عارف
ميهنم آيینه ای سُرخ است
با شكافی چند بشكسته ،
كه نخواهند التيامی داشت
زانكه قابی گردشان را با بسی قلاب ها بسته
مثل درياچه ی بزرگی، راه های رودها مسدود بر آن مانده ؛
پيوسته می خورد از مايه تا گردد كويری خشك
نم نمك ، آهسته آهسته
معبر دلخسته ی بس قتل عام آتشينش اين
خوب گويم بدترينش اين.
آي مار قهقهه ، آيينه ی دلخسته را بردار
چند و چون بشكسته را بردار
خويش را لَختی در آن بنگر
دلبر ای دلبر
ای درونت كُشته ما را و برونت كُشته با آوازه عالم را
-ای فقط آوازه ، ديگر هيچ-
خويش را بنگر، ببين چونی؟
چيستی ، آزار يا آزر؟
يا مَهيب خويش خور، آذر؟
آی مار قهقهه ، هم زشت ، هم پستی
همچنان بی رحم و سيری ناپذيری دون
تا چه ديدی تو در اين آيينه ی سُرخم
كه چنينش خُرد بشكستی؟
از درون بينان
نيست در گيتی كه اوصاف تو نشناسد
هيچ كس.
من چرا زين بيشتر گويم؟
پس بس.
ميهنم آيينه اي سُرخ است
(و مار قهقهه زان دور)
با شكافی چند...