قسمت دوم مطلب «از بروجرد تا پرسپولیس» در مورد علی عبده بنیانگذار باشگاه پرسپولیس را در ادامه بخوانید. قسمت اول این مطلب دیروز منتشر شد که از اینجا قابل دسترسی است.
پرسپولیسِ عبده به تیم بیرحمی تبدیل میشود. آنها حریفان را یکی پس از دیگری قربانی میکنند. شکست دادن تاج با ۶ گل به یک نتیجه تاریخی تبدیل میشود. تیمهای ورزشی بانوان پرسپولیس را راهاندازی میکند. تیمهای والیبال و بسکتبال و شطرنج باشگاه افتخار آفرین میشوند. عبده گرچه کوروش نیست، اما در اقلیمش، پرسپولیس فرمان میراند. مردی دست و دلباز و ولخرج؛ عادتی که شاید به اصالت لُریاش بازگردد. جواد اللهوردی نقل میکند که او یک بار سرایدار باشگاه پرسپولیس را (محمود رشتی سلمانی، که به بیماری روماتیسم قلبی مبتلا بود) با هزینه شخصی خود برای درمان به انگلستان فرستاده است. وقتی تیم در سال ۵۱ توانست با تکگل ایرج سلیمانی، ناسیونال اروگوئه، قهرمان بین قاره را شکست دهد، عبدو مبلغ ۷۲ هزار و دویست تومان را به بازیکنان پاداش داد. آن روزها با این پول میشد چهار پیکان صفرکیلومتر که در کارخانه ۱۷ هزار تومان فروخته میشد خرید!
![](http://takhtejamshidcup.com/images/100004661.jpg)
آندرآ پیرلو در کتاب « فکر میکنم، پس بازی میکنم» در مورد دخالتهای سیلویو برلوسکونی مینویسد: «او به محض اینکه میدید آنچلوتی نزدیک میشود میگفت:
«کارلو! پسرم! من دوست دارم تیم با دو مهاجم بازی کنه».
و او چطور ممکن بود یادش برود؟ تقریباً یک میلیارد بار شنیده بود؛ همه شنیده بودند.
اگر فکر میکنید این فقط برلوسکونی و امیر عابدینی هستند که در مورد مسائل فنی نظر میدهند، اشتباه میکنید. عبده بعد از پیروزی مقابل تیم ناسیونال وقتی با این پرسش مواجه شد که چطور تیم ملی چند روز پیشتر مقابل ناسیونال شکست خورد، اما پرسپولیس موفق شد این تیم را شکست دهد گفت: «۱- تیم ملی بیش از حد از حریف ترسیده بود ۲ – آرایش ۳-۳-۴ درست نبود ۳- فورواردها هماهنگی نداشتند و خط هافبک هر چند خوب بود اما نه با چپ خوب بازی میکرد و نه با راست چنان هماهنگ بود و توپها نیز مؤثر به فورواردها نمیرسید».
موفقیت، مثل خونی است که توی دریا ریخته میشود. خیلی زود کوسهها در جستجوی خون تازه جمع میشوند. حسادتها به عبده شروع شد. او با پرویز خسروانی، مدیرعامل باشگاه تاج همواره رقابت شدید داشتند؛ اما این بولینگ بود که جانش را به خطر انداخت. عبده با آذر ابتهاج که صاحب بولینگ معروف ونک بود اختلاف داشت. مالک باشگاه پرسپولیس موفق شد با زیرکی و با استفاده از روابط شخصی، بولینگ آذر ابتهاج را تعطیل کند.
نازنین ربیعه در «شناختنامه علی عبده» ماجرای چاقو خوردن عبده را اینطور روایت میکند: «شرکت CRC که متعلق به عبده بود، تأسیسات بولینگ را بنا نهاد. بولینگی که ابتدا در منطقه اوین تشکیل شد و بعدها در محل جاده قدیم شمیران اسکان یافت (مجتمع تفریحی- ورزشی شهید چمران امروز) که بین انتخاب این مکان، بین او و آذر ابتهاج نماینده مجلس و همسر ابوالحسن ابتهاج رییس سازمان برنامه و بودجه و رییس کارخانجات سیمان، اختلاف افتاد و عمّال ابتهاج یک بار علی عبده را در خیابان با چاقو مضروب کردند. در مورد نحوه حمله عمّال ابتهاج به علی عبده، حکایت جالبی وجود دارد. این اتفاق در خیابان مفتح امروزی رخ داد. علی عبده توسط دو نفر مضروب میشود. ماشینی از آمریکاییها که او را میشناختند، فرا میرسند و او را به اتفاق یکی از ضاربین به سوی بیمارستان میبرند. در حالی که چاقو هر آن در کمر علی عبده خطر مرگ را تداعی میکرد و فشار خون عبده به چهار رسیده بود، عبده بعد از آنکه ضارب را به کلانتری هفت برد، در بیمارستان هشترودی بستری و از مرگ حتمی نجات پیدا کرد».
