طرفداری- در ورشو نشستهام و منتظر دوستانم هستم تا به عنوان تعطیلات، ببینیم به کجا سفر می کنیم. قصد دارم در جاده، فینال اروپایی را تماشا کنم که لیورپول مقابل رئال مادرید انجام داد. مچ پایم شدیدا ورم کرده -یکی از اثرات جانبی سفری 3500 مایلی همراه مربی و با توجه به اینکه تازه 44 ساله شدهام- ولی با این حال می خواهم در یکی از زیباترین چشمه های ورشو، استراحت کنم. تفریح را دوست دارم و فضای اطرافم را شاد کردهام. بچه هایی را می بینم که می خواهند به من ملحق شوند اما به دلیل غضب والدینشان، از من دوری می کنند.
چند ماه قبل، یادداشتی نوشتم در مورد اینکه چرا به فینال اروپایی، «فینال جام اروپایی» می گویم نه «فینال لیگ قهرمانان اروپا». می بینید، من همیشه روی این موضوع تاکید خواهم کرد. همانقدر که مطمئنم استاربرست (آب نبات های میوهای) همیشه برایم اوپال میوهای و اسنیکرز، ماراتون خواهد بود-اشاره به نام های قدیمی این محصولات- درست به همان اندازه مطمئنم برای نسلِ من، «فینال لیگ قهرمانان اروپا» همیشه «فینال جام اروپایی» خواهد بود.
این چیزی است که مرا به کودکی می برد. قبلا در مورد اینکه چرا جام جهانی در دوران کودکی برای ما معنای خاصی دارد، پادکست هایی تولید کردهایم. هیچکس نمی تواند اولین جام جهانی عمرش را فراموش کند. فینال جام اروپایی برای من، به معنای توپ فوتبال «تانگو آدیداس» است که قهرمانان هر قاره شرکت می کنند. البته اگر میزبان ها را فاکتور بگیریم که بدون قهرمانی هم حق حضور در مسابقات را پیدا می کنند، منظورم را می فهمید.
بازی های اروپایی قبلا گرانبها و با ارزش بودند. حقیقت است اگر بگویم کمیاب و نادر بودند. چند بازی در سپتامبر، چند بازی در اکتبر؛ یک چهارم نهاییها کلا در عرض یک ماه برگزار می شد، نیمه نهایی ها در آوریل و بازی فینال در ماه می. به جز فینال بازی ها که پخش زنده داشت، از باقی بازی ها خبری نداشتید. یا باید شخصا در محل برگزاری مسابقات حاضر می شدید، یا به هایلایت صحنه ها از برنامه Midweek Sports Special و Sportsnight اکتفا می کردید.
نقل کردن حوادثی که در شب های بزرگ اروپایی رخ می داد، واقعا از طریق برنامهای غیر از پخش زنده سخت بود اما پخش عکس های فوری از مسابقات و ترکیب آن با حوادثی که در بازی رخ داده بود، جادویی می شد. البته لیگ قهرمانان هم جذابیت خودش را دارد. اکنون ابعاد مسابقات و آشنایی انسان ها با آن گسترده تر شده است. دسترسی به تمام مسابقات مهم اروپایی با یک لمس انگشت، واقعا چیز عجیبی است. مثلا من شاهد بودم هامبورگ هفته به هفته چگونه در بوندسلیگا نزول کرد تا در نهایت سقوط کند.
این دسترسی راحت به فوتبال، دیگر کنجکاوی و رمز و راز فوتبال را از بین برده است. اوضاع به حدی رسیده که ما همه از نسل جوانی که قرار است در سطح اول بازی کنند، به خوبی اطلاع داریم، از همه چیز آن ها باخبریم و این هیجان ماجرا را از بین برده است. تا زمان شروع پخش فوتبال های بین قاره ای در انگلیس و فوتبال های ایتالیای دهه 90، این کشور فقط دل به دو ضیافت فوتبالی خوش کرده بود؛ جام جهانی و مسابقات اروپایی. حتی در آن زمان فینال یورو 1984 هم پخش نمی شد.
