ايـن قواعد چو سـراسـر خواننــد بهــر مــا فاتحـهاي بــرخـواننــد
هست در مصحف ما بعـد ســه ميم در ميانهـــاي سُــور، در حـاميم
عـــــددش بـــا سُـــور قـرآني متسـاوي اســـت اگــر ميدانــي
هشت حرف است به ترتيب و نظام بسـط حرفيش چهــل گشتـه تمـام
نقطـهاش نــوزده از روي جُمـــل هسـت چـون مدخل باسق به عمل
اولــش ميــم و چهـارم لام اسـت سيّمـش شهـره در ايــن ايّام است
طاء بـود آخـر و شش حرف در او گـوش دل بــاز کنـي گــر نيـکو
در ســه جا مصدر اسمش دال است در ســر آيــهاي از <انفـال> است
اولـش هفــده و آخر سـين اسـت متّصــل در وســط <ياسين> است
قلب او باعــث خوشحاليهاســت فتح و نصبش همگي نور و ضياست
عــدد بيّنــهاش هفتـــاد اســـت ايـــن هــم از قاعـده استاد است
خوانم آن دل کـــه بيابـد ايـن رمز نکتـه فــاش رمــوزات بـه غمـز
بيش از ايـن کاشـف اين راز مباش راز پنهــان کــن و غمّــاز مبـاش
دم فــرو بنــد که نـااهــل شريـر نشــود زيــن روش خـاصّ خبير
مــن بـه توفيـق خـداونـد غفـور طــالبـــان را بنمــودم دستـــور
اصل و فرعـش بنـمودم بــه رموز فـــاش کــردم بــه همه نقد کنوز
بــه بهايي همـه از صـدق و صفــا بکننــد از ســر اخــلاص دعـــا