نیکولاس آنلکا
مارس 2008
بنا بر رفتار بازیکنان بزرگ فوتبال، دو ساعت تاخیر برای دیدار با کسی خارج از دنیای فوتبال دیر کردن به حساب نمیآید. بیست و چند عکاس، چند نفر مسئول لباس، روابط عمومیها، نمایندههای سی.ان.ان که به نظر من بدترین ایستگاه تلویزیونی جهان است؛ پس از اینکه تاخیر آنلکا به سه ساعت رسید به واهمه افتادند. برای دیدن این مرد بزرگ در استودیویی در شمال لندن بودیم، جایی که برای گرفتن عکسهای تبلیغاتی برند لباس خود آماده میشد و قرار بود توضیح بدهد گرانقیمتترین بازیکن تاریخ (تا آن زمان، برای آنلکا بیش از هر بازیکنی در تاریخ فوتبال هزینه شده بود: 39 میلیون رئال مادرید از آرسنال، 39 میلیون پاری سن ژرمن از رئال، 17 میلیون سیتی از پاریس و در ادامه 12، 13 و 20 میلیون پوند از سوی فنرباحچه، بولتون و چلسی) قصد دارد پول خود را در سالهای اوج خود در چه جهتی هزینه کند.
همگی نشسته بودند و شایعات خستهکننده ورزشی رد و بدل میکردند یا گازی به کیک خود میزدند. در پایان گروهِ سی ان ان رفتنی شد. آنها از خیر مصاحبه گذشتند. چه گروه درجه یکی. آنلکا با چهار ساعت تاخیر از راه رسید، بی اینکه عذرخواهی کند. شایعات میگفت چلسی برای او تمرین بیشتری در باشگاه ترتیب داده بود اما کسی به خود زحمت نداد به ما اطلاع دهد. به اتاق پرو رفت تا اولین لباس را بر تن کند. وقتی شروع به کندن لباسها کرد، میتوانستید متوجه شوید چرا وقت بیست نفر را در لندن هدر داده است: چه بدنی! پاهای یک دونده را داشت و بالاتنه یک بسکتبالیست. روی اینها سری لاغر، ضریف و کچل سوار شده بود. تمام بدن نیز به رنگ شیرکاکائو بود. خبری از چربی نبود؛ تنها عضلات خوشتراش و کارا.
آنکلا با یک شورت کوچک مورد توجه یک روابط عمومی سوئدی که خانم بود قرار گرفته بود. همینطور مورد توجه یک همجسگرای مشغول در زمینه مد و البته من. سایز دور کم چند است؟ سی و چهار اینچ (86 سانتیمتر) که هماندازه من است با این وجود که 187 سانتی متر قد دارد، یعنی 14 سانتی متر از من بلندتر است. طی یک ساعتِ پس از آن، آنلکا لباسهای متفاوتی بر تن میکرد؛ میپوشید و از تن در میآورد. توضیح داد که چرا دوره بازیای تا این اندازه عجیب داشته است. همینطور این که احتمالا در دو سال آینده در پستی جدید بازی کند و اینطور خود را به یکی از بزرگترین بازیکنان این دوره با قهرمانیهای بسیار تبدیل کند. اما اول از همه، آن بدن! پرسیدم آیا متوجهی تا چه اندازه خوششانس هستی که با چنین بدنی به دنیا آمدهای؟ گفت نه اینطور نیست. با صدایی نازک که سخت شنیده میشد، ادامه داد: وقتی فوتبال را شروع کردم و به آکادمی فوتبال کلیر فونتین بهترین مدرسه فوتبال فرانسه رفتم، کوچک بودم و ... به آن چه میگویید؟ انگشت شصت و اشاره را به هم نزدیک کرد. با وجود یک دهه در فوتبال انگلستان، آنلکا به زحمت میتواند یک جمله انگلیسی بدون اشتباه بگوید. گفتم ضعیف؟ گفت بله. گفتم لاغر؟ گفت بله. برادرانم از من هم کوتاهترند. با این که سن بیشتری دارند. در واقع نمیدانم چطور، اینطور شدم اما فکر میکنم به خاطر این است که هر روز تمرین میکنم. اینطور نیست که قوی و بلند متولد شده باشم.
