طرفداری- به شکل بی رحمانهای راست گفتن را دوست دارم، به همین دلیل دوست دارم رازی کوچک و مهم را بازگو کنم. قبل از آمدن به منچسترسیتی، رحیم استرلینگ را زیاد نمی شناختم. هیچوقت هم ملاقاتش نکرده بودم و طبق چیزهایی که به واسطه مطبوعات انگلیس عایدم شده بود، می دانستم شخصیتی متفاوت در انتظارم است.
توپ را برداشتم و از خانه بیرون زدم. رفتم جایی که همیشه در کودکی با خودم تنها بازی می کردم. یک چیز در ذهنم مدام می چرخید. چیزی که مادرم گفت. «به خاطر شخصیتی که داری.» دائم این کلمات در ذهنم تکرار می شدند. برای ساعت ها توپ را به فنس می زدم و فکر می کردم. حتی این را به یاد دارم که یک لحظه بلند داد زدم «عیبی نداره. تو دو ماه قراره همه چیز عالی بشه و به تیم اصلی برم. مهم نیست هرچی بشه من قرار نیست با ناکامی به خونه برگردم.»
بعد از تعطیلات تابستانی به خنک برگشتم. تازه به تیم دوم راه یافته بودم و شدیدا تمرین می کردم... پوففف. آتش و شوق شدیدی درون خودم داشتم و این انرژی دیوانه کننده بود. به یاد دارم آن روزها همه چیز واقعا تغییر کرد. یک روز جمعه بازی داشتیم و من هم روی نیمکت بودم. وقتی در نیمه دوم وارد زمین شدم، غوغا به پا کردم.
یک گل!
«آنها دیگر تو را نمیخواهند!»
گل دوم
«زیادی ساکتی»
سه گل
«برات سخته»
چهار گل
«دیگه نمیخوان تورو»
پنج گل
«همه مشکلات، به خاطر شخصیت توئه»
در یک نیمه، پنج گل زدم! پس از آن روز، تغییر در رفتار همه را احساس کردم. در عرض دو ماه جایگاه خوبی برای خودم در تیم اصلی پیدا کردم. باشگاه سپس به خانوادهام خبر داد قرار است هزینه نگه داری مرا بپردازند و خانواده دیگری از من مراقبت کند. واقعا دیدن تغییر رفتار افراد پس از درخششتان، عالی است. یادتان است آن خانواده که یه مدت پیششان ماندم؟ آن ها یک روز پیش من آمدند و گفتند که اشتباهی صورت گرفته و ما واقعا می خواستیم تو دوباره برگردی.
مشخصا باور نکردم. این بار حتی جالب هم نبود. واقعا آسیب روحی دیده بودم و مقصرش آن ها بودند. حتی برگشتم و به آن ها گفتم «منو به آشغالدونی انداختین ولی حالا که عالی شدم و خوب بازی می کنم منو می خواین؟» در آخر هم تشکر کردم و به راهم ادامه دادم. آن تجربه، سوخت اصلی زندگی من بود. البته دوباره ابری سیاه بر زندگی من سایه گسترانید و می توانم بگویم می ترسیدم که دوباره اتفاقات مشابهی را تجربه کنم.
قبول دارم گاهی گند می زدم، مخصوصا در داخل زمین. حتی این را هم قبول دارم که گاهی دیوانه می شدم ولی همه کارهایم دلیلی داشتند. واقعا می خواستم بازی کنم. به هرقیمتی شده می خواستم فوتبال بازی کنم. وقتی در چلسی بودم، مطبوعات بیش از حد به رابطه من و ژوزه مورینیو می پرداختند. واقعیت این است من فقط دوبار با اون صحبت کردم. همیشه برنامه باشگاه این بود مرا به صورت قرضی به جایی بفرستند. سال 2012 به وردربرمن رفتم و واقعا تجربه خوبی بود. وقتی برگشتم، بروسیا دورتموند مرا می خواست. شنیده بودم کلوپ شخصا درخواست خرید مرا داده است. آن ها سبکی را که دوست دارم، اجرا می کردند. با خودم فکر کردم شاید چلسی اجازه دهد و بتوانم به دورتموند بروم. صبح روز بعد مورینیو به من پیام داد که «تو می مانی. می خواهم بخشی از تیم باشی.»
با خودم گفتم «باشه مشکلی نیست. اگر تو برنامه هاش باشم، خوبه.»
وقتی برای اردوی پیش فصل به انگلیس برگشتم، فضا و جو باشگاه عالی بود. در دو بازی از چهار بازی ابتدایی فصل، فیکس بازی کردم. به نظرم همه چیز خوب پیش می رفت، حتی خوب هم نه، بلکه بی نظیر. چیزی که یادم رفته بودم و اشتباه بزرگی محسوب می شد، این بود که فکر می کردم در باشگاه باید به من توجه شود. می دانید، در بعضی از باشگاه ها هواداران کاری می کنند که احساس می کنید اصلا وجود ندارید. کم کم اوضاع بد پیش رفت و حتی برای بازی مقابل سوئیندون تاون، در فرم خوبم نبودم. در ماه دسامبر ژوزه مرا صدا کرد و در دفترش، دومین اتفاق بزرگ زندگیام رقم خورد. مقابل ژوزه یک برگه بود. «یک پاس گل، صفر گل و 10 بار توپ ربایی.»
