طرفداری |
ادوین فن درسار / آگوست 2005
ادوین فن درسار قدمزنان از کنار میزی کوچک رد شد. در جایی بود که برای او بسیار احساسبرانگیز بود. اول سپتامبر 2001 در دوبلین، هلند در مقدماتی جام جهانی، برابر هلند شکست خورد و به مسابقاتی که در کره جنوبی و ژاپن برگزار میشد نرسید. آن، احتمالا بدترین بعدازظهر این دروازهبان هلندی بود بود. این میز که کنار زمین گذاشته شده بود، به نظر نفرینشده میرسید. او یکی از پاهای واقعا بلندش را طوری بالا آورد که انگار میخواست با ضربهای میز را خلاص کند اما به جای لگد زدن به میز، پایش را کمی بالاتر گرفت و ضربهای آرام به کاپ پلاستیکیای زد که روی میز قرار گرفته بود. این فن درسار همیشگی بود: ضربه زدن، بدون به وجود آوردن خسارت زیاد. اینطور او به بهترین فوتبالیست در بین دروازهبانها تبدیل شده است. همینطور این تسلط او را به احساسات نشان میدهد. هلندیها به او لقب خرگوش یخی دادهاند. این دو کیفیت به او کمک میکند که در شغل جدید موفق شود. او یکی از پراسترسترین شغلهای دنیای فوتبال را خواهد داشت: او دروازهبان منچستریونایتد خواهد بود که در نخستین بازی فصل امروز با اورتون روبرو میشود.
فن درسار سی و چهار ساله از شهری کوچک با مزارع کاشت گل میآید: صد و نود و هفت سانتیمتر قد او در این منطقه چیزی حدود میانگین قامت است و صورت کشیده او احتمالا تفاوت چندانی با شکل مسیحیان کالوینیست (اصلاحطلب) قرن نوزدهمی آن منطقه ندارد. به عنوان پسربچهای که فوتبال بازی کردن را دوست داشت و دروازهبان نمیایستاد؛ هیچوقت آرزوی حرفهای شدن نداشت. با این حال آژاکس او را تحت نظر گرفت. این باشگاه ایدههایی دسته اول در خصوص تربیت دروازهبانها داشت. بزرگترین بازیکن تاریخ آنها، فیلسوف این باشگاه یعنی یوهان کرایوف یک بار گفته بود مضحک است که تنها مهار توپها چیزی باشد که از دروازهبان میخواهیم. اینطور یک از یازده را هدر میدهیم. دروازهبان باید شروعکننده حملات باشد و مانند بازیکنان سایر پستها بتواند پاس بدهد. فن در سار آنقدر کارش با توپ خوب بود که میتوانست در سایر پستها بازی کند. او برای این کار ساخته شده بود. کرایوف یک بار گفت او بهترین بازیکن هجومی آژاکس است.
در آژاکس، فن در سار یاد گرفت که شغل او تنها مهار توپ نیست. مهمتر از آن، شغل او این بود که به دفاع طوری شکل بدهد که تعداد مهارهای موردنیاز در بازی کاهش پیدا کند. هر مهار توپ به این معنی بود که یک جای کار اشتباه پیش رفته است. با این حال وقتی مجبور به مهار میشد، این کار را انجام میداد. از دروازهبانها در مورد او بپرسید؛ به شما میگویند او تا چه اندازه کم اشتباه میکند. بنا بر گفته کرایوف او بابت مهار سانترها، خوانش بازی و انجام واکنشها به یک اندازه خوشحال میشود. بالاتر از همه، او خرگوش یخی است و چندان استرس نمیگیرد. در جریان تمرکزِ پیش از بازی، معمولا به سراغ زمزمههای مورداعتماد خود میرود: توپهایی را مهار کن که انتظار دارند مهار کنی. برخی میگویند او به ندرت توپهای سخت را مهار میکند.
