"مقدمه "
باید از بلندی ها و بزرگی ها چشم پوشید
و کمی آنطرف تر خود را به سوی دره عمیق که انتهایش ظلمت است پرت کنیم
باید از اسمان و پاکی خسته شد و کثیفی را مشتاقانه پاک کرد
در همان محله هایی که شب هنگام از روشنایی به تاریکی راه پیدا میکنیم
و از بوی خوش غذاها به بوی خاک و زباله و مریضی میرسیم
و از صدای ارام و لالایی های مادرانه به صدای تند و خشن گوش میسپاریم
سر به زیرانی با صداهای خنجرخورده میبینیم که
قلب هایشان به غارت رفته
و دستانشان چون کویر خشک رها شده
و چشمان انها به کوررنگی مبتلا شده
گویا مانند خدا کسی ان ها را نمیبیند!
کسی ان ها را حتی در هیبت مورچه ای نگاه نمیکند
فریادشان را صدای گنجشک ها تلقی میکنند!
در حالی که ادعای پاکی میکنند!
راستی چه کسی پاک است؟
انکه با پاکان نشیند یا انکه کثیفان را پاک کند؟
اندکی ان گوشه خدا هست
اندکی نزد دیده نشده ها خدا هست
انوقت که یار نادیدگان شویم
انوقت است که لبخند خدا دیده میشود
انوقت است که ایمان به دنیا می اید
و دره ای که خود را در ان انداخته بودیم به پاک ترین اسمان تبدیل میشود
و دیگر مهتاب تنها نور فقیران در شب نخواهد بود...
____________________________________________________________
♦️قسمت اول ؛ فردا گذاشته خواهد شد