در یک نیمه شب طوفانی زمانی که رعد برق های غول اسا اسمان سیاه را میشکافت ،پسری به دنیا امد .پرستار رو به مادر بچه کرد و گفت این یک نشانه بد است:
"اون فرزند تاریکی است"
اما مادر نوزاد برگشت و گفت:
"نه!اون فرزند نور است"
نیکولا تسلا در در دهم جولای سال 1856دردهکده سمیلجان واقع در کرواسی امروزی در خانواده ای بسیار فقیر و مذهبی صرب به دنیا اومد. تسلا خلاقیت و حافظه خوبش را از مادرش به ارث برده بود.در پنج سالگی تسلا تنها برادر او در حادثه ای کشته میشود و تسلا تنها پسر خانواده میشود.
وی دبیرستان را در شهر کارلواتس دور از خانواده ی خود میگذراند. در دوران دبیرستان وی به واسطه معلم فیزیکش مجذوب الکتریسته میشود و میخواهد که بیشتر درمورد این پدیده اسرار امیز بداند و اینگونه عشق اغاز میشود...
گفته میشود وی دردوران دبیرستان میتوانسته به صورت ذهنی محاسبات انتگرال را انجام دهد که باعث میشد معلمانش فکر کنند وی تقلب میکند او چهار سال دبیرستان را در سه سال تمام میکند و در 17 سالگی فارغ التحصیل میشه.
سپس وی به سمیلجان نزد خانواده خود برمیگردد اما ناگهان دچار بیماری خانمان برانداز وبا شده و نه ماه را در بستر و دستشویی سپری میکند. پدر تسلا که دوست میداشت نیکولای جوان همچون او کشیش شود نذر میکند که اگر نیکولا خوب شود او را به دانشکده مهندسی بفرستد. تجربه ی بیماری وبا مقدمه ای بر وسواس شدید او بود.
وی پس از بهبودی نسبی به منظور فرار از خدمت سربازی به دهکده ای دیگر میرود و حدود یک سال را در آن دهکده سپری میکند.زندگی در طبیعت و خواندن کتاب های مارک تواین، که بعد ها به بهترین دوست وی بدل شد، کمک به بدست اوردن سلامتی اش میکند.
در نوزده سالگی به واسطه ی بوریسه به دانشگاه صنعتی در شهر گراتس واقع در اتریش امروزی میرود و در رشته مهندسی (برق و مکانیک)شروع به تحصیل میکند . درسال اول او عملکرد فوق العاده ای داشته بالاترین نمرات را میاورد دو برابر واحد های ارائه شده را پاس میکند و به صورت خستگی ناپذیر کار میکند. اساتید وی در این مورد به پدرش گفته بودند:
"اگر او از دانشکده بیرون نیاورید، از فرط کار زیاد جان میدهد"
در انتهای سال دوم بورسیه اش قطع میشود و رو به قمار میاورد و پول های توجیبی اش را در راه قمار از دست میدهد هرچند در ادامه در ادامه کامبک زده و پول ها را جبران میکند امتحان ها از راه میرسد و تسلا که هیچی درس نخوانده بود رفوزه شده و از دانشگاه اخراج میشود
تسلا برای اینکه خانواده اش از اخراجش مطلع نشوند خودش را گم و گور کرده و به شهر ماریبور واقع در اسلونی امروزی رفته و بعنوان یه طراح مشغول به کار میشه .(وی همچنان نتوانسته بود دل از پوکر بکند)این دوران از سخت ترین دوران زندگی او بوده زیرا که او به سبب اخراج از دانشگاه از اختلالات عصبی زیادی رنج میبرد.
اما پلیس که متوجه میشود او غیرقانونی در این شهر میزیسته او را به دهات خودشون بر میگرداند
چند روز بعد پدر تسلا به علت ناشناخته ای از دنیا میرود. تسلا در این مدت به عنوان معلم کار میکرده است
یک سال بعد عمو های او پول هایشان را جمع میکنند تا او در دانشگاهی در پراگ واقع در چک امروزی تحصیل کند اما او دیر به دانشگاه رسیده و زبان های یونانی و چکی که از شرایط تحصیل بوده را نخوانده بوده .او از این دانشگاه هم نتوانست مدرک بگیرد.
وی در بیست و پنج سالگی به بوداپست واقع در مجارستان امروزی رفته و در یک شرکت تلگراف شروع به کار میکند او باعث پیشرفت ایستگاه مرکزی تلگراف شده و حتی یک تکرارکر تلفن جدید نیز اختراع میکند
وی از طرف رییسش کاری در شرکت بین قاره ای ادیسون در پاریس پیدا میکند. شرکتی که دنبال راهی جدید برای اوردن روشنایی به خانه ها بود.
او در آن جا به عنوان سرپرست نصب کردن سیستم های برقی شروع به کار میکند. وی مهارت های فوق العاده ای در زمینه مهندسی برق در آنجا می آموزد و دینام ها و موتور های پیشرفته ای طراحی میکند وی بسیاری از مشکلات فنی سایر قسمت های شرکت ادیسون را نیز بر طرف میکند
مدیران شرکت که عملکرد فوق العاده او را میبینند او را برای کار به امریکا فرا میخوانند.
این داستان ادامه دارد...
پ.ن:اگر از این مطلب استقبال بشه قسمت های بعدی هم گذاشنه میشه استقبال خود را با لایک و کامنت نشان دهید همچنین نظرات خود با ما را درمیان بگذارید.
با تشکر
جزامی تشک ساز