آنلکا بیست و نه سال پیش در ورسای متولد شد. پدر او از جزیرهای تحت سلطه فرانسه در دریای کارائیب به فرانسه آمده بود و آنجا کارمند دولت بود. آنلکا در فاصله چند کیلومتری قصر لویی چهاردهم، در یکی از مناطق فقیرنشین مخصوص پناهندهها زندگی میکرد. این مسئله مشترک در بین اکثر فوتبالیستهای بزرگ فرانسوی است. پاتریک ویرا و تیری آنری در منطقهای فقیرنشین در حاشیه پاریس بزرگ شده اند. سال 1998 سه جوان جز گروهی از دوستان بودند که با هم میخندیدند، عصرها به موسیقی گوش میدادند و جزئی از ترکیب فرانسه در کلیر فونتین بودند. منتظر بودند تا بفهمند آخرین بازیکن خط خورده برای جام جهانی کدام یک خواهند بود. آنلکا تنها نوزده سال داشت اما بااستعدادترین مهاجم فرانسه در نظر گرفته میشد. ویرا در کتاب زندگی خود نوشته به یاد دارم که مجبور نبود به اندازه دیگران تمرین کند. وقتی مشخص شد آنلکا نفر خط خورده است، لوازم خود را جمع کرد و محل را ترک کرد. معروف است که او آدم تنهایی است اما وقتی پرسیدم آیا ممکن است فوتبالیستها به دوستهای شما تبدیل شوند گفت دوستانی در فوتبال دارم. برخی را شاید ده سال است که میشناسم. پرسیدم بازیکنانی از نسل تو مانند تیری آنری؟ گفت همینطور فکر میکنم چون آنها را از کودکی میشناسم. فکر میکنم اینطور سادهتر باشد. بعد گفت دوستان پیش از فوتبال خود در منطقهای که بزرگ شده را از دست داده است. نه به خاطر اینکه تعییر کرده، به خاطر اینکه وقتی او به یک ستاره تبدیل شد، رفتار آنها تغییر کرد.
آنلکا تنها هفده سال داشت که آرسن ونگر او را از تیم جوانان پاری سن ژرمن خواست. این انتقال با 500 هزار پوند محقق شد. حقیقت تلخ این است که او هایبوری را در بیست سالگی ترک کرد، با اینکه بهترین سالهای بازی خود را در همان ورزشگاه داشت. آنلکای جوان سرعتِ دوندههای سرعت را در کنار تکنیک داشت. بازی در مقابل دنیس برکمپ با آن پاسهای درخشان نیز کمک میکرد. او از آن زمان تاکنون نتوانسته رکورد آن فصلی که با آرسنال دبل داخلی را به دست آورد را تکرار کند؛ او در فصل 99-1998 در لیگ برتر هفده گل به ثمر رسانده بود. پس از اینکه در ابتدای سال 1999 در ومبلی دو گل به انگلستان زد، دیدیه دشان کاپیتان فرانسه گفت حالا ما رونالدوی خود را داریم. آن زمان افراد کمتری به آنری وینگر شکنندهای که روی نیمکت یوونتوس مینشست توجه میکردند.
