اختصاصی طرفداری- جام ملت های آسیا در حالی به کمرکش خود رسیده که مصاحبه نابه جا و بد موقع آقای سی کیو موج جدیدی از حواشی را در فضای فوتبال کشورمان به وجود آورده است. مصاحبه ای که البته مثل برخی دیگر از مصاحبه های مرد پرتغالی خیلی توجیه پذیر نیست و در نگاه اول هدف روشنی را دنبال نمی کند، اما واکنش هایی که در روز های اخیر نسبت به این کنش بیجای کیروش در فضای مجازی و رسانه ای کشورمان شاهد هستیم به باور من دربردارنده گراهای مهمی در خصوص ابعاد فرهنگی و اجتماعی ماست که مرورش خالی از لطف نیست.
اگر این احساس غلطِ طیف "بسیار بسیار محدود و قابل اغماض" از طرفداران احساساتی را که به واسطه درگیری های شخصی کارلوس با مربی تیم محبوبشان از او متنفرند و فکر می کنند تمام اعتبار موفقت تیم ملی در تورنمنت به پای کیروش نوشته می شود و در نتیجه آنها نفی می شوند، پس چه خوب اگر تیم ملی ببازد تا آنها اثبات شوند را کنار بگذاریم، آن وقت می خواهم بدانم کدام یک از حرف های کارلوس در مصاحبه های اخیرش غلط بوده؟ کاری با زمان بندی مصاحبه ندارم چرا که مسئله اصلی برای خیلی از آنها که از هیچ دست آویزی برای به چهارمیخ کشیدن کیروش نگذشتند، ابدا زمان بندی مصاحبه نبوده که البته زمان بندی اشتباهی بوده است و شکی هم در آن نیست. اما به دلایلی که می دانم و می دانید مایلم نور را روی بخش دیگری از ماجرا بیندازم و از نحوه مواجهه کلی مان با کارلوس بنویسم و نقدم را متوجه کسانی بدانم که برای بار بی نهایتم شرافت مردم زحمت کش و غیرت برو بچه های ایرانی و از این جور حرف های قشنگ و دل خوش کنک را بهانه ای کرده اند تا به تسویه حساب های شخصی و گروهی با کارلوس کیروش بپردازند و البته مایلم صمیمانه ترین تحسین های خود را به این گروه بی شمار تقدیم کنم چرا که حقیقتا در مقابل اتحاد باور نکردنی و توانایی فریبنده ایشان نوک قلم امثال من همیشه شکسته است و کاغذ امثال من سراسر خط خطی.
در حالی توی قاب های تلوزیونی این روزها رگ های غیرت ایرانی برآمده و زنگ های اعتراض از گوشه و کنار دنیای مجازی بلند شده که هر چه این چند روز فکر کردم نتوانستم گیر خیلی عجیب غریبی که به شرافت ایرانیم بر بخورد و غرور ملیم را که اصلا نمی دانم چیست پایمال کند، پیدا کنم. به عبارت دیگر اگر اصلا از نسخه های مختلفی که این چند روز از مصاحبه کارلوس بیرون آمده است بگذریم و تیره ترین روایت ممکن را هم بپذیریم، خب مگر نه این است که در سال های اخیر پس از چند برابر شدن قیمت کالای ضروری و غیر ضروری زندگی، شرایط برای بسیاری از مردم ما که با حقوق ثابت زندگی می کنند دشوار شده، مگر نه این است که با افزایش قیمت ارز کوچک ترین دلخوشی های زندگی نظیر سفرهای کوتاه به همین دور و اطراف هم از سبد تفریحی خیلی از مردم ایران حذف شده، مگر نه این است که به دنبال افزایش بیمارگونه قیمت خودرو و خانه، بسیاری از الزامات حیات نظیر راندن یکی از همین ارابه های مرگ و داشتن یک سقف، آن هم نه سقف های بلند و بسیار نقشِ مسئولین خدوم و زحمت کش که سقف هایی به کوتاهی قامت آرزوهای مان هم دیگر برای بسیاری از جوانان نسل ما آرزو شده است. حالا این وسط اگر کسی ولو یک خارجی که البته معتقدم از خیلی از خودی ها بیشتر برایمان دویده و زحمت کشیده بیاید و این ها را متذکر شود، چه کسی گفته که به شرافت ما توهین شده و غرور ملی ایرانی پایمال شده. اصلا یک نفر به من بگوید چه ارتباطی هست بین وضع دشوار معیشتی و اقتصاد بیمار و داشتن شرافت و مثلا می شود رابطه ریاضی بینشان برقرار کرد و حضور یکی را به نبود دیگری حواله داد؟
در اینجا البته بسیار مایلم که متذکر شوم بخشی از نقد نیز به کاراکتر عجیب و معمایی کارلوس کیروش باز می گردد که حقیقتا سوال برانگیز است. چرا که اگر واقعا کار در کشور ایران و همکاری با مسئولینی که اینگونه کمر به کارشکنی با او بسته اند اینقدر دشوار است پس دیگر چه اصراری به ماندن است آن هم در حالیکه حتی قسم خورده ترین دشمنان کیروش هم می دانند که کارلوس روی اولین پله هواپیمای خداحافظی می تواند قرارداد جدیدش را با یکی از همین نام هایی که این روزها مثل سردردهای میگرنی توی شقیقه هایمان می چرخد امضا کند. به جز اینها اگر دقیق تر به شخصیت کارلوس رجوع کنیم می بینیم که با یک آدم گوشت تلخ مواجهیم که دوست داشتنش کار خیلی سختی است. زبانِ تلخ و گزنده ای که عموما بلد نیست با استفاده از حربه های عامه پسند که بسیار هم مورد پسند ماست خودش را توی دل هواداران جا کند، سوار بر موج احساسات مردمی شود و مدام دوشاخه حرف هایش رو توی حفره های بی شمار روحی و عاطفیمان فرو کند و صاحب خانه دل ما باشد و ما هم در قبال یک عمر فریب خوردگی هایمان بدی هایش را به عوام فریبی هایش ببخشیم.
