مفاخره مخصوصا در ادبيات عرب رواج بسيار داشته است و اعراب ظاهراً به مفاخره بيش از هر نوع ادبي ديگر دلبسته بودند. رجز كه اعراب به آن شيفته بودند در حقيقت مفاخره فردي يا قبيله اي بود. به هر حال مفاخره در ادب فارسي يكي از فنون شعري بوده است و كمتر شاعري است كه به اين فن نپرداخته باشد.
اینجا به برخی از خودستاییهای شاعران بزرگ ایران پرداختهایم که خواندنش بسیار شورانگیز است...
اولویتبندی شاعران بر اساس زمان است...
فردوسی:
بسي رنج بردم بدين سال سي
عجم زنده کردم بدين پارسي
....
.بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پي افکندم از نظم کاخي بلند
که از باد و باران نيابد گزند
.......................
.........
سعدی:
گه گه خيال در سرم آيد كه اين منم
ملك جهان گرفته به تيغ سخنوري
...
هفت کشور نمیکنند امروز
بی مقالات سعدی انجمنی
...
شنیدهای که مقالات سعدی از شیراز
همیبرند به عالم چو نافه ختنی
مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت
برفت نام من اندر جهان به خوش سخنی
...
عجبست پیش بعضی که ترست شعر سعدی
ورق درخت طوبیست چگونه تر نباشد
...
من دگر شعر نخواهم که نویسم که مگس
زحمتم میدهد از بس که سخن شیرین است :)))
...
دُر میچکد ز منطق سعدی به جای شعر
گر سیم داشتی بنوشتی به زر سخن
...
سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد
تنها در این مدینه که در هر مدینهای
شعرش چو آب در همه عالم چنان شده
کز پارس میرود به خراسان سفینهای
...
آتشکدست باطن سعدی ز سوز عشق
سوزی که در دلست در اشعار بنگرید
.............
..........
حافظ:
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب
تا سرزلف سخن را به قلم شانه زدند
...
صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گویی که شعر حافظ ازبر می کنند
...
به شعر حافظ شیراز می رقصند و می نازند
سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی
...
این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد
اجر صبریست کزان شاخ نباتم دادند
...
گر به دیوان غزل صدر نشینم چه عجب
سالها بندگی صاحب دیوان کردم
...
سرود مجلست اکنون فلک به رقص آرد
که شعر حافظ شیرین سخن ترانه توست
...
حافظ حدیث سحر و فریب خوشت رسید
تا حد مصر و چین و به اقصای روم وری
...
به این شعر تر شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تاپای حافظ را چرا در زر نمی گیرد
...
کلک حافظ شکرین میوه نباتیست بچین
که درین باغ نبینی ثمری بهتر از این
...
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
...
شفا زگفته شکر فشان حافظ جوی
که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد
...
ساقی مگر وظیفه حافظ زیاده داد
کاشفته گشت طره دستار مولوی
...
غزل گفتی و در سفتی,بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریارا
...
حافظ چو آب لطف زنظم تو می چکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
...
حسد چه می بری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست