خاطرات عمر رفـته، در نظرگاهـم نـشسته
در سـپـهر لاجـوردی، آتـش آهـم نـشسته
ای خدای بینـصیبان طاقتم ده، طاقتم ده
قـبـلهگـاه مـا غریـبان طاقتم ده، طاقتم ده
ساغرم شکست ای ساقی، رفته ام زدست ای ساقی
درمیان طوفان
برموج غم نشسته منم، در زورق شکسته منم، ای نا خدای عالم
تا نام من رقم زده شد، یکباره مُهـر غم زده شد، بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی، رفته ام زدست ای ساقی
تـو تشنـه کـامـم کُـشـتی، در سـراب نـاکـامـیـها، ای بـلای نـافرجامیها
نبـرده لب برجامی، میکِشم به دوش ازحسرت، بار مستی و بدنامیها
برموج غم نشسته منم، در زورق شکسته منم، ای نا خدای عالم
تا نام من رقم زده شد، یکباره مُهـر غم زده شد، بر سرنوشت آدم
ساغرم شکست ای ساقی، رفته ام زدست ای ساقی
حکایت از چه کنم، شکایت از که کنم
که خود به دست خود آتش، بر دل خون شده ی نگران زده ام