مطلب ارسالی کاربران
أهواك _ فیروز
أهواك أهواك
أهواك بلا أمل
و عيونك تبسم لى
وورودك تغرينى بشهيات القبل
أهواك و لي قلب
بغرامك يلتهب
تدنيه فيقترب
تقصيه فيغترب
فى الظلمة يكتئب
و يهدهده التعب
فيذوب و ينسكب
كالدمع من المقل
فى السهرة أنتظر
و يطول بى السهر
فيسائلنى القمر
يا حلوة ما الخبر؟
فأجيبه و القلب
قد تيمه الحب
يا بدر أنا السبب
أحببت بلا أمل
بدون هیچ انتظاری
دوستت دارم و چشمانت به من لبخند میزند.
و گلهایت وسوسهام میکند به بوسیدن
دوستت دارم و قلبی دارم
که در عشق تو شعله میزند
وقتی دور میشوی پیش میآید و وقتی با او درشتی کنی؛ وطنش را ترک میکند
در تاریکی افسرده میشود و خستگی آن را تسکین میدهد
پس ذوب میشود و فرو میریزد
مانند اشکهای چشم
عصر گاه منتظرت بودم و
بیخوابیام به درازا کشید
پس ماه از من پرسید
ای زیبارو! چه خبر جدیدی داری؟
پاسخش دادم در حالیکه قلبم عاشق بود
ای ماه! من خودم گناهکار هستم! چون او را بدون هیچ انتظاری دوست دارم