طرفداری- نمی توانستم نفس بکشم. سعی می کردم وحشت نکنم. این اتفاق به فینال لیگ قهرمانان اروپا 2018 مربوط می شود که در رختکن نشسته بودم. احساس می کردم چیزی در سینهام گیر کرده است. این حس را تابحال داشتهاید؟ این فشار زیاد کم مانده بود مرا از پای دربیاورد.
منظورم اضطراب نیست چون اضطراب در فوتبال چیزی طبیعی است. این حس، متفاوت بود. باور کن برادر، حسی شبیه خفه شدن بود. همه چیز از شبِ قبل فینال آغاز شد. نه می توانستم غذا بخورم، نه می توانستم بخوابم. فقط به بازی فکر می کردم. جالب است چون همسرم کلاریس، به خاطر اینکه ناخنم را می جویدم، بسیار عصبانی می شود. در واقع او از چندین سال پیش باعث شد این عادتم را ترک کنم. با این حال صبح روزِ فینال، آن عادت برگشته بود و تمام ناخن هایم را جویده بودم.
برای من اهمیتی ندارد چه نوع شخصیتی دارید اما اگر پیش از یک فینال استرس و هیجان نداشته باشید، حتما مشکلی دارید. اگر قبل از شروع بازی در آستانه خرابکاری به شلوارتان نیستید، حتما مشکل دارید. این حقیقت است برادر! برای من شدیدترین فشار، قبل از فینال برابر لیورپول بود. شاید بقیه فکر کنند این وضعیت بسیار عجیب است چون دو جام پشت سر هم برده بودیم و همه می خواستند لیورپول قهرمان شود. پس مشکل چه بود؟
خب، وقتی فرصتی برای تاریخسازی دارید، وزنهای سنگین روی دوشتان را حس خواهید کرد. به همین دلیل واقعا این وزنه را حس می کردم. هیچوقت پیش از این چنین اضطرابی نداشتم و حقیقتش نمی دانستم چه اتفاقی در حال رخ دادن است. حتی به این فکر کردم دکتر را خبر کنم اما از این می ترسیدم اجازه ندهد بازی کنم و خب من باید صد درصد بازی می کردم. می خواستم چیزی را به خودم اثبات کنم. چند روز قبل از فینال، بازیکن اسبق رئال مادرید [خورخه والدانو] در تلویزیون حرفی زد که در ذهنم ماند. او گفته بود «فکر می کنم مارسلو باید پوستر محمد صلاح را بخرد، آن را روی دیوار اتاقش بزند و هرشب برابرش سجده کند.»
پس از 12 سال و فتح 3 لیگ قهرمانان اروپا، او اینطور در تلویزیون به من بی احترامی کرد. از این جملات برای تحقیر و زیر سوال بردن من استفاده شد اما در واقع انگیزه زیادی به من داد. می خواستم تاریخسازی کنم. دوست داشتم بچه های برزیلی آنطور که من به عکسهای روبرتو کارلوس نگاه می کردم، به عکس های من نگاه کنند. می خواستم موهایشان را بلند کنند؛ به خاطر من. می فهمید؟ همانطور که در رختکن نشسته بودم و سعی می کردم درست تنفس کنم، به فکر فرو رفتم. چه تعداد کودک در سراسر جهان فوتبال بازی می کنند؟ چه تعداد رویای بازی در فینال لیگ قهرمانان اروپا را دارند؟ میلیونها، میلیونها، میلیونها. پس آرام باش و بند کفشهایت را ببند برادر.
می دانستم پایم به زمین بازی برسد، حالم خوب خواهد شد. برای من هیچ اتفاقی در زمین فوتبال نمی تواند بیفتد. ممکن است در میان هرج و مرج و شلوغی بزرگ شده باشید اما وقتی یک توپ فوتبال داشته باشید، زمان متوقف می شود و کاملا به آن فکر می کنید. همه چیز آرام و در نهایت صلح سپری می شود. وقتی پایم را روی چمن گذاشتم، احساس خفگی همچنان با من بود. با خودم فکر می کردم «قراره بمیرم. لعنتـــی! قراره بمیرم اینجا.»
