طرفداری |
دیگو مارادونا / سپتامبر 2008
البته آرژانتین نباید اجازه میداد دیگو مارادونا سرمربی تیم ملی باشد. او در این شغل چندان دوام نخواهد آورد. او برای درآمدن از تخت به اندازه کافی با مشکل روبرو میشود چه اینکه بخواهد 19 نوامبر برای بازی دوستانه با اسکاتلند در گلاسکو باشد. مرد سیگاری چاق که سابقا به کوکایین معتاد بوده با قلبی پیر ممکن است حتی به جام جهانی نرسد. اما دقت به این مسائل، دور شدن از اصل موضوع است. یک تیم ملی تنها در بردن تعریف نمیشود. آنها نماینده کشور خود هستند. هیچکس بهتر از مارادونا نمیتواند نماینده کشور خود باشد. این بخشی از نبوغ اوست. دو لحظه از زندگی او را مرور میکنیم و دو فیلم اخیر در خصوص او که نشان میدهد چرا آرژانتین این شغل را به وی داده است.
مکزیک، 1986: بعد از دو گل افسانهای که به حذف انگلستان از جام جهانی انجامید، مارادونا و همبازیان در حال شوخی در رختکن بودند. خورخه والدانو مهاجم تیم قصد اذیت مارادونا را داشت. در حالی که مارادونا داشت آن شش انگلیسی را دریبل میزد، والدانو در کنار او میدوید و درخواست توپ میکرد. از مارادونا پرسید چرا پاس ندادی؟ مارادونا جواب داد بله تو را میدیدم و دائما در تلاش بودم تا پاس بدهم اما انگلیسیها راه را بسته بودند. در نهایت همه آنها را جا گذاشتم و گل زدم.
وادانو جواب داد یعنی در حالی که داشتی آنطور به دروازه نزدیک میشدی، چشمت من را هم میپایید؟ پیرمرد، تو به من توهین کردی. چنین چیزی ممکن نیست. هافبک تیم هکتور انریکه از زیر دوش حمام گفت: باید بسیار از این گل تقدیر کرد اما با پاسی که من به او دادم، اگر گل نمیزد، باید میکشتیمش. همه خندیدند. انریکه توپ را در زمین خودی به مارادونا پاس داده بود. این مشخصهی حضور مارادوناست: گرچه بین همتیمیهایش برجسته است، همیشه در کنار آنهاست. وقتی از والدانو پرسیده میشود آیا مارادونا را دوست داری؟ میگوید من عاشق مارادونا هستم. من از کشور مارادونا میآیم.
بوینس آیرس 2004: مارادونا تحت مراقبتهای شدید بابت نارسایی قلب است. مردم آرژانتین پشت درهای بیمارستان جمع شدهاند. انتظار میرود او جوانمرگ شود. عمده اسطورههای آرژانتینی اینگونهاند: اوا پرون (فعال محبوب سیاسی، 33 سال عمر کرد)، چگوارا، کارلوس گاردل (خواننده و بازیگر؛ 44 سال عمر کرد) و همینطور رودریگو (بزرگترین و معروفترین خواننده آرژانتین که 27 سال عمر کرد). در سنتهای کاتولیک، اساطیر در جوانی میمیرند تا از ملتِ غرق در گناه خود رها شوند.
مانند اویتا (اوا پرون)، مارادونا برای مردم آرژانتین قدیس است. در فیلم سال 2006 کارلوس سورین به نام راهی به سوی سن دیگو، یک فرد بیسواد و چوببر تصمیم میگیرد درختی را به شکل مارادونا در بیاورد. او درخت را به مجسمه مارادونا تبدیل میکند و آن را با خود به سراسر آرژانتین میبرد. برخی به او میخندند و میگویند مجسمه به هیچوجه شبیه به مارادونا نیست. با این حال بسیاری آن را چیزی شبیه به یک مجسمه مذهبی، یک بت در نظر میگیرند. سانتا مارادونا، این نام را یک کامیونران برزیلی روی آن میگذارد.
در مستند جدید امیر کاستاریکا به نام
مارادونا به روایت کاستاریکا؛ او نشان میدهد که چطور وقتی مارادونا به هر سویی میرود، مردم چیزی مانند یک تظاهرات مذهبی ترتیب میدهند. خستهکننده به نظر میآید اما مارادونا درک میکند تا چه اندازه نماد است. در مصاحبه با کاستاریکا، او یک صلیب بزرگ بر گردن داشت و توضیح میداد چطور خدا در دوره نارسایی قلب به او کمک کرده است.
