یکی از رفقای خوب سایت_رضالدینیو فوتبالیسم_ که به زودی رضاستی سینمادیسم!_ تغییر کاربری خواهد داد پروژه ای را آغاز کرده برای علاقه مندان فیلم و سینما که خواهشمند است شرکت کنید..._لینک زیر_
https://www.tarafdari.com/user/67086...
من هم مطلبم درباره فیلم اینسپشن را در لینک بالا گذاشتم همچون نظر باقی دوستان و حضور متمرکزتان را آنجا ببرید تا با استقبالتان هفته ای حداقل یک روز جمعه ها بحث سیمایی در سایت و پست اول ستون کاربران تحت عنوان کافه فیلم و همکاری خودتان و مدیریت این دوستمان پین بشود_اینجا هم پستی زدم تا دوستان علاقه مندی که از پروژه این برزرگوار بیخبر بودند شاید ببینند_
ملاک نظردهي من به فيلمها:
بدون ستاره: آشغال
يک ستاره: بد
دو ستاره: متوسط
سه ستاره: خوب
چهار ستاره: خيلي خوب
پنج ستاره: شاهکار
اين سالها براي مخاطب نسل امروزي، اگر فيلمي کاملاً پيچيده است، دربست فيلم شاهکار تلقي ميشود! من جزو موافقان اين سليقه نيستم که اتفاقا صاحبان چنين تفکر يا سليقه اي را مصرف کننده هاي فيلم يا پاپ کورني هاي با مصرف انبوه و ذهن هاي کوچکي که قادر به درک پيام عميق فيلم يا تشخيص سطح بالاي ابزار و تکنيک هاي فرمي کارگردان ها نيستند تعريف ميکنم.
اینسپشن هم فيلمي پيچيده است و مضافا مخاطب انبوه عامه پسند پاپ کورني يا مصرف کننده هاي نسل جوان را هم همراه خودش ميبيند! اما...
به شکل عجيبي اين فيلم مشمول اين قضيه قرار نميگيرد و از اين مقدمه بالا مستثني است براي من!
اتفاقا بعد از شاهکار ممنتو، اينسپشن با آن ايده درخشانش_آبروي سينماي بلاک باستر_ بهترين فيلم نولان است کارگرداني که در غالب آثارش مولفه اصلي سينماي آن به عنوان خالق اثر به مانند یک شعبده باز عمل کردن است. اين بار اما در ادامه جهانبيني سينماي منحصر به خودش که در يک تعامل با مخاطب پاپ کورني و سينماي بساز بفروش نظام استوديويي اصالت خودش را هم سعي به حفظ کردن دارد و در حال تبديل شدن به خلق امضا و مولفي جديد که ديدن آثاري خاص، سينماي او را به ياد بيآورد قدم برداشته است(با دور شدن از فرمول هاي گيشه و سطحي)
اينسپشن اوج این قصه ی شیطنت های نولان است بند باز ماهري رسيده که با تلفيق مخاطب سينماي عامه و خلاقيت شگرف براي مخاطب جدي تر در بالاترين سطح خودش موفق ظاهر شده است که شايد ديگر خودش هم موفق به تکرار آن نشود.
به شخصه در مورد اين اثر نولان نميتوانم اين ايراد را وارد بدانم که کشف و حل معماهاي به ظاهر فريبنده و خودنمايانه او يا تلاشش براي فريب عامدانه تماشاگر آزاردهنده بوده و از کيفيت و ارزش اثر با کشف و رمز و رموز آن عين نمايشهاي جادوگر يا شعبده بازي که حقه و تردستيهايشان لو ميرود کم ميکند. اين فيلم مرز رويا و واقعيت است و مسير تخيل يا حقيقت را در فرم عامه پسند و ساده اما با روايت و درون مايه پيچيده داستاني _و به جا_ که چون ايده ي اوليه آن خودش غير معمول و مربوط به ذهن بوده_قسمت هوشمند انسان_ و ماموريتي که به شخصيت اصلي فيلم_کاب_ داده شد خودش پيچيده تر و غيرمعمول، بايد با همين خلاقيت ذهني سطح