ه جز واژه های فارسی که با تلفظ عربی در زبان فارسی به کار می رود مانند: عشق (که اِشک بوده است)، هندسه (که اندازه بوده است)، فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (کندک)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک)، زنجبیل (زنجفیل)، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، ط اس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، کنز (گنج)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژه های دیگر، واژه های بسیاری نیز از زبان عربی وارد زبان فارسی شده است که اصل آن ها فارسی است و با تغییر شکلی که در دستگاه های آوایی و صرفی زبان عربی پیدا کرده است به صورت عربی، دوباره به زبان فارسی وارد شده و بسیاری از فارسی زبانان آن ها را واژه های عربی اصل می دانند.
زبان عربی واژگانی به صورت دست نخورده و واژگان زیادی به صورت برهم زده شده (به شکل قالب های معرب) از زبان فارسی وام گرفته است. جوالیقی در "المعرب" ٨۳٨ کلمه و لویس معلوف در المنجد ۳٢١ کلمه و ادی شیر در کتاب خود "واژه های فارسی عربی شده" ١٠۷٤ واژه را که زبان عربی از زبان فارسی وام گرفته است توضیح داده اند. برای نمونه از کلمه ی پادشاه در زبان عربی ده ها کلمه ساخته شده است. واژه های اشتها، شهوت، شهی، شهیوات، شاهین، شیخ، بدشا، پاشا و باشا همگی از کلمه ی فارسی "پادشاه" گرفته شده است. استیناف از کلمه ی "نو" و کلمه هایی مانند: جناه، جنایی، جنحه و جنایت، از واژه ی فارسی "گناه" آمده است و کسی که با قاعده ها و قالب های زبان عربی آشنا باشد به آسانی می پذیرد که حاشیه از "گوشه" و شکایه از "گلایه" گرفته شده است .
دست کم ١۵ نویسنده ی بزرگ ایرانی در شکل دهی ادبیات عرب نقش داشته اند که سیبویه از جمله ی آنان است. این دانشمندان از مصدرهای فارسی با استفاده از باب ها و قالب های دستور زبان عربی صدها كلمه ی جدید ابداع کرده و به غنای ادبیات عرب افزوده اند. آنان همچنین در ادبیات فارسی با استفاده از مصدر ها و قالب های عربی کلماتی ساخته اند که بعدها بسیاری از آن ها به ادبیات عرب وارد شده اند، مانند: سوء تفاهم، منتظر و. . . ولی در ادبیات فارسی نیز از واژگان پارسی با کمک قالب های عربی نیز واژگانی ساخته شده است که تعدادی از آن ها به زبان عربی نیز راه یافته اند مانند: استیناف (از واژه ی "نو" به معنی درخواست نو و تجدید نظر)، تهویه (از واژه ی فارسی "هوا" به معنی عوض کردن هوا) و ...
زبان های گروه سامی و عربی بخش بزرگی از واژگان خود را از فارسی گرفته اند که در مورد عربی به دلیل ماهیت صرفی و قالب های متعدد آن، واژگان فارسی بیش تر در شکل مفرد و ساده ی آن قابل رد یابی است و به دلیل ذوب شدن مفردات در قالب ها و صیغه ها رد یابی آن ها مشکل می شود. کلمه هایی مانند جنایی، جنایت، جناح، جنحه و ... همگی از ریشه ی "جناه" که معرب شده ی "گناه" فارسی است ساخته شده است. استیناف از بردن واژه ی نو به باب استفعال به دست آمده و استانف، یستانف و ... از آن به دست آمده است. فن از واژه ی پَن (پَند) ساخته شده و در صیغه های گوناگون عربی فن، یفن، فنان، تفنن، متفنین و ... از آن ساخته شده است. صبح از صباح و صباح از پگاه فارسی ساخته شده و مصباح و ... از آن ساخته شده است. نظر عربی شده ی " نگر" است و انظر، ینظر، منظر و .... از آن ساخته شده است .خیمه از واژه پهلوی گومه و کیمه ( به معنی کلبه) گرفته شده و خیام، مخیم، خیم و یخیم از آن صرف شده است.
