(یادمه از قدیم هر بازی رو در استادیوم عضدی رشت در فصل پاییز زمستان انجام میگرفت ، ما دو روز جلوتر شلنگ های آب رو روی زمین چمن ، باز میکردیم، چون همیشه ، استقلال شهرداری رشت، و بعدش ، پگاه ، و بعد داماش و بعد سپیدرود. توی زمین باتلاقی بهتر نتیجه میگرفت، ولی یکبار بازی بین استقلال شهرداری رشت با پاس بود، و بازی در هفته اول لیگ و شهریور انجام میشد، و هیچ بارونی نباریده بود، اما زمین شبیه به استخر ماهی بود، از بس شلنگ های اب باز بود، خلاصه مسابقه در رشت شبیه به واترپلو شده بود و استقلال شهرداری رشت با گل ضربه هد. عشوری زاد و پنالتی ای که دروازه بان مجیدفردی گرفت ،بازی رو یک بر صفر از پاس برد. )
درگذر ایام و چرخش فصل به فصل ، تقویم چهاربرگ دیواری ،به خط تقارن نشست!.
در قاب تصویرِ آسمان ، دستِ سرنوشت دولا شد ، تقدیر قرینه گشت!..
زیر تابش شلاقبار خورشید ، تابستان پرعطش از شهر گذشت...
اولین برگ زرد آرام برسنگفرش شهر نشست..
فصل ناخشنودیها رسید...
ابرهای سیاه بروی رشت خیمه زدند...
خزان سوار بر باد وحشی، به دروازهی شهر رسید...
ساعت لنگ لنگان به نیمهی شهر رسید ، غمناک به نیمهشب تکیه زد
آسمان اسیر بُغضِ سرکش و لجباز گشت!..
خزان وحشیانه به درختان سبز شهر هجوم برده و چنگ کشید...
از عمق اندوه خویش بر برگان سبز و باطراوت، رنگی از جنس اندوه و ماتمِ زرد کشید
رشت_ این شهر سوخته .... سردش است
جاده ها مرا میخوانند..
جاده ها تنها یک هدف دارند
غربت
اما ترکیب جاده با من ، مفهومی دیگر
یعنی هجرت
شنیده ام جایی هست در این سرا
که هرگز نمیبارد آسمان
اردکان
شهری ک هرگز آسمانش نبارید
و چتری خیس نشد.