طرفداری- ای کاش می توانستم بگویم هیچوقت با خودم مشاجره نکردهام اما قطعا یک دروغ بزرگ می شد. دست خودم نیست، همیشه پیش از بازی برای تیم ملی، ذهنم آشفته می شود. عاشق سرود تیم ملی کشورم هستم. زیباست. وقتی در یک صف می ایستیم واقعا از اینکه نماینده کشور آمریکا هستم، احساس غرور می کنم. وقتی سرود خوانده می شود، چشمانم را می بندم، دستم را روی قلبم می گذارم و می خوانم.
بگو که با طلوع آفتاب در سحرگاه، می توانی ببینی...
ولی سرودمان هم طولانی است. می فهمید که منظورم چیست. بازی در شرف آغاز شدن است و هرچقدر که سرود به لحظات پایانیاش نزدیک می شود، متن سرود یادتان می رود و ناخودآگاه می بینید در حال صحبت کردن با خودتان هستید. «باشه الکس. حالا وقتشه. به نظرت همه افراد خانواده کجا نشستن؟»
و ناگهان چشمانت را باز و جمعیت را مشاهده می کنی. می دانی که پیدا کردن خانواده در میان آن جمعیت امکان پذیر نیست. مثل پیدا کردن سوزن در انبار کاه؛ همین قدر غیرممکن. پس از پنج ثانیه بیخیال می شوی و با خودت می گویی «باشه الکس، حالا برگرد سرود ملی رو بخون!»
پرچمی با خطهای راه راه گسترده، با ستاره های درخشان که در تمامی نبردهای مخاطره آمیز...
و ناگهان هیجان زده می شوی. «نه الکس، الان وقتش نیست، تو باید آرام باشی.» سپس پاهایم را تکان می دهم و خطر رفع می شود. «خوبه الکس. حالا تا بازی شروع میشه، بهتره خودت رو آماده کنی. بزن بریم! نه هنوز دارن سرود می خونن، بهتره ادامه سرود رو بخونم.»
همیشه افکاری مشابه همین موارد به ذهنم خطور می کنند. البته گاهی خیالات هم به سراغم می آیند. به کودکانی که دستشان را گرفتهام، نگاه کرده و به این فکر می کنم داستان آن ها چیست. حقیقتا، داستان آن ها چیست؟ اصلا درباره چه فکر می کنند؟
البته همیشه انقدر افکارم پریشان نیستند. در واقع، هر موقع به چیزی مهم برخورد کنم، در ذهنم به آن فکر می کنم. برای من اهمیت زیادی دارند چون هر موقع به این بچه ها که پرچم در دست گرفتهاند برخورد می کنم و بیشتر دقت می کنم، انگار به آینده می روم. احتمالا یکی از این دخترها، فوتبالیست بعدی تیم ملی آمریکا خواهد شد و شاید یکی از این ها، الهام بخش نسل بعدی خواهد بود. از صمیم قلب برایشان آرزوی موفقیت می کنم اما می دانم ماجراجویی سختی پیش روی خود دارند.
چالش ها، موانع و تردیدها؛ همه سختیهایی که یک ورزشکار زن متحمل می شود. فکر نکنید همه این مسائل با فوتبالیست حرفهای و معروف شدن ناپدید می شود. اصلا. با این حال اهمیت این موضوع این است که تسلیم نشوید و به سرعت از این موانع عبور کنید. سخت ترین بخش هم همین است. وقتی به این دختران کوچک نگاه می کنم، احساسی آشنا به سراغم می آید، احساسی که می شناسم. در واقع، خودم را می بینم!
دختری هفت ساله وارد دفتر کار مادرش می شود و دفترچه یادداشت زرد رنگی برمی دارد تا روی آن یادداشتی بنویسد. یادداشتی که زندگیاش را تغییر خواهد داد. در مورد خودم صحبت می کنم. هنوز نمی دانم چرا آن نوشته را نوشتم. هیچوقت قبلا فوتبال زنان را تماشا نکرده بودم. خبر نداشتم لیگی حرفهای در این زمینه وجود دارد. حتی نمی دانستم فوتبال زنان، چیزی فراتر از یک تفریح ساده است. ولی یک روز با خواهر بزرگترم به دفتر کار مادرم رفتیم. خواهرم هم آن یادداشت را دید و تصمیم گرفت حرفهای را که دوست داشت وقتی بزرگ شود انجام دهد، نوشت. او دوست داشت یک مدل شود.