فرانسه که عملا بدون مهاجم قهرمان جام جهانی 1998 شده بود، حالا کامل بود. از آن تاریخ تاکنون او در صفر جام جهانی حاضر بوده است. در تابستان 1999 آنلکا تصمیمی گرفت که سرنوشت دوره بازی او را دگرگون کرد. او با پیشنهادی 22.3 میلیون پوندی آرسنال را به قصد رئال مادرید ترک کرد. ونگر، شم گلزنی آنلکا را بهتر از هرکسی میداند که با وی کار کرده است و ترک باشگاه توسط او را بزرگترین افسوس دوره مربیگری خود میداند. نظر ویرا این بود که ترک آرسنال، تصمیم بسیار بدی بود. پرسیدم آیا با ماندن در کنار ونگر که مورداحترامترین مربی جوان در زمینه شکل دادن به بازی بازیکنان جوان است، بیشتر پیشرفت نمیکردی؟ گفت نه، فکر میکنم خودم توانستم پیشرفت کنم. یک مربی، دانای کل فوتبال نیست. همانطور که آنلکا از مفهوم واقعی فوتبال میگفت، صحبتهایش با عکاسانی که دستوراتی در خصوص چطور مقابل دوربین بودن به او میدادند مختل شد. فلاشهای زیادی زده شد. آنلکا ادامه داد او مربی خوبی است. گاهی تصمیمی میگیرید و به آن وفادار میمانید. همین. آنلکا کسی نیست که خود را زیر دِین کسی بداند. پرسیدم کدام مربی چیزهای بیشتری به تو یاد داد؟ گفت رابطه خوبی با کوین کیگان در منچسترسیتی داشتم. برای او ساده بود که چیزی به من یاد بدهد چون خودش فوتبالیست بود. او یکی از بهترینها بود و مانند من در خط حمله بازی میکند. همیشه رابطه خوبی با او داشتم. شاید اولین بار در تاریخ باشد که کسی ادعا کرده چیزی بیشتر از ونگر، از کیگان یاد گرفته است.
به لباسها برگشتیم، جایی که چند نفر مسئول لباس و طراح مشغول چانهزدن با آنلکای نیمهلخت به انگلیسی و فرانسوی شدند. مانند رپرها حرف میزد: این خوبه، این یکی خفهم میکنه. اندازهمه. آنقدر درگیر لباسها بود که نمیتوانست به سوالها جواب دهد. این اوضاع تا زمانی که از اتاق لباسها خارج شدیم ادامه داشت. پرسیدم به آرسنالی وارد شدی که به نظر تکمیل میرسید. از آن دوره چه چیزهایی به عنوان یک فوتبالیست یاد گرفتهای؟ گفت یاد میگیری که در زمین اعتماد به نفس داشته باشی. وقتی شروع میکنی، چیزی در مورد فوتبال بازی کردن نمیدانی. ده سال بعد، آنقدر بازی کردهای که میدانی باید چه بکنی و چطور آن را انجام دهی. دیگر از امتحان کردن چیزها نمیترسی، نه مانند وقتی که جوانتر هستی. فکر میکنم این خصوصیت ویژهای است چون تنها کسانی میتوانند از فوتبال حرف بزنند که آن را انجام داده باشند. حتی تلاش کردهام در این خصوص صحبت کنم اما سخت است کاری کنید مردم درک کنند. باید به خودت اعتماد داشته باشی، بیش از هرچه، همین مهم است. چون اگر اعتماد به نفس نداشته باشی، حتی اگر بهترین بازیکن جهان باشی، نمیتوانی کاری کنی.
