پیرمرد پینتوریکودقیق یادمه سال ۸۵ بود منم کنکور داشتم،عیدم بودش شاید شیشم هفتم عید،هوا هم بشدت بارونی بود،یکی دوروز بود پشت هم میبارید،ساعت هشت و نیم نه صبح تو کوچه ای که پشت خونمون بود یهو داد و هوار بلند شد،طوریکه کل محله رو سر و صدا ورداشت و همه اومدن بیرون و میرفتن سمت همون کوچه،مشخص شد تو یکی از خونه ها یه مرد جوون تقریبا ۳۵ ساله زنش رو کشته،یه بچه شیش هفت ماهه داشته رو کشته و اخرشم خودش رو دار زده،بعدا که اگاهی گفته بود زن رو وقتی خواب بوده با ضربه کلنگ به قفسه سینش میکشه،بعد بچه رو برمیداره طوریکه پاهاش تو دستش بوده محکم با سر میزنتش تو دیوار جوریکه کله بچه بیچاره منفجر میشه،اخرشم تو حیاط خونه از یه حلقه که واسه بستن نردبون استفاده میشه خودشو دار زده،حالا همون شب که این اتفاق میفته کل خانواده پا میشن میرن خونه بابای همن مرد،شب شام اونجان و یه دختر سه چار ساله هم دارن که خونه بابابزرگ خوابش میبره و چون خونشون نزدیک هم بود دیگه دخترو میذارن همونجا بخوابه،اتفاقا فردا صبح برادر پسره دخترو میاره که تحویل داداش بده متوجه جسد اینا میشه.
حالا همین اقا جالبه از چند ماه قبل حالش بشدت بد میشه،طوریکه به زنش میگه چند وقتیه شب که میخوابیم یه زن قد کوتاه یواش بیدارم میکنه تو گوشم حرفای ناجور میزنه و میگه زنت نباید چیزی بفهمه،میرنپیش دکتر،حتی مشهد میرن و پیش دعا نویس و ...
داستانی زیادی گفتن ولی برادر همین خدابیامرز همکار برادرمه اون کامل داستانش رو تعریف کرده بود.
البته خب الان همچین اشخاصی رو تحت عنوان اسکیزوفرنی و شیزوفرنی حاد و ... تقسیم بندی میکنن و تقریبا را های جلوگیری از اینجور اتفاقاتم هست.خودم به جن و پری اعتقادی ندارم.