عبده البته از دربار دور نبود. یکی از دو شریکش در شرکت سی.آر.سی، فاطمه پهلوی بود. فاطمه، دختر رضاشاه از عصمت دولتشاهی به شمار میرفت. پس از درگذشت رضاشاه، فاطمه ابتدا در مرداد ۱۳۲۷ با یک روزنامهنگار آمریکایی به نام «وینست لی هیلر» ازدواج کرد. او که اولین زن خلبان ایران به شمار میرود، بعدها از هیلر طلاق گرفت و در آبان همان سال با ارتشبد محمد خاتمی ازدواج کرد.
محمد خاتمی، ضلع سوم شرکت و شریک عبده، خلبانیِ هواپیمایی را که محمدرضا پهلوی در زمان ملی شدن صنعت نفت از ایران خارج شد، بهعهده داشت. او که از فرماندهان مورد اعتماد محمدرضاشاه پهلوی بود، به فرماندهی نیروی هوایی شاهنشاهی ایران منصوب شد. خاتمی که یک فوتبالیست باسابقه بود، از سهامداران عمده شرکتهای بورت، سیمان شمال، سیمان فارس، بانک اعتبارات، بانک عمران و کارخانه قند کرج به شمار میرفت. مرگ او در سال ۵۴ و در نتیجه سقوط با کایت در نزدیکی سد دز، شاید سرآغاز افول ستاره بخت عبده بود. دو سال قبلتر، البته عبده پست مدیرعاملی پرسپولیس را به مصطفی مکری تحویل داده بود.
![](https://cdn.mashreghnews.ir/old/files/fa/news/1391/11/2/264463_120.jpg)
زمستان ۵۶ روزنامه کیهان خبری منتشر کرد که مسیر زندگی یک نفر را تا ابد تغییر داد. خبرنگار کیهان گزارش داد: «ساختمان بولینگ تهران متعلق به علی عبده واقع در جاده قدیم شمیران، ساعت ۶/۳۰ دقیقه بامداد امروز طعمه حریق شد و سه ساعت در آتش سوخت. بر اساس بررسیهایی که به عمل آمده است، نشت لوله گاز در قسمت «بار» بولینگ روی داد و در اندک مدتی به سایر قسمتها سرایت کرد. با وقوع حریق، مأموران آتش نشانی قلهک در محل حاضر شدند و برای فرو نشاندن آتش به فعالیت پرداختند. سپس از مأموران آتش نشانی ایستگاههای ۲/۳/۶۰ و ۱۱ نیز استمداد شد و سرانجام با تلاش فراوان، حریق در ساعت ۹/۵۰ دقیقه مهار شد. آتش سوزی در بولینگ عبده که همراه با انقجار بود، ساکنان خانههای مجاور را وحشتزده کرد. علت اصلی حریق و همچنین میزان خسارتهای وارده از سوی مقامهای مسؤول تحت بررسی است». …خسارتها بالغ بر ۲۰ میلیون تومان برآورد شد.
برخی بر این باورند که آتش سوزی در بولینگ عبدو نه در نتیجه نشت گاز، بلکه به واسطه دستکاری عمدی عوامل فاطمه پهلوی صورت گرفت. فاطمه پهلوی البته در سال ۱۳۶۶ و در لندن درگذشت و زنده نیست تا در خصوص اختلافات عمیقش در سالهای پایانی با عبده حرفی بزند، یا از این راز دودآلود گرهی بگشاید.