پرسیدم آیا همیشه اعتماد به نفس داری؟ گفت گاهی سخت است چون متوجه میشوید که در حال گذراندن یک بازی بد هستید. نمیتوانید در تمام مسابقات بااعتماد به نفس باشید. در خصوص نخستین روز خود در رئال مادرید صحبت کرد و گفت کسی به خود زحمت نداد که افراد حاضر در رختکن را به او معرفی کند. شروع خوبی نبود. توضیح داد که ساموئل اتوئو و جرمی -بازیکنان سیاهپوستی که فرانسوی صحبت میکردند- با او رفتاری دوستانه داشتند و به او گفتند که مراقب باشد. چون برخی از بازیکنان بزرگسال تیم سراغ رئیس رفتهاند و پرسیدهاند چه نیازی به خرید آنلکا بود وقتی فرناندو مورینتس را داریم؟
داستان او در رئال مادرید یک فصل بعد تمام شد. در مارس 2000 آنلکا در اعتراض به نحوه استفاده ویسنته دل بوسکه از وی، تمرین رئال مادرید را بایکوت کرد. همه میگفتند برادرانش -که مسئول مدیریت این تنها محصول خانواده را داشتند- او را مجاب به این کار کرده بودند. اجماع در نزد رسانههای انگلیسی این بود که آنلکا دیوانه است. به او لقب Le Sulk به معنی ترشرو داده بودند. رئال که از این پسر گرانقیمت خسته شده بود، او را برای چهل و پنج روز اخراج کرد. آنلکاییترین لحظات زندگی ورزشی آنلکا بود. گفت در جریان آن محرومیت به مادرید رفتم تا ببینم اوضاع چطور است. تولد بیست و یک سالگی را جشن گرفت. گلف و تنیس بازی کرد، با برادرانش و حیوانات خانگی محله وقت گذراند. بعد برای جریمه به باشگاه رفت اما به خانه فرستاده شد. سپس کیک تولد و کوکاکولا برای انبوه خبرنگارانی فرستاد که بیرون در خانهاش جمع شده بودند. یک سخنگوی باشگاه به خبرنگاران گفت اگر این چیزها را پیشتر میدانستیم، او را نمیخریدیم. رضایت بخش بود اگر طوری دیگر عمل میکردیم. دل بوسکه گفت اینجا مدرسه نیست.
در واقع رئال مانند عمده تیمها، مانند مدراس شبانهروزی قدیمی است. این را حتی وقتی در زمین دیناموکیف در لیگ قهرمانان بازی میکردند و آنلکا عصری دیگر را در خانه سپری میکرد، میتوانستید ببینید. پیشاپیش دیگران، این سه نفر: رائول، فرناندو هیرو و فرناندو ردندو وارد زمین شدند. رائول محبوب ترین پسر کلاس است. هیرو کاپیتان تیم مدرسه است. همیشه همین حوالی بوده، توسط کسی به چالش کشیده نمیشود و حالا کمی قلدرمـآب رفتار میکند. ردوندو دوست نزدیک آنهاست. روبرتو کارلوس، استیو مک منمن و فرناندو مورینتس جدا از هم، به دنبال سه نفر اصلی وارد شدند. به اندازه کافی در زمین خوب هستند و روابط حسنهای دارند که مورد قبول واقع شوند. اما آنلکا معمولا در فوتبال غریبه و ساکت بود و هدف قلدری قرار میگرفت. آنری میگوید در فوتبال همیشه افرادی هستند که به شما بگویند بدون کمک آنها، هیچ نیستید. اما در واقع همیشه خودتان هستید و خودتان. نیکو این را میداند.
در نهایت آنلکا تصمیم گرفت جو مسموم موجود را تغییر دهد. آن فصل رئال دو تیم داشت: تیمی ضعیف که در لیگ بازی میکرد و تیمی شکست ناپذیر که در لیگ قهرمانان داشتند. در فینال که در پاریس برگزار میشد، آنلکا جز تیمی بود که با نتیجه 3-0 والنسیا را در هم کوبید. عکاسی از او خواست موقعی که عکس میگیرد، لبخند بزند. به یاد میآورد: فکر میکنم چیز ویژهای بود که فینال در پاریس فرانسه برگزار میشد. خاطره خوبی بود. پرسیدم لحظه خاصی هست که آن را در ذهن داشته باشی؟ گفت وقتی جام را در دست گرفتم. چند هفته بعد در یورو 2000 آنلکا با فرانسه به قهرمانی اروپا رسید. با این وجود در فینال برابر ایتالیا به زمین فرستاده نشد. در بیست و یک سالگی تقریبا همه چیز برده بود اما هشت سال از آن تاریخ گذشته و در این مدت تنها یک مدال دیگر به دست آورده است. مدال قهرمانی لیگ ترکیه با فنرباحچه. دوره او را اگر با ونگر ادامه میداد تصور کنید یا اینکه اوضاع در تمرین رئال بهتر پیش میرفت. اما پس از آن فصل مجبور به خروج از مادرید شد. آنلکا برای دو باشگاه بزرگ بازی کرد و در لحظات اوج آنها را ترک کرد. پس از آن، به ندرت فرصتی در سطح اول به دست آورده است.