بالا روايت ميشد و در ساختاري شبيه به Penrose stairs که با استفاده در ابزار تکنولوژي نوين در راستاي خدمت به خلق اثر هنري_ نه فقط سينماي استوديويي و سرگرم کننده براي گيشه_ باعث شده است تماشاي اين اثر واقعا يک تجربه فوق العاده کامل هم به جهت بصري و عظمت سينما_خصوصا روي قاب بزرگتر يا پرده_ و هم تحسين قدرت اجراي يک ايده پردازي در اثر و نمايش ميخکوب کننده ي آن در روايت داستاني و فيلمنامه باشد که هيچ فيلمي حتي در فانتزي ترين آثار و تخيلي ترين فيلمها بدين شکل در نمايش دو مقوله رويا و زمان اين طور خلاقانه و در عين پيچيدگي و حمله به نظريات فلسفي و روانشناختي مثل ضمیر ناخودآگاه، سرگرم کننده و جذاب ظاهر نشده است گويي که با اينکه همه چي يک ايده ي ذهني يک فيلمساز خلاق و به صورت کلي يک جاه طلبي تخيلي_فارغ از چند نظريه علمي يا شخصي_ براي ساخت صرفا يک فيلم علمي تخيلي سرگرم کننده بوده است اما قطعا مخاطبان کمی نبودند که به فراخور هر سطح و شخصيت و ارتباط پذيري حتی غلو برانگیز، دست کم يک بار بعد از اتمام فيلم در تاثير حداقل آني و لحظه اي که فيلم توانست بگذارد همان کار کاب را در سکانس پاياني معروف انجام دادند! _سکانس پاياني که کاب توتم خود را چرخاند تا ببيند در عالم واقعيت به سر ميبرد يا رويا، به نحوي در ذهن يا بعضا اقدام فيزيکي توسط خیلی ها به انحاي مختلف مرور يا عمل شد_(احتمالا)
فرم و لحن روايت اينسپشن ساده است اما شکل اجراي ايده و موضوع فيلم که درون خودش دارد پيچيده ميشود_تلاقي چنين سادگي و پيچيدگي در فرح و محتوا که به چنين شکل جذاب و همه پسندي در بيايد کمتر سراغ دارم و اين يک خلاقيت و ستايش براي نولان بايد باشد که محصول مهمش حاصل همکاري درخشان با عوامل ديگر فيلم خصوصا در موسیقی و فیلمبرداری و جلوه های ویژه بود. موسيقي فوق العاده آن که گزاف نيست گفته شود بخش عمده تعليق و هيجان و حتي پيچيدگي اثر را با موسيقي هانس زيمر به مخاطب منتقل کرد و حتی در سکانس پایانی هم استفاده هوشمندانه از موسیقی کارکرد مهمی در فهم و قضاوت دوگانه مخاطب از پایان فیلم دارد و جلوه هاي ويژه کاملا هنري و شگفت انگيز و در هدف ايده فيلم و بالا بردن سطح اثر خصوصا نمايش جاذبه و پل ها و طراحی ساختمان ها و صحنه های تخریب در رویاها فوق العاده بود. فیلمبرداری اثر هم در لحن دوربین تا رنگ بندی قاب ها و لایه ها خصوصا در مورد این فیلم که پر از سورئالیسم مبتکرانه و توالی های رویاگونه بود احساس واقعی را در یک خط پیوسته فیلم به مخاطب هوشمندانه داد و هرگز اعتبار کمتری نسبت به آنچه در دنیای واقعی وجود داشت نداد و رویا را هم واقعی جلوه داد و این یکپارچگی خواب و رویا که حتی خود شخصیتهای فیلم هم گاها غافل از آن که خواب هستند یا بیدار کاملا حفظ کرد. به این ها قاب بندی های درخشان در پیچ و تاب شدن و ریزش ساختمان ها و سکانس های معلق در هوا یا ماشین و موراد دیگر را هم اضافه کنید که با طراحی که کارگردان برای فیلمبردار کرد بهترین کیفیت را فیلمبرداری درخشان آن برای خلق چنین اثر عظیمی مشاهده کردیم.