دروازهبانها دیوانهاند. این یک کلیشه در فوتبال است اما فن درسار دیوانه نیست. میگوید گاهی میبینم بازیکنان خوشرفتار و آرام در زمین دیوانه میشوند. بعد فکر میکنم: ممکن است با خود بگویند من از درون مردهام، اما چیزی که میبینم این است که آنها وقتی دیوانه میشوند دیگر نمیتوانند با 100درصد توان فوتبال بازی کنند. در واقع او هیچوقت تا آن اندازه که کنترل اعصاب از دستش خارج شود، احساساتی به نظر نیامده است و این مشخصه فوتبال اوست. حتی پس از پیروزیهای بزرگ وقتی او را بغل میکنند، تقلا میکند. واکنشهای بیش از اندازه را با یک سرمای قابل مشاهده دفع میکند.
وقتی یوونتوس در سال 1999 فن در سار را از آژاکس به خدمت گرفت، او تقریبا بهترین گلر جهان در نظر گرفته میشد. دو سال بعد، او دیگر بهترین نبود. در یووه تنها مرتبهای در دوران بازی او بود که اعتماد به نفس و کیفیت آمادهسازی خود را از دست داد و به اشتباه افتاد. ایتالیاییها او را فن در گل صدا میکردند. یوونتوس از او خواست که چشمهای خود را تست کند. در 2001 آنها، خود را از شر فن درسار خلاص کردند. فن درگل به فولام پیوست که او را خریده بودند تا زودتر به موفقیت برسند. بعد پول تمام شد و اینطور بهترین دروازهبان سابق جهان، چهار سال را در باشگاهی سطح پایین در غرب لندن گذراند.
در یک برنامه تلویزیونی در تابستان گذشته، پیتر اشمایکل آخرین دروازهبان بزرگ منچستریونایتد، فن درسار را به منچستریونایتد و آرسنال پیشنهاد داد. فن درسار و همسرش، این برنامه را در حالی که روی مبلهای خانه نشسته بودند تماشا کرده و خوشحال شدند. با این حال این دو باشگاه تماس نگرفتند. آنها در آن مقطع به گلرهای نهچندان خوب خود اعتماد کردند. در حالی که در هلند، آنها میخواهند دروازهبان فوتبالیست باشد و در ایتالیا میخواهند مصون از خطا باشد؛ در انگلستان به ندرت انتظاری از دروازهبان وجود دارد. در ورزشگاه کوچک و از مد افتادهی کراون کاتیج بازی کردن برای فن درسار ناامیدکننده بود چون میدانست در اوج دوران بازی خود است. بهترین بازی او به ضعم خودش سال 2003 برابر آرسنال در پیراهن فولام بود. در هلند کنار بازیکنانی بازی میکند که زمانی توپجمع کن او بودند. در صدمین بازی ملی خود نیز با چند مهار، هلند را نجات داد.
مانند بسیاری از دروازهبانها در میانه دهه چهارم زندگی به اوج خود رسیده است. یوپ هیل مربی دروازهبانی سابق او توضیح داد: دروازهبانها، شرایط را در ذهن ثبت میکنند، آن را تشخیص میدهند و جواب را مییابند. هرچه بیشتر این فرایند انجام شود، تشخیص سادهتر است. دروازهبانهای پابهسن گذاشته با ساختار حملات آشنایی دارند و زمانی برای سازماندهی به خط دفاعی خواهند داشت. دروازهبانهای جوانتر این خصوصیت را ندارند. همه آنها استعداد این کار را دارند اما وقتی اشتباه میکنند، همگی به تردید میافتند. چنین چیزی در خصوص دروازهبان جوان یونایتد تیم هاوارد اتفاق افتاد. اینطور شد که یونایتد سراغ فن در سار رفت.
الکس فرگوسن سرمربی یونایتد طی شش سال دروازهبانهای پراشتباهی به خدمت گرفت. او در این امر تنها نبود. آرسن ونگر در آرسنال نیز چنین اشتباهاتی داشت. مربیان کمی هستند که شغل دروازهبان را درک کنند. باعث شرمندگی است چون نه تنها اشتباهات این دروازهبانها باعث شد یونایتد از رسیدن به مقامهای اروپایی دور بماند، که آنها قدرت بازیسازی اشمایکل را نیز از دست دادند. با این حال مرد دانمارکی مانند بیشتر دروازهبانهای بریتانیا توانایی خاصی در بازی کردن با پا نداشت و عمده کمک او پرتابهای چهل یاردی زیر پای بازیکنان همتیمی بود. فن درسار این کار را میتواند با پاس انجام دهد. با این حال او موردتوجه باشگاههای بزرگ قرار نمیگرفت. آنهم در کشوری که اشتباهات دروازهبانهای دائما به خبرهای ملی تبدیل میشدند. فن درسار میتواند در این زمینه، یونایتد را از صدر اخبار دور کند. آنهم در شرایطی که به دلایل حواشی روی کین به این موضوع نیاز دارند.