پرسیدم از سن پایین چهره شدی و مقابل دیدگان همگان بزرگ میشدی. این سخت بود؟ گفت سخت بود اما کسی به این مسائل فکر نمیکند. مردم نمیخواهند به این موضوع فکر کنند. تنها از همه انتظار دارند موفق شوند اما وقتی در باشگاههای بزرگ هستید و سن کمی دارید، این کار واقعا دشوار است. هیچوقت نمیدانید در درون باشگاه چه اتفاقی رخ میدهد یا حتی در جریان زندگی بازیکنان. انتظار دارید فوتبالیست همیشه خوب باشد. در تمام اوقات خوب بودن واقعا دشوار است. مردم اینطور برداشت نمیکنند که: بازی خوبی بود، از تماشای آن لذت بردم. برای لحظهای خندید و گفت بازی راحتی وجود ندارد. موضوع اصلی مکالمه با آنلکا، ناامیدی از افراد خارج از فوتبال است.
پاری سن ژرمن بیست میلیون پوند برای خرید این پسر بومی پرداخت کرد. تصمیم این بود که تیمی حول محور آنلکا برای پسران سیاه و قهوهای حومه بسازند. این در حالی بود که عمده هواداران پاری سن ژرمن را هواداران سفیدپوست تشکیل میدادند. وقتی آنلکا راهی پاریس شد، رئیس باشگاه لورن پرپیر بود. او به من گفت که آنلکا صحبت نمیکند. هیچوقت نمیدانید چه میخواهد. در این زمینه او یادآور رونالدینیو است که بعد از او به پاری سن ژرمن پیوست و آنجا ناموفق بود. همیشه لبخند میزد اما نمیدانستید چه میخواهد. در جهانی دیگر بود. مربی پاری سن ژرمن لوئیس فرناندز چندان با پسران جوانی که ستاره بودند نمیساخت. پرپیر توضیح داد به نظر فرناندز، خودش باید تنها ستاره باشگاه میبود. در پایان کار آنلکا و فرناندز به کتک کاری در تمرینی در اکتبر 2001 رسید. آنلکا گفت لوئیس نیز با حومهنشینی بزرگ شده، درست شبیه من. زیاد داد میزدیم اما خود را با هم تطبیق میدادیم. پی اس جی او را به لیورپول قرض داد. شاید باید آنجا باقی میماند. او استیون جرارد را در کنار خود داشت که از ستایشکنندگان آنلکا بود اما لیورپول او را حفظ نکرد. نمایش ادامه یافت. منچسترسیتی، فنرباحچه، بولتون و حالا چلسی.
پرسیدم در کدام باشگاه از همه شادتر بودی؟ گفت هرجا که بازی کردم شاد بودم. هیچ گونه پشیمانی ندارم. پرسیدم پس چرا بازیکن بزرگی مانند تو همیشه در باشگاههای بزرگ نبوده است؟ گفت بیشتر به خاطر کاراکتر من است، نه کیفیت بازی من. یک بار دیگر به زحمت از قسمت عکاسها به قسمت لباسها رفتیم. گفت آدمهای زیادی در مورد من حرف زدهاند اما نه در زمین؛ که خارج از آن احتمالا. به همین دلیل برخی درها (در برخی باشگاهها) بسته است. اما به کار کردن ادامه میدهم. به نظر او برای مردم آزاردهنده است که یک جوان بیست و سه ساله را سوار بر فراری ببینند. منتقدان ازخودگذشتگیهای او را فراموش میکنند؛ اینکه در کودکی برای پیوستن به آکادمی کلیر فونتین، خانه خود را ترک کرد. آنهم در شرایطی که به آنها گفته شده بود تنها چهار نفر از بیست دو نفر، در پایان دوره جذب میشوند. پرسیدم شخصیت تو مناسب فوتبال نیست؟ گفت به نظرم مناسب فوتبال است چون اگر کاراکتر نداشتم، در فوتبال نبودم و سابقه بازی در باشگاههای بزرگ را نداشتیم. پس شاید شخصیتی بیش از اندازه محکم دارم. آنلکا به خود اجازه داد که لبخند بزند.