انگلیس اغلب بازی های امثال پلاتینی، تیگانا، گیرِسه، فرناندز، ماچدو، خورادو، سانتیانا، آرکونادا، الکائر، لادروپ، سوسا، فولر و گئورگی هاجی را ندیدند. همه آن ها در فرانسه می درخشیدند و ما در شبکه های انگلیسی، Play Your Cards Right و Just Good Friends تماشا می کردیم. دو سال بعد باز شرایط بهتر شده بود. حداقل بازی های تورنمنت مکزیک را از نیمه دوم تماشا می کردیم. البته که مسابقات بین المللی واقعا تماشایی بودند اما برای من، بیشترین لذت در تماشای بازی های اروپایی بود.
همه چیز به دیدن اسطوره ها مربوط می شد. اصلا کل ماجرا همین بود. همانطور که گری تاکر در مورد ماجراجویی خود برای تماشای بازی یوهان کرایوفِ بارسلونا در ویلا پارک نوشته بود. اصلا همین بازیها بودند که الهام بخش من شدند تا این سری از یادداشت ها را شروع کنم. با این حال به شخصه، همه چیز برای من با بازی پل برایتنر برای بایرن مونیخ در نیمه نهایی جام اروپایی آغاز شد. جام اروپایی، یوفا کاپ و جام برندگان، اصلا ابهت و کاریزمای خاصی داشتند. همیشه دوست داشتی موقع بازی با دوستانت، ماریو کمپس والنسیا شوی یا هانس کرانکل بارسلونا شوی.
احتمالا شما آن را هم تماشا نکردهاید بنابراین به این دلیل به جزئیات بیشتر اشاره می کنم. در جام اروپایی، دیدن یک حرکت تکنیکی، مغز و ذهن شما را متلاشی می کرد. اصلا دیوانه می شدید و می خواستید انرژی خود را تخلیه کنید. متاسفانه لیگ قهرمانان اروپا کاملا ساختگی و قابل پیش بینی است. سرود این جام که از آهنگ Zadok the Preist الهام گرفته، تبلیغات کوکا کولا، آبجــو، کارت های اعتباری و کنسول های بازی، تنها چیزهایی هستند که به چشم می خورند.
اولین دیداری که تماشا کردم، در ماه نوامبر 1977 انجام شد. پدرم به اندازهای جاه طلب و شجاع بود که سه بچه زیر 10 سال را به دیدار مرحله برگشت سوپرکاپ اروپا برد؛ جایی که قرار بود هامبورگ به مصاف لیورپول برود. فقط سه سال داشتم. این بازی، بازگشت کوین کیگان به لیورپول بود. او پس از تابستانی داغ و پر سروصدا که دنبال چالش رفته بود، دوباره به لیورپول برگشت. در شاهکاری که تری مک درموت بزرگترین نقش را ایفا کرد، لیورپول توانست هامبورگ را نابود کند. قرمزها 6-0 پیروز شدند. حقیقتا چیز بیشتری به جز صندلی های چوبی، روشنایی آزاردهنده و جمعیتی زیاد به یاد ندارم.
چهار سال بعد اما من کاملا درگیر ماجرا شدم. سال 1981 و شبی که لیورپول در در فینال کاپ اروپایی، رئال مادرید را شکست داد. آن شب در بیمارستان بودم تا لوزالمعده ام عمل شود. در بخش اطفال بستری بودم. در اتاق انتظار که معمولا مادران و پدران می نشستند، در انتهای راهرو یک تلویزیون بود. مادرانِ منتظر که توسط همسران خود نادیده گرفته می شدند، نشسته بودند و شوهرانشان اطراف تلوزیون جمع شده بودند تا بازی را تماشا کنند. آن لحظه متوجه قضیه نشدم اما الان که به یاد می آورم، می بینم در یک چشمه بی نظیر در ورشو نشسته ام و آن شب را به یاد می آورم.
وقتی آن شب در پاریس، فیل تامپسون جام قهرمانی را بالای سر برد، حتی پرستاران ناراضی بخش هم به شادی ما پیوستند. خودم را آدمی خوش شانس می دانم، چون در چنین سن کمی با فوتبال آشنا شدم، آن را فهمیدم و عاشقش شدم. اکنون نگاهم به این مستطیل سبز، نگاهی فراتر از بعد ورزشی است. من یاد گرفتهام و اکنون طبق دانسته هایم می گویم فقط یک جام وجود دارد و آن «جام اروپایی» است نه «لیگ قهرمانان اروپا». همیشه هم اینطور خواهد بود.