مردان بازار سرمایه و تجارت در برابر رخ دادن اتفاقاتی از این دست، ممکن است خم بشوند اما معمولاً نمیشکنند. این اتفاق اما عبده را در خودش مچاله کرد. یک هفته بعد، دنیای ورزش در گزارشی نوشت: «هرگز ندیده بودم که مردی چون او درهم رفته،کسل و غمگین باشد؛ درست مثل کسی که نزدیکترین عزیزش را از دست بدهد. مردانی که خودساختهاند و از هیچ شکستی نمیهراسند تا به جایی برسند، به این آسانی خم به ابرو نمیآورند و دست تسلیم بالا نمیبرند. اینان همیشه مرد جنگند و پیکار، تا درستی را بر نادرست چیره کنند. باید دید چه چیز است که ناگهان آنها را از پا در میآورد و اینگونه از شر و شور و غوغای تمام ناشدنی دور میکند. صادق هدایت میگوید: در زندگی یک نوع دردهایی است که آدم را مثل خوره میخورد و هیچکس آنها را نمیبیند و بهراستی که اینچنین است دردهایی که نه با پول از بین میرود و نه با زمان پاک میشود و نه به آسانی درمانپذیر است. مردان خودساخته و نیرومند، همانهایی که لغت نه را نمیشناسند، همین دردها از پا درمیآورد و مردی چون علی عبده، بنیانگذار باشگاه بولینگ، سازمان ورزشی پرسپولیس و تیم فوتبال محبوبش را».
این شاید کاملترین توصیف از روزگار مردی بود که در ۵۳ سالگی شاهد شعله گرفتن تمام آنچه بود که یک عمر برای ساختنش دوید. باشگاه بولینگ با ۳۰۰ کارمند که حقوق ماهانه آنها بالغ بر ۴۵۰ هزار تومان بود، مثل یک حلقه لاستیک در آتشافتاده سوخت، در خودش فرو رفت و از نفس افتاد. عبده اما از بیمهریها گله کرد؛ اینکه هیچکس بعد از این جریان، احوالی از او که سالها به ورزش خدمت کرد را نپرسید. او به دنیای ورزش گفت: «وقتی به من خبر دادند و زمانی که دیدم چه بر سر باشگاه آمده است، آرزو کردم کاش همه باشگاه میسوخت تا از قید آن رها شوم. دلم گرفت، غم و غصه همه وجودم را له کرد وقتی میدیدم باشگاهی که با آن زحمت و اشتیاق ساختهام و همه مکنت خود و ثروت پدری و مادری بوده است، برای تأسیس آن خرج کردهام، به این روز افتاده است».
امپراتوری که سرزمینش سوخته بود، دو- سه روز بعد از این حادثه بستری شد. کارهای مالی و اجرایی و اداری باشگاه پرسپولیس را به محمدحسن فرزین سپرد و حسن رسولی که پیشتر دبیرکل کمیته ملی المپیک بود، به عنوان مدیر امور ورزشی به مسائل بین المللی و روابط عمومی سازمان ورزشی پرسپولیس پرداخت.
علی عبده ایران را ترک کرد و به آمریکا رفت؛ جایی که شهروندی آنجا را داشت. او در ۲۹ ژانویه ۱۹۸۰ (۱۳۵۸) در وست کووینا کالیفرنیا، در جکوزی دچار عارضه قلبی شد و در ۵۶سالگی دارفانی را وداع گفت. اگر بخت با او یار بود، حالا میتوانست پیرمردی ۹۱ساله باشد و خودش روایتهای دست اولی از سیلیِ مشهوری که به گوش صفر ایرانپاک نواخت نقل کند. میتوانست بگوید چطور پرسپولیس را در آن سالهای پرآشوب فوتبال آماتوری از گردابها نجات داد، میتوانست بگوید ادعای «سازمان مجاهدان راه حق» در مورد دست داشتنش در مرگ تختی چقدر حقیقت دارد، میتوانست در مورد فاطمه پهلوی حرف بزند که چطور حق بیمه ناشی از آتش سوزی باشگاه بولینگ را برای خودش برداشت و سر او را بیکلاه گذاشت، میتوانست از املاک مصادره شده شرکت سی.آر.سی توسط بنیاد مستضعفان بگوید، میتوانست حسش را نسبت به وطنش، ایران، بگوید وقتی به عنوان سرباز در ارتش ایالات متحده آمریکا خدمت میکرد، میتوانست مثل روزهایی که خوشصحبت و چانهگرم بود، در مورد مدیریت رویانیان و کاشانی و سیاسی و طاهری حرف بزند….
![](https://www.parsine.com/files/fa/news/1394/1/2/124364_357.jpg)
مرگ، کار خودش را میکند. پرونده آدمها را میبندند بدون اینکه بپرسد قرمز هستند یا آبی؟ بدون اینکه برایش مهم باشد هنوز هزار پرسش سوزان بیپاسخ مانده است. کار خودش را میکند و آدمها را در هالهای از مه، از رازآلودگی رها میکند و نسلهای بعد، تنها بسنده میکنند به روایتهای ناتمام، به تکههای ناقص یک پازل که هیچوقت هیچ نقشی را کامل نمیکنند.
پایان.