این مسائل تفاوتی برای فن درسار ایجاد نمیکند. او در پایان به تیم آماتور خود پشت تپههایی در هلند بازمیگردد. جایی که میتواند با کنار گذاشتن دروازهبانی، در خط حمله بازی کند. یک بار توضیح داد گل زدن لذتبخشترین کار در فوتبال است.
فردی آدو / نوامبر 2003
از جیمز ویل پلیس اسکاتلندی پرسیدم نظرت در مورد فردی آدو چیست؟ گفت کی؟ آدو فوتبالیست چهارده ساله آمریکایی، به عنوان پله بعدی نامگذاری شده است. این هفته او اولین قرارداد خود را با دی سی یونایتد به امضا رساند. باید به یک دوگانه نادر یعنی موفقیت به عنوان یک بازیکن حرفهای فوتبال و فارغ التحصیلی از مدرسه پیش از پانزده سالگی برسد. ارزشش را داشت که او را به جیمز ویل معرفی کنم چون داستان زندگی او، چیزی شبیه به آدو و پله شدن است.
ویل دروازهبان اسکاتلند در جریان جام جهانی زیر 17 سال 1989 بود. آنها مقابل پنجاه هزار هوادار در همپدون پارک به عربستان سعودی باختند؛ با این وجود، او توپ طلایی مسابقات را به دست آورد. تا پیش از آن تاریخ نمیدانستم که چنین جایزهای وجود دارد. آن جایزه را کنار شومینه خانه خود در منطقهای کوهستانی در اسکاتلند گذاشته است. در سی و یک سالگی باید در اوج بازی خود باشد اما در توریف یونایتد که تیمی محلی است بازی میکند. چه چیزی اشتباه پیش رفت؟ گفت نمیدانم رفیق. انتقالهای اشتباه در طول دوره بازی، مسئله مهمی است. ویل که در خانهای روستایی در شمال شرق اسکاتلند زندگی کرده بود که نسبت به هر کس دیگر، مایلهای فاصله داشت، در شانزده سالگی راهی آرسنال شد. وقتی باشگاهی بزرگ به دنبال شما میافتد، نمیتوانید جایگزینی برای خانواده خود پیدا کنید. پنج سال در باشگاه بود و یک فصل را در دانفرملین در شرق اسکاتلند گذراند و بعد کنارهگیری کرد. فوتبال باعث سرخوردگی من شده بود. اگر یکی دو نفر از شما خوششان نمیآمد، زندگی شما بههم میریخت.
آیا از استعداد خود استفاده کردی؟ احتمالا نه. متاسفانه در هفده سالگی ذهنیت کنونی را نداشتم. چیزهای زیادی را در آن سن تضمینشده میدانید. متوجه نمیشوید در چه شرایطی هستید. آیا پشیمانی؟ نه مطمئنا. اگر این مسیر را طی نمیکردم، با همسرم ازدواج نمیکردم و دو بچه دوست داشتنی نمیداشتم. نصیحتی برای آدو؟ با هر بازی طوری رفتار کن که انگار آخرین بازیات است. در همه بازیها با یک توان ظاهر شو.
ویل، چیزی شبیه سایر برندههای جایزه توپ طلای جام جهانی زیر 17 سال است. برندگان دیگر نیز کسانی مانند فیلیپ اوساندو از نیجریه، ویلیام دهالویرا از برزیل، محمد الکثیری از عمان بودند که هیچوقت پس از آن تاریخ دیده نشدند. یکی دیگر نیی لامپتی غنایی است که در پانزده سالگی به او لقب پلهی جدید داده بودند. حالا در بیست و هشت سالگی در امارات دوره فوتبال خود را به شکلی متوسط میگذارند. کاشف به عمل آمد لامپتی بزرگسال، شیوه جالبی برای فوتبال بازی کردن ندارد. تنها کسی که با وجود بردن توپ طلای جام جهانی زیر 17 سال دوره بازی خوبی داشته، لاندن دوناوان است که در جام جهانی اخیر نیز عملکرد خوبی داشت. با این حال در بیست و یک سالگی او هنوز در سن خوزه بازی میکند. سسک فابرگاس این تابستان برنده جایزه شد. او در شانزده سالگی پیراهن آرسنال را بر تن دارد و صدها مایل از خانه دور است.
