این خاطره برمیگرده به زمستان 88، سالی که ترم 4 دوره کارشناسی بودم.
رشته من ژنتیک بود. ترم 4، یه درس داشتیم به نام آزمایشگاه زیست جانوری. قبلش فقط بگم که ما توی خونه دانشجوییمون، همون موقع ها یه آکواریوم ساده و تقریبا بزرگ خریدیم. شاید باورتون نشه ولی کل آکواریوم و بخاریش و پمپ اکسیژن و چند نوع ماهی و غذاشون روی هم رفته شد کمتر از 40 هزار تومن. معمولا محبوب ترین ماهی "پَرِت" هست. خلاصه یکی از هم خونه ایا چون خودشون قبلا سابقه آکواریوم و اینجور چیزا داشت راهش انداخت. یه ماهی های کوچولویی هست به نام " زبرا" که اون موقع دونه ای فکر کنم 400 تومن بود. به مغازه داره گفتیم این ماهیا با هم میسازن؟ که گفت آره. خلاصه چند نوع ماهی شامل یه پرت و دو نوع ماهی دیگه که اسمش یادم نیست و یه ماهی لجن خوار و حدود 15 تا هم زبرا گرفتیم. حالا به نظرتون صبح که بیدار شدیم با چه صحنه ای روبرو شدیم؟؟؟!!
دیدیم توی آکواریوم، اون پرت داشت دنبال 2 تا دونه زبرا میذاشت😂😂 فقط دو تاش مونده بود و 13 تاشو تا صبح خورده بود😂 اون دو تای باقی مونده هم معلوم بود که کل شبو داشتن فرار میکردن😂😂. بقیه ماهیا هم انگار نه انگار... بیخیال بیخیال😅. خلاصه سریع اون دو تا رو نجات دادیم و رفتیم با مغازه دار صحبت کردیم و پس دادیم. بگذریم... برم سراغ خاطره اصلی...
توی آزمایشگاه زیست جانوری، استاد گفت که هر جلسه یه حیوون بیارید تا تشریح کنیم...
ما هم که خوراکمون این چیزا... همون هم خونه ایم، داییش یه آکواریوم بزرگ داشت و یه ماهی پیر " کت آفریقایی" ازش گرفتیم و تشریح کردیم... یه جلسه کبوتر تشریح کردیم... رفتیم توی شهر ( یه جایی توی شیراز هست به نام کَلِ موشیر)، خرگوش خریدیم و تشریح کردیم...
همشونو با کلروفرم بیهوش میکردیم و خلاصه تشریح کردیم... حالا جالبه استادمون یه دختر 28 تا 29 ساله بود ولی انگار نه انگار... میگفت فقط بیارید تا تشریح کنیم😅 دخترای کلاسم که از خدا خواسته... بچه ها رو شیر میکردن...
یکی از بچه ها یه جلسه لاک پشت آورد...😂😂 گفتیم بابا بیخیال... آخه لاک پشتم تشریح داره بنده خدا ....😂😂 استاد گفت بیارید، مشکلی نیست😂...
آقایون و خانوما.... مگه لاک پشت بنده خدا بیهوش میشد !!!! به جان خودم انقدر کلروفرم گرفتیم جلوش که دقیقا هممون توی اتاق داشتیم بیهوش میشدیم😂😂 دقیقا مثل گاز منو اکسید، اصلا حالیمون نبود... خلاصه در و پنجره رو باز کردیم...
استاد گفت من نمیدونم برید خودتون یه کاریش بکنید😂😂 اینم استاد ما...
یکی از بچه های سال بالایی که با ما توی کلاس بود گفت بسپارید به من😂 من چون میشناختمش گفتم فقط خدا به داد لاک پشت برسه...😅 من و هم خونه ایم و همون پسره رفتیم توی حیاط دانشگاه.... به نظرتون چیکار کرد؟؟؟
لاک پشت بنده خدا رو محکم زده به گوشه یه سنگ و لاکش شکست😢 منم نتونستم قبلش کاری بکنم... استاد گفته بود باید تشریح بشه... خلاصه چشمتون روز بد نبینه.... لاک پشته مگه در حین تشریحم از حال میرفت؟؟؟ تا لحظات آخرم زجر کشید...
دیگه خودم از ذکر جزئیات بیشتر خودداری میکنم چون واقعا دلم برای لاک پشته سوخت... اصلا کار درستی نبود...
اینم از درس خوندن ما 😅
حالا یادم باشه اگر عمری باشه یه اسپین آف از این خاطره براتون بگم که به نظرم باحاله و مربوط به همستری میشه که یکی از دخترا آورده بود توی آزمایشگاه...
ارادتمند...