قطر، 2005: مارادونا و پله در یک مراسم ناهار حاضر شدند. در خصوص پس از آن جیمز مونتاگ، نویسنده، در کتاب خود "وقتی جمعه بیاید؛ فوتبال در منطقه جنگی خاورمیانه" توضیح میدهد که جمعیت قطری به استیج حمله آوردند. آنها به طور کامل پله را نادیده گرفتند. مونتاگ نوشته تنها چیزی که دیدم این بود که موهای آشفتهی دیگو بین دریایی از هوادارانِ عاشق غرق شده بود. آگوستین پیچوت کاپیتان سابق تیم راگبی آرژانتین، دوست مارادونا است. او میگوید مردم مارادونا را دوست دارند چون او شخصی قابل اعتماد است. همه ما احساس میکنیم او را میشناسیم، او کسی درست شبیه ما است. بخشی از موضوع به این خاطر است که مارادونا شخصی عادی به نظر میآید. از نظر بدنی هیچوقت شبیه ورزشکاران نبود. در فیلم سورین، که در قسمتی فقیرنشین از آرژانتین ضبط شده، ما مردمی روستایی را میبینیم که صورتهایی استخوانی دارند و در اتوبوسهای زهواردررفته نشستهاند. همینطور فاحشههایی ارزانقیمت، یک فروشنده کور بلیت لاتاری، مردمی زاغهنشین. مارادونا تنها مدرکی است که آنها بر بزرگی خود دارند.
آلمان، جام جهانی 2006: مارادونا به عنوان یک هوادار اینجاست. در جایگاه نشسته و پیراهن کپی شدهی کشورش را به تن دارد، او همراه با سایر هواداران کشورش به طور ریتمیک بالا و پایین میپرد. پله یا فرانتس بکن باوئر هرگز چنین کاری نمیکنند. اما مارادونا مظهر آرژانتین است.
سینماها، سال 2008: فیلم کاستاریکا چیزی شبیه یک پروپاگاندا برای کمونیستهایی مانند فیدل کاسترو، هوگو چاوز و البته امیر کاستاریکا بود. با این حال حقیقتی را خوب در مورد آرژانتین و مارادونا به تصویر کشید: بازیکنان مسئول گرفتن انتقام زخمهای مردم هستند، زخمهای عقب افتادگی نسبت به کشورهای توسعهیافته. در فیلم، بخشی به گل مارادونا به انگلستان به صورت کارتون اختصاص داشت. او از مارگارت تاچر (او طوری به زمین میغلتد که سرش جدا میشود) عبور میکند، همینطور از ملکه الیزابت با یک کیف زنانه در دستش، تونی بلر که شاخ دارد و پای مارادونا را گاز میگیرد، پیش از اینکه به جهنم بازگردانده شود و همینطور جورج بوش که با هفتتیر مارادونا را نشانه میگیرد اما مارادونا گلولههای او را با پا یا سینه دور میکند.
کاستاریکا از گل قرن به عنوان یکی از لحظات نادری یاد میکند که یک کشور با بدهی بسیار سنگین به بانک جهانی پول توانست خود را بر یکی از سیاستگذاران جهان دیکته کند. البته این هم بزرگ کردن بیش از اندازه انگلستان است. با این حال مارادونا و بسیاری دیگر از آرژانتینیها چنین احساسی بابت آن گل داشتند. اگر بخواهید دلیل علاقه مردم آمریکای لاتین به احزاب چپ را بدانید، باید به مارادونا بنگرید. او نماد چیزی است که هوگو چاوز و عصبانیت همیشگیاش را یادآور میشود.
در آخرین بخش فیلم کاستاریکا، دو موزیسین خیابانی در آرژانتین ترانهای فولکلور را میخوانند: "اگر مارادونا بودم..." بعد مارادونا را میبینند که کنار آنها ایستاده و گوش میدهد. پشت یک عینک دودی بزرگ، او به سختی گریه میکند. او، احساس آنها را میفهمد. او کسی شبیه آنهاست. تیم آرژانتین همیشه به او تعلق خواهد داشت.