چهارشنبه آدو، با وجود سن پایین، به خاطر بازیهای عالی در رده زیر هفده سال، در سالن کنفرانس مدیسن اسکوئر گاردن نیویورک (مشهورترین سالن جهان) کنفرانس مطبوعاتی داشت. یک ویدئو از او پخش میشد که گلهایی شبیه به کارتونها به ثمر میرساند. پسرکی چهارشانه که همهی مدافعان را جا میگذاشت و گل میزد. چیزی شبیه مارادونایی سیاهپوست.
شگفتی بیشتر، خودِ آدو بود. احتمالا بهترین فوتبالیست جهان در سن خود است و از سوی دیگر بیشک بالغترین شخصی است که در این سن دیدهام. برابر دوربینهای تلویزونی خطابهای طولانی و سلیس را بدون داشتن هرگونه یادداشت ایراد کرد و بعد از همگان تشکر کرد. به خصوص از مادرش تشکر کرد. او، آدو و برادرش را شش سال پیش، پس از اینکه گرین کارت را در یک لاتاری برنده شد به ایالات متحده آورد. این کار را کرد تا پسرانش بهتر بتوانند تحصیل کنند. در پتوومک، مریلند (شرق آمریکا) او هفتاد ساعت در هفته، در دو شغل کار میکرد. این رویای آمریکایی او بود.
رو به زنی که در ردیف جلو نشسته بود و صورتش از اشک خیس بود گفت اوقات سختی را داشتیم مامان. حالا ببین پسرت کجاست. اینجا ایستاده است و به تو لبخند میزند. از تو ممنونم مامان. دوستت دارم. در سالن کنفرانس، هیچ چشمی خشک نبود. کیفیت استفاده آدو از زبان بهتر از هر چیزی بود که تاکنون از یک فوتبالیست بالغ انگلیسی شنیدهام. او توضیح داد که هنوز خودش تختش را مرتب میکند و زبالهها را از خانه بیرون میبرد. برای او قابل قبول نیست که در این زمینه کارگری استخدام کند هرچند قرارداد کنونیاش با نایکی سالی یک میلیون دلار ارزش دارد. او همین مبلغ را نیز از دی سی یونایتد، تیم شهرش دریافت خواهد کرد و قرارداد او تا هجده سالگی اعتبار خواهد داشت. شعار او این است که فروتن باش. اینطور موضوع را شرح داد: معمولی هستم. همیشه لبخند میزنم و بازیهای ویدئویی انجام میدهم. با دوستانم ول میچرخیم و شوخی میکنیم. چیزهایی مهمتر از فوتبال وجود دارد.
این احتمال وجود دارد که موفق نشود اما آدو همان چیزی است که فوتبالِ ایالات متحده برای رقابت با سایر ورزشهای مطرح این کشور نیاز دارد. آمریکاییها از ورزشکارانی که دائما اعتصاب میکنند (جیسون ویلیامز، بسکتبالیست تیمهای سونی سیکسرز و نیوجرسی نتز)، ثروت خود را به جیب وکلای مدافع خود میریزند خسته شدهاند. پیدا کردن الگو در ورزش آمریکا کار سختی شده است. یک روز پس از کنفرانس مطلبوعاتی، ایالات متحده آدو را برای جام جهانی زیر بیست سال انتخاب کرد که پنجشنبه در امارات آغاز میشود. احتمالا لامپتی نیز این بار مسابقات را خواهد دید.
این خطوط را که مینویسم در نوامبر 2010 آدو بدون باشگاه مانده است. او با تمرین با باشگاه رندرز دانمارک سعی میکند خود را آماده نگه دارد اما آنها نیز به او قراردادی پیشنهاد نمیدهند. با این حال او نزدیک به سیصد و پنجاه هزار فالوور در توییتر دارد که بعد از کاکا، بزرگترین عدد در این شبکه اجتماعی است.