او شروع کرد آمار و ارقام مربوط به ویلیان، شورله، اسکار و ماتا را خواند. همه آن ها 10 گل و پاس گل داشتند. ژوزه منتظر بود چیزی بگویم. نمی دانستم چه بگویم ولی بالاخره دهانم باز شد: «آخه، بعضی از این بازیکنا 15-20 بازی انجام دادن، ولی من فقط سه بازی انجام دادم. باید فرقی بینشون باشه نه؟»
مکالمه عجیبی بود و احساس می کردم مقدمه چینی برای یک انتقال قرضی دیگر است. مورینیو برگشت و گفت «اگه ماتا بره تو از انتخاب ششم، به انتخاب پنجم تبدیل میشی.» تصمیم گرفتم به راهم در چلسی پایان دهم و ژوزه هم این را درک کرد. بالاخره قرار بود به راهم در باشگاه دیگری ادامه دهم. موقعیتی بهتر از وولفسبورگ وجود نداشت. همه چیز آنجا عوض شد. با همسرم آشنا شدم، فوتبالم پیشرفت کرد. داستانی با او دارم که هرچقدر هم مایه شرمساری باشد، باید تعریف کنم.
همه چیز از یک توییت شروع شد. آن روزها تعداد دنبال کنندگان من در توییتر کم بود و ناشناخته بودم. توییتی در مورد یک بازی زدم و دختر زیبایی آن را لایک کرد. آن روزها مجرد بودم. دوستم گفتم «به نظر دختر خوبی است، یک پیام بفرست.» من هم جواب دادم «نه، نه، نه. مردم مرا دوست ندارند. او حتی جوابم را نخواهد داد.» دوستم گوشی را برداشت و به جای من یک پیام فرستاد. روی زمین نشسته بودم و رسما داد و بیداد می کردم اما از طرفی راضی هم بودم.
قرار بود فوتبالیست بزرگی شوم اما این رفتارها از طرف من واقعا زیبا نبودند. دوست داشتم شجاعت بیشتری از خودم نشان دهم، بالاخره باهم آشنا شدیم و واقعا او مرا تغییر داد. حقیقتا نمی دانم بدون او چه کار می کردم. همسرم بزرگترین فداکاری ها را انجام داد. همیشه مجبور بود پا به پای من به ماجراجویی بپردازد و البته، در پرورش فرزندانمان، بسیار زحمت کشید. در تابستان 2015 منچسترسیتی، پاری سن ژرمن و بایرن مونیخ مرا می خواستند اما یک پیام کمپانی، همه چیز را تغییر داد. درست آن روزها فهمیدم که همسرم باردار است و خدا شاکرم که با خوبی و خوشی همه چیز به پایان رسید.
در منچسترسیتی خوشحال ترین فرد دنیا بودم مخصوصا فصل دوم که پپ گواردیولا آمد. من و پپ، یک ذهنیت مشابه داریم. صادقانه بگویم، او حتی بیشتر از من در مورد فوتبال اشتیاق دارد. پپ همیشه دنبال تکامل است. در اولین برخوردم با پپ، او به من گفت «گوش کن کوین. تو به راحتی می تونی جزو پنج بازیکن برتر جهان بشی.»
شوکه شده بودم چون این حرف ها را پپ گواردیولای بزرگ می زد و اگر این اهداف تحقق می یافتند، خوشحالترین فرد جهان می شدم. گاهی اوقات فوتبال همیشه پر از استرس و اتفاقات منفی است اما با پپ، هرچیزی بیش از اندازه مثبت می شود. او عاشق فوتبال است. پپ را خدای تاکتیک می دانم و هیچ شکی در این نیست. این فصل برایم خوب پیش نرفت. مصدوم بودم و روحیه خوبی نداشتم. پروژه سیتی فراتر از نگاه به پیروزی است. اینجا یک فلسفه بزرگ حاکم است و اتفاقات بر این روال جریان دارند. به همین دلیل است که ما هر روز صبح از خواب پا می شویم و تا آخرین حد ظرفیتمان، تلاش می کنیم.
ساده فوتبال بازی کردن، سخت ترین کار دنیاست. وقتی روان و زیبا بازی می کنیم انگار به اوج رسیدهایم، به نیروانا! من که این حس را دارم. داستان مرا خواندید و ممنونم که اجازه دادید حرف بزنم.
▬ برای خواندن سایر قسمتهای مجموعه The Players Tribune، روی برچسب این مجموعه یادداشتها کلیک کنید. در این مجموعه، به چالش ها و دغدغه های بازیکنان بزرگ و جوان، از کودکی تا به امروز پرداخته شده است.