به همین دلیل الگوهای ورزشیات شخصیتهای محکمی دارند؟ کسانی مانند مارادونا، کانتونا و مایک تایسون. گفت چیزی به خصوص در مورد آنها وجود دارد؛ اینکه کار خود را به خوبی انجام میدهند و شیوه خود را در این زمینه دارند. آنها شخصیتهایی قوی هستند. فوتبال بازی میکنم و تلاش میکنم که خودم باشم اما مردم میگویند شخصیت محکمی دارم. من چیزی در این خصوص نگفتهام، این حرفِ خود مردم است. خوش شانسم که -نمیگویم شخصیت مشابهی با آنها دارم- شخصیت محکمی دارم. آنها الگوهای بزرگی برای من هستند.
دومین موضوعِ مکالمه با آنلکا از راه رسید: اینکه زندگی سراسر درسهای اخلاقی است. آنلکا یکی از معدود بازیکنان اهل شمال اروپا (برخلاف آفریقاییها و برزیلیها) است که دیندار در نظر گرفته میشود. وقتی در آرسنال بود، مسلمان شد و نام خود را به عبدالسلام بلال تغییر داد. به دلیل همین ایمان بود که بعدها قصد داشت برای تیم ملی ترکیه بازی کند. بازیکنان کمی در این زمینه مانند او هستند، کسانی مانند فرانک ریبری و رابین فن پرسی (در مورد دومی، خودش بعدها تکذیب کرد) که به اسلام گرویدهاند.
ریاضتطلبی او چیزی شبیه پادزهری برای آن فضای پسرانه رختکن است. به خصوص در بریتانیا که بهترین شیوه تعریف از یک همتیمی است که میگویند "یکی از پسران ماست". شما باید در خرید کردن، نوشیدن، سکس و هرچیز مشابه دیگر، با آن گروه از پسران باشید تا "یکی از آنها" لقب بگیرید. اسلام باعث میشود امثال فن پرسی از آن فضای پسرانه (laddism شیوهای از زندگی که در دهه نود، در بریتانیا اوج گرفت. نوشیدن، خشونتهای جزئی و حرفهای سکسیتی را شامل میشود) جدا بیفتد. آنلکا چیزی برای ارائه در این جمع نداشت چون اهل خوشگذرانی و در نتیجه یکی از آن پسران نبود. او تنها در لباس پوشیدن مردانه و خودنمایانه مانند آنها بود. اسلام بین او و پسری چون آنها بودن سد میکشید.