در روزهای اخیر مجری های تلوزیونی در حالی از شرافتمند بودن مردم ایران می گویند و این گزاره را به سینه کیروش می کوبند و او را با سخیف ترین ادبیات ممکن زیر مشت و لگد می گیرند که گویی فراموششان شده آن روز که در برنامه های زنده و به مناسبت های بی ربط و با ربط با آجیل و شیرینی ایرانی سعی در تطمیع دستیار سر الکس بزرگ داشتند، آبرویی در میان نبود. قلم به دستان اهلِ تاریخ بی وقفه در حال نبش قبر هستند تا شاید از اوراق نا گرفته تاریخ، مصاحبه ای، حرفی، نقل قولی چیزی پیدا کنند تا مغزِ متفکرِ تیم سر الکس را که همین چند روز پیش ژوزه مورینیوی بزرگ توی برنامه زنده مجیزش را می گفت تا مرحله یک دلال پرتغالی که بِبه را به سر الکس غالب کرده پایین بیاورند. مفسران و تحلیل گران تلویزیونی و ستون نویسان روزنامه ای در حالی از تیکی تاکا بازی نکردن ایران گله مند هستند که انگار سبک منحصر به فرد تهاجمی فوتبال ایران دهه ها و قرن ها در آسیا و جهان حرف اول و آخر را می زده و اهمیت قضیه به حدی است که گویی یک نگرانی بین المللی پیرامون قربانی شدن سبک منحصر به فرد و تهاجمی فوتبال ایران به دست این مستشار پرتغالی وجود دارد و لابد ما هم طلایه دار این نگرانی جهانی هستیم. در حالی در برنامه های رادیو و تلوزیون شبانه روز می شنویم که ""باید"" قهرمان شویم و "فقط قهرمانی" ما را راضی می کند، که انگار سال هاست مدعی اول و آخر جام ملت ها هستیم و ویترین افتخارات مان مالامال از تورنمنت هایی است که درچهار دهه اخیر برده ایم و مختصر و مفید جوری خودمان را به خواب زده ایم که انگار یادمان رفته ستاره رقیب سنتیمان کره جنوبی، لوکاس مورا و اریک لاملا را ذخیره کرده و در کنار هری کین خط حمله آتشین تاتنهام پوچ را شکل داده و فوق ستاره ما هنوز در تیمی در قواره های برایتون نتوانسته جایگاه ثابت خود را پیدا کند.
نفس های داستان ما و آقای سی کیو در حالی به شماره افتاده است که هر دوی ما بعد دیگری زندگی دوباره خواهیم داشت و دنیا برایمان به آخر نمی رسد. برای هر دوی ما فردایِ رفتن روز دیگری خواهد بود. منتهی لا به لای طعنه ها و متلک هایی که این چند وقت گفتیم و شنیدیم، لابه لای آپارکات هایی که زدیم و خوردیم، لابه لای همه جنگ ها و دست به مهره شدن هایمان یک نکته خیلی مهم نهفته است که به باور من مرور آن از مرور تمام تاکتیک هایی فوتبالی مهم تر است. نکته ای که البته به احتمال خیلی زیاد مثل همیشه انکارش می کنیم و از اساس می زنیم زیرش چرا که سخت ترین کار دنیا پذیرش است. درست مثل بیمارانی که توی فیلم ها حین شنیدن خبر بیماری صعب العلاجشان از جا برمی خیزند و نمی توانند در حالت نشسته هیبت واقعیت را درک کند و با آن کنار بیایند، ما هم عموما در پذیرش رذالت های اخلاقی مان چنین رویکردی را داریم و فکر می کنیم موجودیت واقعیت وابسته به انکار و پذیرش ماست.
بد نیست حالا که انگار به آخرخط رسیدیم کلاه مان را قاضی کنیم و خودمان را درست تر ببینیم و قضاوت کنیم که چند درصد نقدهای ما به کارلوس به حرف ها و مصاحبه هایش منصفانه بوده است، چند درصد انتظارات ما از او بر حق بوده و چند درصد اقدامی تلافی جویانه؟ قضاوت ما پیرامون او چقدر وابسته به عملکردش بوده و چند درصد به احساس ما نسبت به منافع شخصیمان، چقدر انتظارات مان مبتنی بر درک ما از واقعیت بوده و چقدر مبتنی بر تسویه حساب های شخصی. به نظر من فکر کردن به این سوال ها به ما کمک می کند که خودمان را بهتر بشناسیم، اینکه چقدر شبیه حرف هایمان هستیم، شبیه محتواهایی که هر روز توی فضای مجازی برای هم ارسال می کنیم، چقدر از قماش همان ها هستیم که شبانه روز دشنام شان می دهیم، شبیه همان ها که به پای منافع شخصی و گروهیشان از قربانی کردن هیچ هدف بزرگتری فروگذاری نمی کنند و در اصطلاح مردمان کوچه و بازار، منافع ملی به یک طرفشان است و اساسا در عمل شعار اول و آخرشان این است که دیگی که برای ما نجوشد، می خواهیم...