مصطفی حکمت یاریه داستان قدیمیه .پدر پسرشا میفرسته آهنگری که یه کاری یاد بگیره پسره شب که میاد خونه میگه من تو کارم استاد شدم باباش میگه چجوری پسرش میگه یه تیکه آهنا میزاریم تو کوره سرخ که شد درش میاریم با چکش میزنیم روش اگه گردش کنیم میخ میشه پهنش کنیم سیخ میشه