این شخصیت سبب شد که از تیم ملی فرانسه دور بماند. رونالدوی آینده، چهار تورنمنت را به دلیل درگیری با مربیان یا بایکوت از سوی خودش از دست داد. او دوست نداشت برای روژه لمر (مربی فرانسه بین 98 تا 2002) بازی کند چون در حالی که روژه همگان را تو (tu) صدا میزد، در خصوص آنلکا گاهی از شما "vous" استفاده میکرد که طریقهای غیرصمیمانه است. بعدها او یک بار از بازی برای ژاکه سانتینی (مربی فرانسه بین 2002 تا 04) سر باز زد. سانتینی اذعان کرد که شنیده آنلکا یک بار هنگام لباس عوض کردن گفته او مربی خوبی نیست. ریموند دومنک او را با خود به جام جهانی نبرد و اهمیتی به لیلیان تورام که سعی کرد نظرش را تغییر دهد و حتی در این زمینه زین الدین زیدانِ ساکت را نیز با خود همراه کرده بود، نداد. دومنک، سیسه را با خود برد که در سطح آنلکا نبود. حتی وقتی سیسه قبل از جام جهانی با شکستگی پا روبرو شد، دومنک باز هم آنلکا را انتخاب نکرد. آنلکا گفت این روزها در تیم ملی فرانسه بیشتر نگاه میکند و فقط وقتی اوضاع مناسب باشد لب به سخن میگشاید. شاید فکر کنید او رابطه بدی با کشورش دارد. دو برادر او از این کشور مهاجرت کردهاند: یکی در مادرید سکنی گزیده و دیگری در ساحل میامی، بار دارد.
آیا در ادامه دوره بازی، باز هم برای فرانسه بازی میکنی؟ گفت آپارتمانی در پاریس خریدهام. قطعا به پاریس باز میگردم چون آنجا شهر من است. همینطور فرانسه کشور من است. تیری آنری گفت که علاقه زیادی به دیدن فوتبال از تلویزیون دارد و حتی دسته دوم فرانسه را نیز دنبال میکند. آنلکا گفته بود که علاقهای به فوتبال دیدن ندارد. پرسیدم هنوز همینطور است؟ گفت گاهی میبینم، وقتی که فرصتی برای تماشا پیدا میکنم. اگر حق انتخابی باشد، هیچوقت فوتبال دیدن را انتخاب نمیکنم چون این کاری است که هر روز انجام میدهم. فوتبال ورزشی زیبا است اما کار ماست. کاری که هر روز انجام میدهم. مانند وقتی نیست که بچه هستید و فوتبال بازی میکنید و این سرگرمی شماست. وقتی در زمین نیستم، سعی میکنم به چیزی دیگر فکر کنم.
پرسیدم آیا فوتبال ناراحتت میکند؟ گفت نه، حتی در مسابقات سخت. دوستان و خانوادهام کنارم هستند که باعث میشوند در اوقات سخت نیز خوشحال باشم. چون وقتی میدانید کار بدی انجام ندادهاید، اتفاقی برای شما نمیافتد. چون میدانید آنقدرها که مردم میگویند و باور دارند بد نیستید. وقتی به خدا اعتقاد داشته باشید و بدانید کار اشتباهی مرتکب نشدهاید، میدانید که تاوانی وجود خواهد داشت. در مصاحبهها آنلکا همیشه ادعا میکند بینهایت خوشحال است و چیزی نمیتواند این خوشحالی را از او دور کند. در بیست و نه سالگی، او به خط پایان نزدیک میشود. دو یا سه سال آتی، مهمترین سالهای دوره بازی او خواهند بود. سالهایی که میتواند او را به چیزی که میتوانست بشود نزدیک کنند. ژانویه، تقریبا شش سال پس از ترک لیورپول، دوباره به یک باشگاه بزرگ بازگشت. چلسی برای خرید او از بولتون 15 میلیون پوند پرداخت کرد. آورام گرانت سرمربی تیم گفت او شهرت بدی ده سال پیش داشت اما این را میتوان در مورد هرکدام از ما گفت.
