طرفداری- مدافع برزیلی بعد از یک دهه بازی در رئال مادرید در سال 2007 از این تیم جدا شد اما بعد از مدتی به عنوان سفیر باشگاه مجدداً برگشت. این هفته او مصاحبه ای با The Players' Tribune داشته که قسمت هایی از آن را می خوانیم.
به گزارش AS، کارلوس در مورد انتقال به رئال مادرید گفت:
قبل از اینکه به رئال مادرید منتقل شوم، هیچوقت به مادرید نرفته بودم. 23 سال داشتم. وقتی به فرودگاه رسیدم، مستقیماً به دنبال جایی که قرار بود زندگی کنم [محل اقامت] نرفتم، به سانتیاگو برنابئو که باشکوه ترین ورزشگاه دنیاست هم نرفتم - بلکه با تعدادی از روزنامه نگاران اسپانیایی به میدان سیبلس [محل جشن های قهرمانی رئال مادرید] رفتم. تنها تصاویری از سیبلس را دیده بودم، اما می دانستم که محل خاصی است. در مرکز میدان فواره ای با مجسمه ای مرمر از الهه سیبل وجود داشت. برای تمام مادریدی ها، میدان سیبلس یکی از نمادی ترین نقاط شهر محسوب می شود.
خانه نشینی در دوران قرنطینه:
در حال حاضر مثل اکثر مردم، نمی توانم سرکار بروم. طی یک ماه اخیر دو بار از خانه بیرون رفته ام و هر دو بار برای خرید از سوپرمارکت بوده است. کل روز خانه نشینی اذیتم می کند اما در حال حاضر تنها کار درست همین است. وقتی بیرون رفتم، به سختی شهر خودم را شناختم. خیابان ها کاملاً خالی هستند. هیچوقت مادرید را اینطور ندیده بودم.
لورنزو سانز:
او کسی بود که من را به رئال مادرید آورد. خاطرات او فقط لبخند بر لبم می آورد. اگرچه رئیس باشگاه بود، بیشتر از همه هوادار بود. او برای رئال مادرید زندگی می کرد. همیشه درگیر کار بود و همیشه در رختکن کنار ما حضور داشت. وقتی مساوی می کردیم یا شکست می خوردیم، به ما اجازه می داد که با خودمان خلوت کنیم، اما وقتی عنوانی فتح می کردیم اولین کسی بود که ما را در آغوش می گرفت. او را به خاطر خوش بینی، خصوصیات انسانی و همه کارهایی که برای رئال مادرید انجام داد، دوست داشتیم. او برای ما مثل یک پدر بود و هر روز با او در تماس بودم. همیشه توصیه هایی برای من داشت. هیچوقت نتوانستم او را لورنزو سانز صدا کنم، حتی سعی کردم اما نشد! برای من او همیشه رئیس بود.
اولین بازی با پیراهن رئال مادرید مقابل دپورتیوو لاکرونیا:
اولین بازی ام را به یاد دارم، که خارج از خانه مقابل دپورتیوو گلزنی کردم. اولین بازی در برنابئو را هم به یاد دارم که مقابل هرکولس و 80,000 تماشاگر بود. اینطور بودم که... اینجا چه کار می کنم؟ اگر حالا مرتکب اشتباهی شوم چه خواهد شد؟ وحشتناک بود! از طرفی دیگر یکی از بهترین روز های عمرم بود.
شب قبل از فینال 1998 لیگ قهرمانان در آمستردام و قبل از فتح لاسپتیما [هفتمین قهرمانی]:
در آن فصل در لالیگا به مشکل خورده بودیم. یوونتوس برای سومین سال پیاپی به فینال رسیده بود. به عنوان مدعی وارد بازی نشده بودیم. شب قبل از فینال هیچ کدام از ما نتوانسته بود بخوابد. معمولاً 10 شب می خوابیدیم. اما آن شب تا 4 صبح در لابی هتل نشسته بودیم و به همدیگر خاطره تعریف می کردیم. نترسیده بودیم، فقط احترام زیادی برای یوونتوس قائل بودیم. در فینال خیلی خوب رقابت کردیم. یووه موقعیت های زیادی داشت، اما 1-0 پیروز شدیم. آن بازی را نه فقط با کیفیت خود، بلکه با انگیزه پیروز شدیم. ما قهرمانی را بیشتر از آنها می خواستیم.
بهترین لحظه در رئال مادرید:
هیچوقت آن شب را فراموش نخواهم کرد [فتح لاسپتیما]. بعد از آن به میدان سیبلس رفتیم. خیابان ها مملو از صدها هزار نفر جمعیت بود، که همگی سفید پوشیده بودند و پرچم رئال مادرید را داشتند و آواز می خواندند و شادی می کردند.
رئال مادرید کهکشانی:
وقتی در رختکن می نشستید و اطرافتان را نگاه می کردید، یک طرف برنده توپ طلا، یک طرف بازیکن سال اسپانیا، آقای گل لالیگا و بهترین دروازه بان دنیا بود. بخشی از این محیط بودن خاص بود. گاهی اوقات آنجا می نشستم و فکر می کردم، 'ببین از کجا به کجا آمده ای'. احساس غرور و افتخار می کردم. هرگز نمی دانید که زندگی شما را به کجا می رساند.
آخرین بازی برای رئال مادرید:
آخرین بازی من برای باشگاه در 17 ژوئن 2007 بود. در آخرین بازی فصل و در برنابئو به مصاف مایورکا رفته بودیم و امتیازات با بارسلونا برابر بود و آنها هم با خیمناستیک بازی داشتند. می دانستیم که اگر هر دو پیروز شویم، به خاطر نتایج بازی های رو در رو مقابل بارسا، قهرمان خواهیم شد. خیلی زود 1-0 عقب افتادیم، اما در نیمه دوم ورق برگشت و 3-1 پیروز شدیم. پیروزی باورنکردنی بود.
اما چیزی که از آن شب به یاد دارم، رفتار بسیار خوب مردم با من بود. همه می دانستند که بازی خداحافظی ام است. حتی دیوید بکام هم خداحافظی می کرد. از وقتی هتل را ترک کرده و به سمت ورزشگاه حرکت کردیم، مردم رفتار بسیار محبت آمیزی با ما داشتند. می دانید، حس می کردم تولدم است. همه برای ما آرزو های خوب داشتند، بغل می کردند و می بوسیدند. "موفق باشید، دوستتان داریم و هرچه زودتر برگردید" می گفتند. در آن لحظه بود که فهمیدم چه کارهایی برای باشگاه کرده ام و چقدر مردم دوستم دارند.