این صحنه را که دیدم، تصمیم گرفتم یک یادداشت هم من بنویسم. نوشتم و جایی چسباندم که مادرم بتواند ببیند. «می خواهم ورزشکار حرفهای در فوتبال شوم. دوستدار همیشگیات، آلِ گربه.»
فکر کنم فقط از روی غریزه بوی فوتبال را استشمام می کردم. سه سال بعد، با پسران مدرسهمان، در حال بازی کردن تتربال و تمرین شوت زدن بودم. مدرسه، نزدیک خانهمان در کالیفرنیا، دایموند بار بود. همیشه هم آن ها را شکست می دادم. وقتی شروع به بازی کردن فوتبال کردم، از لحاظ فیزیکی فرق چندانی میان من و بقیه پسرها نبود که در نوع خود هم جالب حساب می شد. این به این معنی بود که با قوانین عجیبِ مربوط به اینکه یک دختر چگونه باید در جامعه به نظر بیاید، ذهنم را درگیر نکرده بودم.
در دوران بلوغ، همیشه از روی ظاهر قضاوت می شوید. اینکه چه می پوشید، چه نمی پوشید، چگونه رفتار می کنید، موهایتان چگونه است، چگونه آرایش می کنید و غیره. وقتی 10 ساله بودم، خصوصیات خاصی داشتم. دختری که به مانند پسر رفتار می کرد. جوراب هایی بلند که تا زانوهایم کشیده می شد، می پوشیدم. هیچ غریزه مد روز پوشیدن هم نداشتم. دوست داشتم در زمین بازی، کثیف بازی کنم. هر ورزشی که انجام می دادم، نظر بقیه مردم برایم ذرهای اهمیت نداشت.
گاهی پدرم مرا به تمرینات می رساند. او هیچ ایدهای در مورد فوتبال نداشت اما همیشه به خاطر من آماده و حاضر بود. شغل او ساخت و ساز بود و تقریبا ورشکسته شده بود. صبح ها ساعت 5 از خانه می رفت و با این حال هنوز انرژی داشت که من و شش دختر دیگر را به تمرینات ببرد. همه افراد خانواده به هر طریقی، به من کمک می کردند. مادرم سخت کار می کرد از ما حمایت کند. دو خواهرم خیلی به من نزدیک بودند. پدرم هم مشوقم بود و همیشه به من هیجان خوبی می داد.
در 14 یا 15 سالگی، می خواستم بورسیه تحصیلی برای یکی از دانشگاه ها بگیرم ولی نیاز داشتم در یکی از بهترین تیم های پایه بازی کنم. باید در بهترین تورنمنت ها بازی می کردم. آخر هفته ها خانواده مرا به این تورنمنت های استعدادیابی می بردند. هیچوقت زمانی برای تعطیلات نداشتم. همه از رویای من خبر داشتند. حالا که فکر می کنم، پدرم هم یک یادداشت زرد رنگ داشت. آن روزها تفریحی بازی می کردم.