به ندرت کسی در عربی بودن کلمه های کم (چن، چند)، جص (گچ )، رباط، بیان، نور، دار الاخره، تکدی، رجس، نجس و یا باکره (پاکیزه) تردید کرده است. اما در حقیقت همه ی این کلمات یا به طور کامل فارسی هستند و یا معرب شده هستند. به طور نمونه کلمه ی نور بر وزن کور و دور و خور است. اگر نور با همین شکل فارسی نباشد حتمن معرب شده ی خور ( به معنی روشنایی و خورشید) است، رباط در فارسی به معنی استبل است. "رباط الخیل" به معنی خانه یا پرورشگاه اسب است و ریشه ی آن به رهپات و یا ره باد برمی گردد. نجس و رجس هر دو از واژه ی زشت و جش گرفته شده اند. دار در زبان فارسی به معنی های دارنده، پایه، ستون و تنه درخت به کار می رود، مانند دیندار، داربست، دار درخت. اما در عربی آن را در معنی خانه به کار گرفته اند مانند دار الحکمه، کتاب نیز از اصل کتاو و واژه ی اوستایی kota است و ...
شمار زیادی از عربی شناسان از جمله پژوهشگر نامی انگلیسی آرتور جفری و نیز طبرسی و سیوطی ریشه ی فارسی بسیاری از واژه های عربی را توضیح داده اند که برخی از آن ها در قرآن نیز به کار رفته است. نمونه های دیگری از واژه های عربی که اصل فارسی دارند به قرار زیر است :سجیل: معرب سنگ و گل، ابریق معرب آبریز، تنور از واژه ی اوستایی tanura ، مقالید: جمع مقلاد (از کلید فارسی)، بیعانه (بیانه) قسمتی از پیش پرداخت. جهنم (از جهنام فارسی به معنی چاه ژرف) ، دینار ازDenar پهلوی، پول رایج ایران قدیم (یک صدم ریال)، سُرادِق: از سراپرده ی فارسی، ورده: از اوستایی vardda به معنی گل سرخ، قرطاس: کرباس، اقفال: جمع قفل (از کوپال فارسی)، کافور (ازkapur پهلوی)، سراج = از چراغ، غُلمان = گُلمان به معنی جوان گل رو، زور = قوه، نیرو (از پهلوی zor)، عبقری = آبکری (آبکاری)، زبانیه = نگهبانان دوزخ، زبانه کشیدن شعله های آتش، اریکه = اورنگه = ارائک به معنی بالش و متکا، چندبار در قران تکرار شده است. برج = از تبرج فارسی، زینت = زیور، الجزیه = گزیت، الجُند = از واژه ی پهلوی gund گُند به معنی سپاه، بیض (بیضه) = از وئجو اوستایی به معنی تخم و نژاد است که در پهلوی به ویج تبدیل شده و سپس بیج شده است.
نمونه های دیگری از واژه های فارسی که در واژه های عربی به کار رفته است، چنین است:
آب = الآب (لعاب)، آگُر = آجر، اباش = اوباش، اسب سوار = اسوار، انبار = الانبار، انجمن = الهنزمن، اندازه = هندسه، اندام = هندام، باذنجان = باذمجان، بار چین (به معنی قاشق) = بارجه، بارگاه = بارجاه (کاخ و قصر)، باروت = بارود، بازو بند = باصوبند، باژ = باج (مالیات و زورگیری)، پیله = باله (جوراب محکم، و رقص باله نیز از این کلمه است)، بالگون = بلکون (بالکن)، برو = رو = روح، بغ داد (خدا داد)، بغ، بگ، بیك (برخی به غلط این واژه را ترکی می دانند) به معنی ارباب، امیر، خداوند، بقچه = بقجه، بورگ = برج، بوسه = بوس = بشارت، بوش (خسارت) = پوچ، بهترین زر = بهزر، پاتیل = بادیه = باطیه، پادشاه = پاشا = باشا، پاره = باره = بهره، پاکیزه = پاک = باك، باكره، بکر، پالوده = پالوته = بالوظه = فالوذج، پَت (قوی دریایی، اردک) = بط، پُرذوق (پر نشاط) = بُرزغ، پرژک = برزخ، پگاه = پگاح = صباح، پلاس (زیلو و زیر انداز درویشان) = بلاس، پلشت = بلشت (نجس)، پلنک = بلنگ، پلوس = بلس = ابلیس، پند = پن = فن، پوست پهن کردن = بسط = بساط، پیژامه (پای جامه) = بیجامه، تب = طب، طبیب، جان = جن، جایگاه = الجاه، جم = الجم = عجم، جهان = كیهان، چسب = جبس، جبص (برخی اشتباهن این کلمه را یونانی دانسته اند)، چغندر = شمندر، چکش = جاکوش، چهار سو = شارسو، خرپا = حربا، خنچه = غنچه = غنجه، روزیک = رزق، روستا = روستاق (الرزداق)، رونگ = رونق، رهبان = ربان، زشت = رجس، زنگول (زنگ دام و گله) = جلجول، زور (تزویر)، زیور = زینت، سبد = سبط، ستون، استون، استوانه، سر طاق = سرداق، سرد= برد، سوگ (تونل) = سوق (بازار)، شاهراه = الشَهرَه، شاهی = شهی (لذیذ)، شکر= سکر، شلوار = سروال، سراویل، صندل (نوعی گیاه دارویی)، صندلی = صیدلی (داروخانه)، فنجان = فستان، قاب (كاب) = كعب، مکعب، قاشق = خاشوقه، قند = گند، کاری = الکاری = العقاری (سازنده، بنا)، کفگیر (کفچلیز) = قفشلیل، کوشک (قصر) = جوسق، كاروان = قیروان، كرباس = قرتاس، كشیش = قسیس، كلات = قلات = قلعه، قلاع، كیمیا (شیمی)، گاوشیر = الجاوشیر، گاومیش = الجاموس، گچ = جص، گدا = كدا، تكدی، گرداب = جرداب، گرده = گردگه (یک دانه نان) = جردقه، گرز = الجُرز، گزاف (زیاد، بی اندازه) = الجَزف، گل = الجل، گل نسرین = جلنسرین، جم = الجم (عجم)، گلاب = الجلاب، گلستان = جلستان، گلشن = الجلسان، گلگون = الجلجلون، گلنار (گل انار) = الجلنار، گمرک = جمرک، گنبد = الجنبذه، گنجینه = خزینه (انبان، انبار)، گُند (سرباز، سپاه) = جُند، گون = لون، گوهر = جوهر، جواهر، لشگر = لسکر = عسکر لک لک = لق لق، لگام = لجام، لنگر = لنکر، ماما (مادر)، موج = فوج، میثرا (الهه ی خورشید) = مصر، میر = المیر = امیر، نرگس = نرجس، هزاره = حضاره (تمدن).
ابریق به معنای آفتابه : از آبریز فارسی
● استبرق نام گیاهی است : از استبرک پهلوی
● برزخ به معنای فاصل و مانع میان دو چیز : از برسنگ فارسی
● برهان به معنای دلیل : از پَروهان فارسی
● تنور به معنای جای پختن نان : از تنور پهلوی
● جزیه به معنی مالیات : از گزیت فارسی
● جناح واژه ای حقوقی : از گناه فارسی
● درهم به معنی سکه ی نقره و پول : از درهم drahm پهلوی
● دین به معنای ملت و دین : از دن den پهلوی
● رزق به معنای نان و غذای روزانه : از روجیک پهلوی
● روضه به معنای باغ : از رودا roadah پهلوی
● زنجبیل به معنی نوع خوردنی : از شنکیپل sangipel پهلوی
● زور به معنی دروغ : از زوز zur پهلوی
● سجیل به معنی سنگی از گل پخته : از دو واژه ی سنگ و گل فارسی
● سراج به معنی چراغ و مشعل : از چراغ فارسی
● سربال به معنی شلوار : از شلوار فارسی
● سوق به معنی بازار : از شوکا shoka پهلوی
● فردوس به معنای بهشت : از پردیسpuiridaezu اوستایی
● فیل به معنی فیل : از پیل pil پهلوی
● کنز به معنی گنج : از گنج ganj پهلوی
● مائده به معنای سفره و غذا : از مِیدَه فارسی وmyazd پهلوی
● مُسک به معنای ماده ای خوش بو : از مشک mushk پهلوی
● نسخه به معنای رونوشت و کتاب : از نسک nask پهلوی وnaska اوستایی ( به معنی یک کتاب اوستا)
● ورده به معنی گل : از ورذ varəδa اوستایی و ورد varda پهلوی
● وزیر به معنای وزیر و تصمیم گرفتن : از vīēīra اوستایی و viēir پهلوی
● یاقوت به معنی نوعی سنگ گران بها : از یاکند فارسی
برگرفته از سایت آریا ادیب