🎼 Harakiri for the Sky
🎧 Dancing on debris
💽Album: Harakiri for the Sky (2012)
#Valentine
.
.
.
Dancing On Debris
.
رقص به روی آوار
.
Answer me one last question, before I leave this place behind:
How could you stay with me for all those years, while living a lie?
I know truth is tensile, but was it what we had been looking for?
Or could we just find sleep next to each other or in sativa* dreams?
.
یگانه پرسشِ پایانیِ مرا پاسخ ده، پیش از آن که این وهله را پشت سر بگذارم:
چگونه توانستی برای همۀ آن سال ها با من بمانی، در حالی که دروغ می گفتی؟
می دانم که حقیقت تلخ و تنش پذیر است، ولیکن آیا این همانچه بود که ما در جست و جویش بودیم؟
یا آیا ما می توانستیم در کنار یکدیگر بیارامیم یا در رؤیاهای خماری و توهمات نشئگی آرام گیریم؟
.
We just fooled ourselves, it's so damn obvious!
Buildings burn, beloved people die, not even friendships last forever!
Sooner or later this apathy will dry up my heart,
but I keep on smirking, I keep on dancing on debris!
.
ما به شکلی بسیار بدیهی فقط خود را فریب دادیم!
ساختمان ها می سوزند، عزیزان و محبوبان می میرند، حتی دوستی ها و محبت ها تا ابد دوام نمی یابند!
با این حسِ بی حسی، پژمردنِ قلب من دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد،
ولیکن من همچنان مغرورانه پوزخند می زنم و بر روی این آوار می رقصم!
.
For so many years the only colours I saw where black-white-grey,
every morning I felt like waking up in raingarden's arms.
And when every day ends up like this, it's self-deception to still hold up hope,
same reason that I take these pills, same reason that I drink that much!
.
برای سالیان سال، تنها رنگ هایی را که در آن سیاه-سپید-خاکستری بود را می نگریستم،
هر بامداد و هر صبح پنداشتم در آغوش و بازوان یک باغچۀ باران زده از خواب برخاسته ام.
و آن هنگام که همه روزِ من این گونه به پایان می رسد، این که امید خود را حفظ کنم یک خودفریبی خواهد بود،
به همان دلیل که من این قرص ها را می ستانم و مصرف می کنم، به همان دلیل که من به فراوانی می نوشم!
.
Your glance is as empty as the feeling I get while gazing at cemetery walls,
'cause when I look into your eyes it seems like staring though the eyes of the dead.
With the benefit of hindsight so many things were of no lastly use,
but there's no remorse, for me the consequences for you the guillotine!
.
پوچی و بیهودگیِ نگاه اجمالی و نظر مختصری که به من انداختی به سانِ احساسی بود که از یک نگاه خیره بر دیواره های یک گورستان بر من مستولی گردید،
زیرا زمانی که به چشم هایت می نگرم، از هر جهت به نظر می رسد که به چشمانِ یک مرده زُل زده ام.
با مزایای این ادراکِ ماوقع و قهقرانگری اسباب و متاع بسیاری دیگر مورد استفاده قرار نگرفتند**،
ولیکن جایی برای ندامت و پشیمانی نیست، مرا عواقبی خواهد بود و تو را ماشین اعدام (گیوتین)!
.
I just turned twenty-four and life is still not getting easier,
rather more inverted. it just seems to pass faster.
The agitation I feel faces me with no other choice...
...you met me at a very strange time of my life...
.
من به تازگی بیست و چهار ساله شده ام و زندگی نه تنها سهل تر و آسان تر نشده است،
بلکه (فلسفۀ این ساده شدن) معکوس تر و مقلوب تر شده است. به نظر می آید گذران عمر سریع تر شده است.
حس سراسیمگی و آشفتگی بدون این که انتخابی دگر داشته باشم، رو در روی من می ایستد...
و تو به من در زمانی بسیار غریب از زندگانی ام می پیوندی...
.
Again, these painful memories obsess me and indicate,
that this is the last chance to leave the sinking ship.
Don't tell me "I love you", who the fuck do you think you are?
Spare me the lies, you don't even know who I am!
.
دگرباره، این خاطرات دردناک آزارم می دهند و به من اشاره می کنند،
که این واپسین بخت و مجال است برای ترک این کشتیِ مستغرق (در حال غرق)
به من نگو که "دوستت دارم"، تو نزد خود فکر می کنی که کیستی؟
دروغ هایت را بر من دریغ کن، تو حتی نمی دانی که من کیستم!
.
Two times I already collapsed in pulling the trigger,
the next shot won't be the third, at most the lst.
You won't succeed in lightening up the sky again,
'cause after drowning the light the stars are finally dead now!!!
.
پیش از این دوبار در هنگام کشیدن ماشه فِتادم و فرو ریختم،
شلیک بعد شلیک سوم نخواهد بود، در نهایت واپسین شلیک خواهد بود.
تو دگرباره در روشن ساختن و درخشان کردن آسمان کامیاب نخواهی شد،
چرا که پس از غرق شدن نور، عاقبتِ کنونیِ ستارگان مردن و خموشی ست!!!
.
.
.
پی نوشت:
*
sativa:
گیاه شاهدانۀ ساتیوا با نام علمی Cannabis sativa، از گل های آن ماریجوآنا و از برگ هایش حشیش ساخته می شود. احتمالاً در اینجا منظور شاعر از اصطلاح رؤیای ساتیوایی (sativa dreams) رؤیاها و توهماتی ست که پیامد مصرف این نوع مخدر هستند.
.
**
احتمالاً منظور شاعر نوعی قهقرانگری و پوچ گرایی ست؛ زمانی که شاعر عنوان می دارد که چشمان معشوق همچون چشمان یک مُرده بی روح است، به نوعی عاشق به قهقرا می رود و همه چیز را پوچ می پندارد. عاشق از تجربه اش ابراز پشیمانی نمی کند، هر چند "عواقب" این تجربۀ ناکام عاشقانه تا پایان عمر همانند جای یک زخم کهنه بر روح و روان عاشق با او خواهد ماند. از سویی دیگر وقتی شاعر سرانجامِ معشوقِ دروغگو و بی احساس را ماشین اعدام و یا همان گیوتین می داند، به شکلی استعاری از کشتن احساسات ناکام عاشقانه از سوی عاشق در وجود و درون خودش سخن می گوید. نهیلیسم یا همان پوچ گرایی عاشق، انعکاسی ست از چشمان بی روح معشوق که در پایانِ شعر با خودکشی عاشق متجلی می شود! در اصل کلید چنین تفسیری می تواند صدای آژیرِ آمبولانس در ابتدای این تراکت باشد. ناگفته نماند که تمِ اشعارِ بندِ Harakiri for the Sky تمی مبتنی بر افسردگی و خودکشی دارد و برخلاف غالبِ بندهای بلک و زیرشاخه های آن در اشعار این گروه خبری از اشعار سرکش، ضدمسیحی و شیطان گرایانه نیست.
.
.
.
ترجمۀ اختصاصی