باید اهمیت این لحظه را برای من بدانید تا این داستان عجیب را هضم کنید. رئال مادرید؟ فینال لیگ قهرمانان؟ این ها برای من در کودکی مزخرفی بیش نبود. شبیه قصه پریان و غیرواقعی. بکام، زیدان، روبرتو کارلوس. این ها مثل بتمن قرص و محکم بودند. شما نمی توانید با بتمن و ابرقهرمان های کتاب های مصور دست بدهید. غیرممکن است. منظورم را می فهمید؟ آن ها بالای ابرها سیر می کنند و برای بچه ها، چیزی تغییر نمی کند.
این یک داستان واقعی است. باغبانی در خانهام در مادرید دارم که بچه جوانی است. یک روز روبرتو کارلوس به دیدن من آمد و داشتیم صحبت می کردیم که آن پسرک او را دید. گفتم «ایشون روبرتو کارلوس هستن.» بعد پسرک در حالی که مثل یک مجسمه خیره و ثابت مانده بود جواب داد «نه، نیست. نمی تونه باشه.» روبرتو کارلوس گفت «خودمم.» وای پسر، چه صحنهای بود. پسرک برای آنکه باور کند، رفت و سرِ روبرتو کارلوس را لمس کرد و بالاخره گفت «روبرتو، تویی!»
ستاره ها برای ما برزیلی ها این معنا را دارند. جدا در اولین بازیام در لیگ قهرمانان اروپا، وقتی سرود رسمی این تورنمنت نواخته شد، با خودم گفتم «اوه پسر، این مثل همون چیزیه که تو بازی های ویدئویی هست.» دوربین نزدیک چهره شما می شود و به همین خاطر نمی توانید بخندید. این دنیای، دنیای واقعی من است. امیدوارم که درک کرده باشید. چند سال قبل وقتی یکی از توپ های فینال لیگ قهرمانان را با خودم به برزیل بردم تا در دیدار آماتور که دوستم بازی می کرد حضور پیدا کنم، همه شروع به بازی با آن کردند و سپس گفتم «می دونید که این توپ تو اون شب استفاده شد.» ناگهان همه ایستادند.
ناگهان طوری به توپ نگاه کردند که انگار شهاب سنگ است و از آسمان آمده. گفتند «لعنتـــی!» تمام این مردان در یک لحظه مثل بچه ها شدند و چیزی را که می شنیدند، باور نمی کردند. آن ها حتی نمی خواستند توپ را لمس کنند انگار که چیزی مقدس و با ارزش در دستانشان قرار گرفته است.» مارسلنیوی کوچک از ریو فکرش را می کرد که سه بار پیاپی فاتح لیگ قهرمانان اروپا شود؟ بیخیال. فشار، فشار و فشار. آن فشار را با استخوان هایم حس می کردم. از بیان حقیقت ترسی ندارم. وقتی مقابل لیورپول بازی داشتیم، بیرون آمدیم تا گرم کنیم. در یک لحظه زمان گذشت و همه جا روشن و شد و توپ در وسط زمین قرار گرفت تا همه چیز شروع شود.
آن توپ مقدس را دیدم و به جز توپ، دیگر چیزی نبود. در مورد بازی حرفی ندارم که بگویم اما دو چیز را با شفافیت کامل به یاد دارم. بازی 2-1 بود و داشتم به این فکر می کردم «پوستر صلاح که سجده کنم نه؟ ممنون برادر. ممنون که به من انگیزه دادی.» سپس 10 دقیقه مانده، بازی 3-1 شد. آن لحظه فهمیدم قرار است قهرمان شویم. در آخرین لحظات می خواستم گریه کنم. هیچوقت چیزی شبیه این تجربه نکرده بودم. کنار زمین آتشی درونم شعله ور شده بود. جام در دست دیگر چه می خواستم؟ 10 ثانیه به اتمام بازی یک لحظه به این فکر کردم که باید یارگیری کنم. از عالم خیال به واقعیت برگشتم و مثل بچه ها بازی کردم.
این وظیفه ما ورزشکاران است که الگو باشیم اما ما ابرقهرمان نیستیم و به همین خاطر این داستان ها را برای شما تعریف کردم. این داستان زندگی ما است. این واقعیت است. ما هم خون می ریزیم و نگران می شویم. مثل همه. چهار قهرمانی لیگ قهرمانان اروپا در 5 سال و سال به سال بی رحمانه تر بودیم. وقتی به تمام فینال ها فکر می کنم، فیلم زیبایی در ذهنم اجرا می شود. تصاویر به صورت معکوس در ذهنم تکرار می شوند. از پایان تا آغاز و سپس یاد فینال 2017 برابر یوونتوس می افتم.
منتظر بخش دوم باشید.