با اين وجود اينسپشن با تمام نقات قوتش نقص هاي ريز و جدي هم دارد که از سطح این اثر شگرف به وضوح پایینتر است، نمونه های ریز آن حضور کليشه اي و بيخاصيت مايکل کين که در آثار خود نولان هم حتي نه فقط خود بازيگر بلکه نقش و شخصيت تلويزيوني شده اش! بي مزه و تکراري_افتخاري_ شده یا شخصیت آریادن_الن پیج_ با وجود هیچ تجربه کاری واقعی، بعنوان چنین معمار بزرگی همچون تیپ های به کار گرفته سر سری در آثار یک بار مصرف سینمایی برای راه انداختن یک عملیات مهم انتخاب شده است که در چنین ایده پیچ و خم چند لایه رویاها چه طور چنین تازه کاری را کاب_دیکاپریو_ میپذیرد یا چه طور کان واتانابه_سایتو_ که یک تاجر میباشد میتواند با یک تماس تلفنی تمام اتهامات کاب را باطل کند؟ تا باج دادن سخيف به سينماي عامه پسند در صحنه هاي اکشن مبتذل و سطح پايين_یکی دو مورد_ که سطح اکشن هاي بی مووي با بازیگران توخالی را يادآوري و فيلم را لحظه اي نازل ميکرد مثل سکانس تعقيب گريز آغازین ديکاپريو که کارکرد هيجاني داشت اما در سطح چنين فيلمي عظيم و باهوش توي ذوق بود و در فرار سوپرمن وار دیکاپریو از تعقیب کننده ها و تیر اندازی ها به شدت اذیت و شعورم را قلقلک داد! برملا شدن راز فیشر هم که گروه برای آن خودش را بارها به خطر انداخت هنوز برایم نا امید کننده، کم رمق و حتی در تعارض بخشی از منطق قصه و ظاهر پایانی بوده است(فیلم را دوباره باید بعد از چند سال ببینم)
اما فارغ از اين موارد ناچيز، همچنان نقطه لنگ مهم آثار نولان که همان ضعف عواطف و بار احساس فيلم است اينجا هم بد است و کارگردان خلاق ما در وابستگي عاطفي شخصيت ها باز هم ناتوان و به نوعي عدم وابستگي عاطفي را با وجود زجر قهرمان فيلم انگار ادامه داد! _برخلاف جيمز کامرون که در فيلم تمام رباتش هم احساسات فيلمش به زيبايي و تاثيرگزار و اندازه است _ نولان اين بار در اينسپشن حتي فرصت داشت اين وجه را هم قوام و قدرت ببخشد که شخصيتهاي زن پررنگي هم در فيلم دارد و پیرنگ های قصه اش نمود هم داشته که اتفاقا شخصيت اصلي فيلم در تب و تاب و بزنگاه هاي لايه هاي اين خواب در گير و دار ذهن و روياها با همسرش هم به شدت گرفتار اين ایده عملیاتی اش شده است و از اتفاقي که افتاده عذاب هم ميکشد و احساس غم و سرزنش هم دارد. اما ابراز اين احساس و جدال عاطفي که با وجود بحران و معضل مهم زندگيش در شخصيت پردازي کاب در خود قصه هم نوشته و بنا بوده تا ما ببينيم به شدت کم است و اصلا رنگي قواره اين دغدغه و خاطرات آزار دهنده ي توامان واقعي و خيالي حتي در ظاهر و لايه اصلي هم نمود ندارد و اثرش را هم اين وضعيت کاب که ميتوانست شخصيت را عميق تر کند در مخاطب نميگذارد با اينکه کاب يک تراژدي شخصي به اين بزرگي داشت اما کارگردان اقدامات کافي و اثرگزارتري که ما را با کاب به همدردي برساند خلق نميکند و موقعيت و پرداختي که ما را به همدلي با شخصيت مال_ماریون کوتیارد_ هم برساند مطلقا وجود ندارد و فقط سردی رابطه و دلسردی مخاطب عاید کار شده است! و در نتيجه اين وجه مهم فيلم کلا روي هوا رفته است _ من اين ضعف موقعيت دراماتيک احساسي فيلمهاي نولان را در سطح کلاژ ميبينم که در يک کليپ ساده عاشقانه موسيقي هم نميشود جمعش کرد!