مطلب ارسالی کاربران
شناخت ذهن و کنترل آن -بخش سوم
برعکس دنیای بیرون که به مدد حواس پنجگانه با آن ارتباط داریم و با بدن فیزیکی نسبت به این دریافتها عکس العمل نشان می دهیم ما در دنیای درون خود نیز دچار روابطی هستیم رابطه ما با فلسفه جهان آفرینش رابطه ما با آفریدگاری که برای جهان متصوریم رابطه ما با باورهای دینی یا غیر دینی که داریم رابطه که ما با خاطرات گذشته خود داریم رابطه ما با باورهای که حاصل تجارب مطالعات یا تربیت ما هستند رابطه ما با شهودیکه گاها به آن دست می یابیم و غیره این دسته از روابط درونی ما کاملاً از نوع غیرفیزیکی می باشند آنچه که مهم است همه ما بر اساس یکسری نیازهای بیرونی و درونی موقت یا دائمی در حالت های ارتباطی متنوعی قرار دادیم که اغلب ما انسان ها از روابط بیرونی یا درونی مشابه و متفاوتی برخورداریم مشابه از آن جهت که به عنوان مثال همه انسان ها برای تامین نیاز جنسی خود دارای رابطه با شریک جنسی هستند اما متفاوت از آنچه که یکی شریک جنسی اش همسرش می باشد و دهها حالت متفاوت دیگر مهم این است که ما متناسب با نیاز خود در رابطه که تامین کننده آن نیاز است قرار میگیریم افراد به روابط بیرونی و درونی خود نگرش و رفتار متفاوت تری دارند برای مثال نوع رابطه یک فرد با چیزی به اسم لباس کاملاً ساده است و آن را صرفاً برای پوشش خود انتخاب می کند در حالی که شخص دیگری در رابطه پیچیده ای با مفهوم لباس به سر میبرد که لباسش حساسیت بیشتری دارد و در انتخاب مشخصات لباس خود وسواس بیشتری به خرج میدهد خوب امیدوارم تا اینجا موفق شده باشند یک نمای کلی از روابط با همه مفاهیم بیرونی و درونی فیزیکی و غیر فیزیکی انتزاعی یا تجسمی و غیر انتزاعی و غیره برایتان تعریف کرده باشم که بتوانید از این پس هر گونه تراکنش درونی و بیرونی خود را با هر چیزی یا کسی را یک رابطه ببینید و بسنجید. رابطه هایی از نوع ساده تا انواع پیچیده آن ،از نوع کوتاه مدت در حد یک لبخند به یک رهگذر از پشت شیشه اتومبیل، نوع میانمدت مثل رابطه شما با وسایل شخصی تان مثل گوشی و ماشین و غیره تا بلند مدت مثل ارتباط با والدین همسر و فرزندان و فامیل و یا ارتباط با یک منزل که سالیان دراز در آن زندگی می کنید.دقت کنید ممکن است کسی از نوع رابطه برخوردار باشد که مفهوم آن ارتباط برای شخص دیگری اصلاً تعریف نشده باشد و یا درسطح ضعیفتری باشد و یا حتی بعدها این نوع رابطه برایش معنی پیدا کند،برای ما ارتباط با مفهوم مرگ چگونه است تا برای یک مرده شور که در غسالخانه هر روز با این پدیده مواجه هست اینها را گفتم تا برسیم به خوشحالی و شادمانی .خوشحالی و شادمانی ما محصول جمع جبری رضایتمندی و خشنودی و احساس آرامش یا نارضایتی و ناخشنودی و دغدغه ما از همه این روابط موجود می باشد با در نظر گرفتن میزان اهمیت هر رابطه ای ناخشنودی در هر یک باعث ایجاد دغدغه مان می شود. اگر یک رابطه جزئی ،معمولی و کم اهمیت باشد عدم خوشنودی در آن باعث ایجاد دغدغه کمتری میشود و هر چه رابطه مهم تر باشد ناخشنودی از آن اثر بزرگ تر و عمیق تر برجای میگذرد .مجموع اینها به ما این احساس را می دهد که آیا انسان شاد و خوشحالی هستیم یا نه .برای روشن شدن مسئله مثالی می زنیم
مثال اول :صبح که از خواب بیدار می شوید یادتان می آید که لباس موردعلاقه تان برای جلسه مهم امروز کثیف می باشد و یا یادتان رفته آماده اش کنید این لباس را دوست داشته و از قبل آن را برای امروز در نظر گرفته بودید .فراموشی و یا هر علت دیگر باعث شده الان از اینکه نمی توانید آن را برتن کنید ناخشنود هستیدو با اکراه لباس دیگری را انتخاب می کنید. این ناخشنودی یک دغدغه کوچک در شما ایجاد می کند ولی به احتمال زیاد درجه اهمیت آن کمتر از سایر روابط شما با دنیای اطراف یا درونتان است. احتمالاً آن روابط با اهمیت دیگر کاری میکند که شما تا به محل کار نرسیده این مسئله را فراموش کنید و فکر میکنم تا اواسط روز دیگر اصلاً چیزی از این موضوع در خاطر شما نمانده باشد که بخواهد ناراحتتان کند .
مثال دوم :صبح که از خواب بیدار می شوید متوجه می شوید فرزندتان تب دارد و دچار سرماخوردگی شده است حالش بد است ولی نه آنقدر بد که برایش خطرناک باشد باید استراحت کند داروهای متداول سرماخوردگی را به او می خورانید و از او میخواهد که امروز را استراحت کند اگر تا عصر بهتر نشد ، حتماً نزدیک پزشک خواهید بود توصیه های لازم را به همسرتان می کنید و به محل کار میروید بیماری سرماخوردگی فرزند شما باعث ایجاد ناخوشایندی در شما می شود و از بابت آن ناراحت هستید تا که به منزل برمیگردیم به این مسئله فکر میکنید احتمالاً چند باری هم با منزل تماس گرفته و از وضعیت فرزند خود مطلع میشوید .
مثال سوم: با همسرتان مشاجره و بگومگو دارید مدتی است که بین تان صلح و آرامش برقرار نیست دیگر ان عشق بازی و صمیمیت ابتدای ازدواج با شما دیده نمیشود جفتتان دنبال بهانه برای جروبحث با هم هستید و همدیگر را تحمل می کنید دقیقا به یاد نمی آورد از کی و چگونه این وضعیت دچار شده اید چند باری بزرگترهای را برای وساطت دعوت کرده اید اما فایده نداشته است . احساس میکنید به پایان راه رسیده اید اما هیچکدام شجاعت بیانش را ندارید. دیگران هم متوجه این دغدغه و مشکل بزرگ شما شدهاند. در سه مثال بالا در حالت اول یا موارد مشابه اگر شخصیتا آدم ارام و گاهی باشید این گونه موارد زیاد نمیتوان از روز شما و زندگی شما را مختل کند