تا حالا از خودتون پرسیدید که انسان در اصل خیر هست یا شر؟ پائولو کوئیلو این سوال رو در شیطان و دوشیزه پریم مطرح میکنه !
یک غریبه وارد یک شهر میشه و میخواد ثابت کنه انسان ذاتا شرِ فقط باید زمینه ی اون فراهم بشه.
.
.
.
.
سالخورده ها معمولا همین کار را می کنند: رویای گذشته و جوانی را می بینند، به جهانی می اندیشند که دیگر در آن سهمی ندارند، موضوعی برای گفت و گو با همسایگان می جویند.
به من قول دادی که اگر بیایم، به سوال هایم جواب می دهی."
-" اول آن که، به وعده ها اعتماد نکن. جهان پر از وعده است: وعده ثروت، رستگاری ابدی، عشق مطلق. بعضی فکر می کنند می توانند وعده هر چیزی را بدهند، دیگران هر وعده ای را که روزگار بهتری را برای آن ها تضمین کند، می پذیرند. این که چطور، مشکل خودشان است. کسانی که وعده می دهند و وفا نمی کنند، به اختگی و ناتوانی می رسند؛ و همین بلا به سر آن هایی می آید که دلشان را به وعده ها خوش می کنند
می خواهم معمایی برایت بگویم: از روزهای زندگی، کدام روز هرگز نمی رسد؟"
پاسخی نبود.
خارجی گفت: " فردا. اما ظاهرا تو خیال می کنی فردا می رسد، و مدام انجام کاری را که از تو خواستم، به تاخیر می اندازی. امروز آخربن روز هفته است؛ اگر چیزی نگویی، من خودم این کار را می کنم."
آوا گفت: " نیکی وجود ندارد: پارسایی فقط یکی از چهره های وحشت است. اگر انسان این را بفهمد، پی می برد که این دنیا چیزی فراتر از یک شوخی خدا نیست."
- " تلاش برای کشف دلیل وجودی ات بی فایده است. اگر توضیحی می خواهی، می توانی به خودت بگویی من روشی هستم که خدا برای تنبیه خودش به خاطر این که در یک لحظه غفلت، تصمیم گرفت جهان را خلق کند."
کشیش فکر کرد:" همیشه ترس. برای غلبه بر هر کس، کاری کن تا بترسند.