فلورنت مالودا / آگوست 2007
در یک ژانویه سرد در سال 2003 به سختی سوی برتانی (منطقهای در شمالغرب فرانسه؛ بریتانیای کوچک) میرفتم تا یکی از جاذبههای فرانسه را ببینم. روستایی هشت هزار نفره که استادیومی با دو برابر این گنجایش دارد. روستای گنگام که یادآور انیمیشن (ماجراهای) استریکس است، به طرزی عجیب تیمی در سطح اول فوتبال فرانسه دارد. آنها بازیکنان آیندهداری داشتند. بازیکنانی مانند دیدیه دروگبا و فلورنت مالودا. عصر آن روز گنگام با لوهاور روبرو میشد. تقریبا تمام مردم آن روستا خود را پای پیاده به استادیوم رسانده بودند؛ یادآور روزهای جنگ بود که تمام مردم شهرها با هم به جاده میزدند. تعداد تماشاگران بازی 12728 نفر بود که سیزده نفر از لوهاور آمده بودند. هوا به قدری سرد بود که هیچ انسان عاقلی نباید دلیلی برای بیرون بودن از خانه پیدا میکرد. مالودا افتضاح بازی کرد. گنگام 2-1 شکست خورد. مانند یک تیم روستایی بازی کردند.
فردا، مالودای بیست و هفت ساله نخستین بازی خود برای چلسی را در کنار دروگبا انجام میدهد. این بازی در کامیونیتی شیلد، برابر یونایتد خواهد بود. داستان پسری از یک گوشه از زمین است که برای تبدیل شدن به یک حرفهای تمام عیار، چیزی که از گذشته با خود داشت را کنار گذاشته است. مالودا در گویانِفرانسه (کشوری کوچک و مستعمره در آمریکای جنوبی، در کنار برزیل) بزرگ شد. پسری لاغر و قهوهای رنگ. با موتور خود به این سو و آن سو میرفت. به سختی در مدرسه درس میخواند و همیشه ساعت 7:30 خانه بود. او آماده بود که فوتبالیستی حرفهای باشد. پدرش مربی تیم محلی بود. پس از هر بازی کنار زمین به آنالیز مسابقه میپرداخت. مثلا میگفت فلورنت تو دوازده سانتر داشتی، چهارتای آن بد بودند. پیش از ضربه زدن، زیاد توپ را نگه میداری. چهار گل زدی.
پانزده ساله بود که به فرانسه آمد. یک سال بعد در دسته دوم این کشور بازی میکرد. به جای برنامهریزی بابت دوره تحصیل در MBA، او به دوره فوتبالِ پیش رو فکر میکرد. مادرش میگوید همیشه پسری جدی بود. خانه را در حالی ترک کرد که میدانست به یک تیم فرانسوی خواهد پیوست. در بیست سالگی راهی گنگام شد. در بیست و سه سالگی به لیون پیوست و یک سال بعد برای اولین بای برای تیم ملی فرانسه به میدان رفت. در یک عصر تابستانی سال 2005، او را دیدم که همراه سایر بازیکنان تیم ملی در جنگل رامبوئییه (در نزدیکی پاریس) تمرین میکرد. پسری جدید در دربار لویی چهاردهم با سلسلهمراتب پیچیدهاش دیده میشد. اما در جریان یک اختلاف نظر در صندلیبازی (پخش و قطع موزیک و کسی که زودتر خود را به صندلی برساند) به شوخی ضربهای کاراتهای به الگوی خود زیدان زد. بعد بازیکنان فرانسه برای تنیس-فوتبال به دو دسته تقسیم شدند. ویرا، دست راست زیدان، کاپیتان تیم بود و اعلام کرد یکی از بازیکنانش را بیست یورو میفروشد. نتیجه مهم شد. مالودا با ویرا مخالفت کرد. او درک میکرد که سلسله مراتبی وجود دارد اما ارزش خود را نیز میدانست؛ همینطور میدانست تا کجا میتواند پیش برود. تابستان بعدی، او بهترین بازیکن فرانسه در عمده زمانِ بازی فینال جام جهانی بود با این حال پذیرفت که در تونل به صحبتهای تیری آنری که در سلسلهمراتب قدرت از او بالاتر بود، گوش بدهد.