پرسیدم آیا اهمیت این 85 میلیون پوند را میدانی؟ گفت بله. این بزرگترین عددی است که تاکنون برای بازیکنی (در مورد آنلکا، طی 9 انتقال) پرداخت شده است. پرسیدم آیا این عدد باعث میشود به خود افتخار کنی؟ گفت نه. اهمیتی به رکوردها نمیدهم چون این مبالغ را به چشم ندیدهام. پرسیدم پس چه چیزی باعث میشود به دوره بازی خود افتخار کنی؟ گفت کار، کار زیاد. چطور میگویید؟ زمانهای سخت حتی با وجود اینکه در زمانهای سخت نیز خونسرد بودهام. سرش را به جلو خم کرد و گفت چطور آن را میگویید؟ از جایی که هستم و کارهایی که کردهام رضایت دارم. پرسیدم منظورت از اوقات سخت چیست؟ گفت وقتی مردم داستانی در مورد شخصیت و زندگی شما میسازند. وقتی مردم چیزی در مورد من میگویند، اشتباه میکنند. وقتی بدانی که اشتباه میکنند، تحمل وضعیت سخت است. پرسیدم آیا در این سالها منتظر بودی که به باشگاهی بزرگ بپیوندی؟ گفت فکر میکنم همینطور باشد چون در ابتدای دوره بازی در باشگاههای بزرگ بودم. میدانستم که کیفیت حضور در چنین باشگاههایی را دارم. روی فوتبال متمرکز ماندم. میخواستم به باشگاهی بزرگ بازگردم و اینطور شد. حالا بیست و نه سال دارم. به انتقالی دیگر نیاز ندارم چون در باشگاهی هستم که میتوانم با آن قهرمان اروپا شوم. باشگاهی که هر سال میتواند جامی برای من به همراه داشته باشد. میداند که این آخرین شانسش خواهد بود. کسی به استعداد او شک ندارد. با این حال او در این هفت سال، فصلهای پرباری نداشته (24 گل طی تمام جامهای یک فصل، بهترین آمار او در طی آن سالها بود) و فاصلهای زیاد با بهترینها در زمینه گلزنی گرفته است. آنلکا یک گل به ازای هر سه بازی در لیگ طی دوران بازی خود داشته است. در فرانسه، هر چهار بازی یک گل زده است. همتایان او یعنی کسانی مانند مایکل اوون و تیری آنری، یک گل به ازای هر یک یا دو بازی لیگ دارند و رود فن نیستلروی از آنها هم بهتر است. آنلکا اعتقاد دارد بازی در باشگاههای ضعیفتر بخشی از مشکل بود اما این هم یکی از مشکلات او است.
سرانجام عکسها تمام شد. در یک اتاق ساکت پشت میز نشسته بودیم. گفتم حالا بیست و نه سال داری. باید عجله کنی. گفت عجله برای چه؟ گفتم برای بردن همهچیز. گفت نه، من همانطور زندگی کردهام که باید. گفتم پس کسی نیستی که برای خود اهدافی مانند بردن جامهای بزرگ با فرانسه داشته باشی؟ چون در مورد تیم ملی بدشانس بودهای. یا اینکه چیزهایی ببری مانند.. گفت تقریبا همه چیز بردهام. فکر میکنم چیزی که کم است جام جهانی است و ... همین. فقط همین یکی را ندارم. گفتم خود را به عنوان یک فوتبالیست، یک مهاجم چطور توصیف میکنی. منمن کرد و گفت مهاجمم اما میتوانم هافبک باشم. بازی با توپ را دوست دارم. دوست دارم در بازی مشارکت داشته باشم. حالا دیگر مهاجمی که ده سال پیش بودم نیستم. فوتبال را دوست دارم، لمس توپ را دوست دارم. مانند مهاجمی فکر نمیکنم که تنها میخواهد گل بزند. دوست دارم پاس بدهم و موقعیت خلق کنم. خود را حالا یک شماره نه و نیم توصیف میکنم. شماره 9 نیستم و شماره 10 نیز همینطور. گفتم پس میتوانی تصور کنی که عقبتر بازی کنی؟ گفت تا همینجا هم این کار را کردهام. وقتی در ترکیه بازی میکردم، هافبک بازی کردهام. عاشق دوره بازی و پستِ سالهای بازی در ترکیهام. پایان مصاحبه را جشن گرفتیم. آنلکا برای خود یک اسلایس کوچک از کیک اسفنجی برید.