_همان اشکال تارانتينو در فيلم آخرش روزي روزگاري که فیلمش تماما محدود به ارضاي شخصي و کلاژ کاري از نوع دیگر بود که بماند وقت خودش خواهم گفت_ البته فقط کم عمقي شخصيت اصلي نيست شخصيت پردازي ها به صورت کلي مقهور ايده بزرگ فيلم و پيچش هاي داستاني و اجراي روايت خلاقانه به هم پیچیده ی میانه و پایانی فیلم شده_که البته هنوز معتقدم در این فیلم الکی از پیچیدگی سواستفاده و جهت خودنمایی نبوده است_ و بسياري از شخصيتهاي مکمل یا فرعی که به شدت هم هر کدام حضور مهمي در کنار کاب دارند و از خصوصيات و ويژگي هايي ممتاز، خيلي تخت و سطحي کار شده گويي که اين فيلم يک تيم سرقت بوده و ميشد با دو شخصيت مکمل پر افت و خيز فيلم را به ياد ماندني تر کرد_شخصيت تام هادري و جوزپ گوردون ويت_ در يک سکانس که در شروع اين پروژه آنطور که تصور ميکردند شروع نشد اين چلنج شخصيتها در يک موقعيت قدري نشون داده شد اما در همان حد باقي ماند و حيف بالاتر نرفت و هیچ جذابیتی را دیگر این ها رقم نزدند. گرچه خود کاب با بازي ديکاپريو هم شخصيتش در دل فيلم قورت داده شده و هيچوقت با اينکه هم خود بازيگر _ديکاپريو_ بازيگر بزرگ و در چشم و کاريزمايي است و هم فيلم محور شخصيت اصلي کاب _که او باشد_ ميچرخد اما در طول فيلم اين شخصيت به نظرم هيچوقت به مرحله حضور نرسيد و يکنواخت و از پيش تعريف شده ي خشک و بدون جذابيت شخصيتي و کنش گرايانه منفعل! رفتار ميکرد که اين هم قرباني ايده جاه طلبانه و پرداخت خط داستاني آن و لايه هاي تو در تو ي طراحي شده و تغيير زمان هاي فيلم شده است که اين حوادث ما را هم از شخصيت ها بعضا غافل و از هم گسسته ميکرد و به ايده و فهميدن ايده و تمرکز به زمان قصه زوم ميکرد و اين که اين داستان و ايده چه طور کاشته و سرانجام ميرسد. همچون خود نولان که حواسش انگار روي ايده و فيلمنامه اش خيلي بيشتر از آدماي قصه و دغدغه هاي آن ها بود و ديدن بچه هاي ديکاپريو در پايان فيلم، کمترين حس و اهميتي براي مخاطب با وجود هسته عاطفي که هدفش بود نتوانست بگذارد آنطور که به عوض، کاشت ايده و خلاصي از اين لايه هاي تو در تو براي بيننده اثر ميگذاشت_ در سکانس پاياني ظاهر احساسات و بچه ها بود باطن ايده اوليه کار غلبه کرد به همین خاطر هم حس میکنم قضیه بازگشت به آمریکا و دیدن فرزندان اینقدر سطحی پرداخته شد_ و حیف چنین فیلمی کامل نشد و حسرت من ماندگار شد که چرا ماريون کوتيارد در فيلم يک شبح بيشتر نماند و به درستي قابليت نقشش برای شخصیت مال مورد استفاده قرار نگرفت و جاي شخصيت بد ضعيف کار شده ی بی روح غیراقعی در لايه هاي خواب بايد همان نقش خلا مانده ی واقعی احساس فیلم را بارش را ميکشيد و به عوض براي فيلم يک بدمن قوي تر و بدجنس تري که سايتو باشد با پرداخت پر رنگ تر و چند بعدي تر دیده میشد که اين طور هم جذابيت خير و شر فيلم و هم هيجان و تشويش مخاطب براي سرنوشت و مخمصه قهرمان فيلم مزه ديگري داشت که يک فيلمي که بدمن خوب داشته باشد به مراتب ماندگار تر و در خاطر ماندني تر و جذاب تر ميشود کاري که خود نولان در شواليه تاريکي تجربه کرده بود با شخصيت منفي يا شرور درجه یکش.
در پايان تاکيد ميکنم ايده اينسپشن که به شدت عین خود فیلم رویاپردازانه و عظیم بود من را متحير کرد و صرفا هم تحسين فريبکارانه که کاسبکاري قلابي براي کارگردان باشد نبوده بلکه این تحسين به درجه دوست داشتن هم برای من رسيد و با وجود اينکه فيلم ارجاعات و سکانس هاي وام گرفته از آثار مهم سينماي از اوديسه فضايي تا حتي ماتريکس دارد اما با فيلمي اوريجينال و اصيل طرف هستيم که ميتواند يک دستاورد تلقي بشود و به هيچ وجه براي طرح هاي متافيزيکي در حد فرضيه به بهانه نمايش CGI سو استفاده نکرد که اينسپشن برعکس ديگر ساخته معروف نولان که فيلم محبوبم نميباشد _در ميان ستارگان_ سينما هم به اندازه دارد.
نولان را هميشه و همه جا، با اینکه هنوز فیلمساز محبوبم نشده يک جمله ستايش برانگيز تاليفي! در مدح او خرج ميکنم_ اگر بنا باشد فيلمی را از او مثل اينسپشن دوست داشته باشم_
جاه طلب خلاقی که با آثارش پروسه ذهنيت به عينيت را باز تعريف کرد!
**** 1/2_چهار و نيم ستاره از پنج ستاره_