دوم فقط هیتلر درش نقش داشته یه جور حس مرد عنکبوتی وار :)) )
همه ی شماها خیانتکارید. شماها و مردم آلمان خیانتکارید همگی( فقط من خوبم بقیه دشمنن :)) )
**********************************************************************************
هنگام ورود کیتل به دفتر هیتلر، هیتلر از بازپس گیری یکی از مناطق نفتی با او صحبت می کند ( چیزی که در عمل غیرممکن بود ) و وقتی کیتل فهمید هیتلر مشاعرش رو از دست داده، بدون اینکه حرفی بزند از اتاق وی برمیگردد!
براستی که تاریخ را فاتحان می نویسند ...
قضاوت با خوانندگان ...
یک سوم پایانی فیلم فوق العاده قدرتمند و تاثیر گذار است . کارگردان آلمانی شاید برای نخستین بار تصویری نزدیک به واقعیت از رایش نشان می دهد و در دام تصویر سازی یک هیولای صرف نمی افتد ...
تصویری که فیلم ساز از گوبلز ( وزیر تبلیغات رایش ) و به ویژه از همسر او ارائه می کند شگفت انگیز است و این سوال را در ذهن مخاطب متبادر می کند که نقش اطرافیان در ساخت یک هیولا چقدر است ؟!