تا همان زمان او فوتبالیست کاملی بود. نقطه ضعفی نداشت. میتوانست دریبل بزند، تکل بزند، بدود، گل بزند و با هر دو پا سانتر کند. در بیشتر پستها میتوانست بازی کند. بازیکن مو-رشتهای با 180 سانتی متر قد، بدنی دارد که به نظر خودش برای فوتبال طراحی کرده است. مانند عمده بازیکنان لیون، برای انجام دو بازی پشت سر هم آماده است. شاید بهتر بود که چلسی به جای خرید مالودا، سراغ بدنساز آنها روبرت دوورن میرفت. همه در فرانسه قدر مالودا را میدانند. فصل قبل او به عنوان بهترین بازیکن لیگ معرفی شد. با این حال به ندرت کسی پیدا میشود که او را دوست داشته یا از او متنفر باشد. مانند یک روبات فوتبال بازی میکند، ماشینی که تربیت شده تا چنین چیزهایی در مصاحبهها بگوید: چیزی که مهم است، تیم است. در صحبت با اکیپ ادامه داده بود از وقتی به این کلان شهر فرانسوی آمدم، بعضی از صفات شخصیتی ام را کنار گذاشتم تا از سوی سیستم کنار گذاشته نشوم؛ تا جایی پیش رفتم که حتی به چشم یک باتری یا روبات نگاهم میکردند و سرزنش میشدم.
یک ژورنالیست فرانسوی برای من توضیح داد که چه تفاوتهایی بین مالودا و یک کارگرمآب احمق فرانسوی مانند فرانک ریبری وجود دارد. اگر ریبری در مسابقه دوچرخهسواری دور فرانسه رکاب بزند و دوپینگ کند، همه او را میبخشند. اگر مالودا این کار را بکند، همه میگویند بله دلیل همهچیز مشخص شد!
این تابستان اوضاع مالودا طوری بود که او را آماده انتقال به تیمی بزرگ میدانستند. چندین تیم علاقه نشان دادند، از جمله رئال مادرید اما مالودا چلسی را میخواست. او میدانست که رئال بازیکنان زیادی را میخرد و عمده آنها در ابتدا مورداستفاده قرار نمیگیرند و ماهها بعد از نشستن روی نیمکت است که دوباره شناسایی و به کار گرفته میشوند. به عنوان ورزشکاری شبیه به جنبشِ استاخانوفیت (برگرفته از اتحاد جماهیر شوروی و اشاره به کارگرانی دارد که مدل خود را از روی آلکسی استاخانوف گرفتهاند. این کارگران غرور و افتخارشان در تواناییشان به تولید بیش از نیاز به خاطر کار بیشتر و موثرتر میدانند؛ شخصیت اسب در مزرعه حیوانات) میدانست که برای چلسی ساخته شده است.
تنها مشکل موجود این بود که لندنیها که بزرگترین خرجکننده سالهای اخیر فوتبال بودهاند، به نظر پولهای خود را تمام کردهاند. آنها سال 2005 برای خرید مایکل اسین، 24.4 میلیون پوند به لیون پرداخت کردند. فلسفه آنها این بود که برای خرید بازیکن قابل اطمینان باید پول زیادی هزینه کرد. این تابستان آنها متفاوت رفتار کردهاند. برای مثال نتوانستهاند مبلغ درخواستی لیون برای مالودا که 13.5 میلیون بود را تهیه کنند. لیون اذعان کرد پیتر کنیون مدیر چلسی بیشتر با هواپیما به روسیه رفته تا از رومن آبراموویچ مالک ثروتمند باشگاه پول بیشتری بخواهد.
مالودا ارزشش را خواهد داشت. آن روز در گنگام، مدیر باشگاه به من گفت گهگاه رویا میبافیم. بازیکنان برزیلی میآیند، گاهی کسی مانند شارماخ لهستانی (بازیکن بزرگ تیم ملی لهستان در دهه هفتاد و هشتاد که بین 85 تا 87 در گنگام بازی کرد) که سه جام جهانی بازی کرد. داشتن مالودا و دروگبا در یک تیم محلی نیز نمیتوانست رویای بدی باشد!