یکی از مربیان استعداد مرا دید اما همیشه می گفت «هنوز به اندازه کافی خوب نیستی، هنوز آماده نیستی. با این وضع موفق نخواهی شد. نمی توانی در این تیم باشی.» چنین حرف هایی مرا از درون آزار می داد. می گفتند تو نمی توانی بازیکن فوتبال شوی ولی من نظر دیگری داشتم. «لعنت به شما. نظر هیچکس برام مهم نیست. قطعا می توانم فوتبالیست شوم. ندیدید چگونه پسرها را شکست دادم؟»
به نظرم تردید همیشه وجود دارد. حتی الان که فوتبالیست حرفهای شدهام، با خودم می گویم «هم تیمی هایم از من بهتر هستند. من به اندازه کافی خوب نیستم.» یک توصیه دارم، اجازه ندهید اعتماد به نفستان را نابود کنند. شما از پس همه چیز بر می آیید، فقط باور داشته باشید. گاهی نیاز به یک قهرمان خواهید داشت. قهرمانِ من، پدرم بود. با کمک پدرم، به تیم دیگری پیوستم. با یک مربی خوب، عالی شدم. شروع کردم برنامه رفتن به المپیک را پایه ریزی کنم. در تیم ملی زیر 17 سال بازی کردم. داشتم باور می کردم که آن یادداشت، کار خودش را کرده است.
می دانید سپس چه اتفاقی افتاد؟ شما بهتر می دانید. مدال طلای المپیک، بازی برای تیم ملی کشورم در سال 2010، قهرمانی جام جهانی و بقیه اتفاقات. این روزها وقتی به عنوان باتجربه ترین فرد تیم، برای بازی آماده می شوم، به این فکر می کنم که نفر بعدی کیست. الکسِ بعدی چه کسی خواهد بود. آن دخترانی که پرچم به دست جلوی ما می ایستند، واقعا به ما، به عنوان یک الگو نگاه می کنند؟ منظورم این است که ما الهام بخش آن ها هستیم؟ الگوی خوبی هستیم؟ آن ها را ترغیب می کنیم که فوتبالیست شوند؟
ما ورزشکاران زن، هیچوقت مثل مردان درآمدزایی نداریم. پولی را که آن ها دریافت می کنند، دریافت نمی کنیم. این یکی از مشکلات ورزش زنان است. مثلا نسبت دریافتی ما به ورزشکاران مرد در اروپا، مثل دریافت یک سنت برابر یک دلار است.
شخصا من خودم با اسپانسرها و شرکای تجاری بسیاری همکاری دارم. بسیاری چیزهای دیگر که به دست می آورم. می دانم باید چهره مردمی تری باشم. من وظیفه دارم اما می دانم ورزشکاران مرد ملزم به انجام چنین کارهایی نیستند. آن ها ایجنت ها و همکاران خاص خود را دارند. حتی افرادی را دارند که حساب های فضای مجازی را برای آن ها کنترل می کنند. خوشبخت هستند که زندگی شخصی دارند اما ما نداریم و این واقعیت است.
این موضوع ها مرا عصبانی می کند. اینکه هنوز با این مشکلات قدیمی دست و پنجه نرم می کنیم. اینکه زنان هنوز مجبور هستند چنین مشکلاتی را بیان کنند، عجیب است. با سرعت کمی پیشرفت می کنیم و این را دوست ندارم. باید بیشتر بجنگیم. در جام جهانی 2015، اینکه شنیدیم همه از تماشای بازی ایالات متحده آمریکا لذت می برند، خوشحال شدیم. مرد و زن، همه تحسین می کردند و این خارق العاده بود.
به همین دلیل فکر می کنم در جام جهانی 2019، اتفاقات مثبت و جالب زیادی پیش رویمان خواهد بود. باور دارم جام جهانی جایگاهی مناسب برای نشان دادن قدرت زنان خواهد بود. می خواهیم ناممان را با حروف درشت و برجسته ثبت کنیم. با تمام رویدادهایی که پیش رویمان قرار دارند، به نظرم برای جایگاهی مناسب خواهیم جنگید. امیدوارم دفعه بعدی که سرود ملی را خواندیم، دختران پرچم در دست، به عقب نگاه کنند و از ما، شجاعت و الهام بگیرند. چه کسی می داند، شاید همان شب یکی از این دختران، برای مادرش یادداشتی بنویسد.
▬ برای خواندن سایر قسمتهای مجموعه The Players Tribune، روی برچسب این مجموعه یادداشتها کلیک کنید. در این مجموعه، به چالش ها و دغدغه های بازیکنان بزرگ و جوان، از کودکی تا به امروز پرداخته شده است.