داستان اول
سی ان ان:آمریکا به فضا سگ فرستاد!
سگ قصه ما با توجه به پیشرفته بودن در فضا با یک آدم فضایی آشنا میشود
+اسمت چیه؟-احمد
+فامیلت چیه؟-ذوقی
سگ در راه بازگشت آدم فضایی را با خود میبرد اما در اثر یک اشتباه سفینه بجای آمریکا در ایران می نشیند
اولین کاری که میکنند دلارهای خودرا به ریال چنج میکنند
- در صرافی -
+پولاتونو بزارین
-بفرما (حدودا یک میلیارد دلار)
+فکر نکنم این پول بیشتر از 300 میلیون بیارزه
-اوه ، ممنون
(صراف بلیط یک طرفه به آمریکا برای خود و تمام فامیلش میخرد)
و به نمایشگاه ماشین میرن
- در نمایشگاه -
+جک جی5 دست دو به بودجتون هم همیخوره
-این چی هست
(نمایشگاه دار میفهمد که اینها نمیدانند دسته دنده چی هست)
+نه یه مورد بهترشو براتون سراغ دارم (پراید مدل 83 چپی بهشان نشان میدهد)
-همین خوبه
+ چه خنگایی بودن اینا (در دل خود زمزمه میکند)
و ماشین هم تو پاچه آدم فضایی ها رفت
-حالا بریم خونه بخریم
+باشه
- در املاک (پیش از ورود سگ و آدم فضایی قصه ما) -
+اصغر فلان فلان شده این خونت رو 50 هم نمیخرن
-از اولشم میدونستم.دولت چرا میخواد آزادراهشو وسط خونه من بسازه؟
- ناگهان سگ و آدم فضایی وارد میشوند -
+به به، به املاک زیرآب زنان خوش آمدید!
-یه خونه میخوایم در حد 150 میلیون
+یه خونه خوب برایتان سراغ داریم، حدودای 100 راضی میشه (خونه درپیت اصغر)
-اوه، ممنون
- پس از خروج آدم فضایی و سگ -
+حال کردی همین خونه درپیتو چجوری به اون دوتا انداختم ؟!
-دمت گرم حاجی!
- آدم فضایی و سگ در خیابان بعد از آنکه سرشونو حسابی کلاه گذاشتن -
+بریم تو بورس
-عالیه! این 50 میلیون مونده رو چنج کنیم به دلار میگن ترامپ میخواد فاز جدید تحریم بزاره
+چه فکر خوبی
- در صرافی -
-اون آقای قبلی کجان؟
+خیلی پولدار شد رفت آمریکا
-دمش گرم.حالا این پولای مارو چنج کن!
+50 میلیون تقسیم بر 20 هزار ... 2500 دلار !
-آقا دمت گرم
- یک ماه بعد -
تسنیم:آمریکا با ایران توافق کرد !
ایسنا:دلار ارزان شد!
شهرداری:آقای احمد ذوقی باید خونتونو تخلیه کنید!
مکانیک محل:دمت گرم با این ماشین درپیتت ! نون تو سفره ما آوردی خدا خیرت بده احمد جان!
- خاک تو اون سرت سگ ... ......
+ از اولشم میدونستم این آدمای تو زمین همشون .... و .... هستن .......
- تو دیگه حرف نزن .....
+خودتی .... .....
#الفاظ رکیک با ... سانسور شده اند
نتیجه اخلاقی:به عشق مجازی دل نبندید
داستان دوم
یکی بود یکی نبود.
غیر خدا هیچکس نبود.
یه دهی بود که تعدادی کشاورز و چوپان و عمله اونجا زندگی می کردن همه چی خوب بود تا اون روزی که یکی از عمله ها تصمیم گرفت برای اولین بار برای کار به شهر بره. وقتی برگشت ناگهان همه زندگی خودش وخانوادش از این رو به اون رو شد معلوم نشد چی کار کرده بود تو شهر که ظرف چند ماه آنقدر ثروتمند شده بود !! با کلی پول همه زمین های کشاورزی و با قیمتی ارزون و زدوبند با واسطه خرید گاو وکوسفندای چوپانارو خرید بقیه عمله هارو مرید خودش کرد شد خان روستا . بزرگ روستا بقیه اهالی روستا همه شدن رعیتش حالا اهالی روستا باید می رفتن رو گوسفندانی که خودشون به قیمتی ظاهراً بالاولی ارزان به خان نوکیسه فروخته بودن به چرا می بردن رو زمینا یی که متعلق به خودشون بود کار می کردن. مدتی همینجوری گذشت بعد از مدتی چن تا آژان و سرباز به روستا اومدن تا مالیات دولتو بگیرن و دارایی هایت اهالی رو ثبت کننن عمله سابق و
خان فعلی مالیات روستا و داد و بعد به اهالی گفت : امسال مالیات دوبرابر شده بود ولی من مالیات همتون رو برای دو سال پرداخت کردم فقطم یه چیز ازتون می خواهم اونم اینه که تو انتخابات آتی مجلس بهم رای بدین و تبلیغم کنین اهالی روستا از خان تشکر کردن و کلی قربونش صدقش رفتن انتخابات چند ماه بعد برگزار شد و خان بالاترین رأی به مجلس راه پیدا کرد. حالا همه اون عمله سابق و با عناوین دکتر . مهندس . حاجی. استاد... می شناختن. چن ماه به همین منوال گذشت. ولی خبری از آقای وکیل نبود یه روزی بعد مدت ها وقتی مجلس اونو به عنوان رئیس جمهور کشور انتخاب کرده بود با اتو موبیل دولتی اش به روستای زادگاهش برگشت ولی دید هیچکدوم از اهلی روستا اونجا نیستن خونه های قدیمی روستا سفره خونه شده بودن . زمین های کشاورزی ویلا شده بودن . باغ ها هم باغ تالار شده بودن. از اون روستا تنها به اسم مونده بود خونه دوران عمله گیش هم شده بود انبار یک رستوران درباره اهالی بومی روستا سوال کرد گفتن رفتن شهر تا پولدار شن. مثل خان. بعدش رفت شهر در نهایت رعیتشو بین تعدادی حلبی و کپر پیدا کرد. قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
مهلت مسابقه تا ۲۴ ساعت بعد (۲۲:۵۱)