سوسیالیسم در ایدئولوژی هیچ شباهتی به نسخه آن در مارکسیسم_لنینیسم ندارد، یک دولت ناسیونالسوسیالیست مالکیت خصوصی را نه تنها لغو نمیکند که از آن برای پویایی جامعه نهایت استفاده را میبرد. سوسیالیسم در رایش سوم به معنای آنچه تعریف عمومی از سوسیالیسم میباشد نیست، هرچند دولت با رسم برنامهی اجتماعی در سطح کشور به تنظیم اقتصاد در پی رفاه اجتماعی می پردازد. لیبرالیسم و ناسیونالسوسیالیسم دو دیدگاه جهانیبینی مختلف در رابطه با ارتباط فرد و جامعه (ملت) می باشند. دیدگاه جهانی لیبرالیسم بیان می کند که در بین فرد و جامعه، مظاهر فردی دارای بارزترین ارزش بوده و جامعه در درجههای بعدی و پایینتر جایدارد، از طریق همین مفهوم هست که لیبرالیسم، فردگرایی نامیده می شود.لیبرالیسم خواستار آزادی فردی در برابر مالکیت اشتراکی می باشد. یک فرد باید توانایی تولید بدون هیچ محدودیتی را دارا باشد و تنها مانع یا بازدارنده قانونی که میتواند جلوی این توسعه فردی را بگیرد زمانیست که مردم یک جامعه در معرض خطر قرار بگیرند. لیبرالیسم ریشه در ماتریالیسم و خودپرستی دارد. خودگرایی در لیبرالیسم حرف نخست را میزند درحالی که انضباط نفس جایی در این ایدئولوژی ندارد. در لیبرالیسم منافع شخصی بر منافع جمعی ارجحیت دارد. یک انسان لیبرال همیشه در درجه نخست به فکر اقتصاد است، به گفته والتر راتناو (یک یهودی و وزیر امور خارجه آلمان در جمهوری وایمار) "اقتصاد سرنوشت است". لیبرالیسم بیان دارد که در اقتصاد همه تا جای ممکن باید آزاد باشند و دولت نباید مانعی برای این اقتصاد باشد و تنها نقش تابعی را بازی میکند. (به چنین دولتی، دولت نگهبان شب یا دولت حداقلی می گویند)
در چنین حالتی هر چیزی بدون توجه به ماهیتش باید توانایی اجرایی در توسعه داشته باشد و موفقیت پول و سرمایه تبدیل به ابزاری برای ارزیابی انسانها میشوند، به همین دلیل در سیستم لیبرالیسم شاهد رسیدن به کاپیتالیسم (سرمایه داری) هستیم که نتیجه چنین سیستمی بهره برداری از مولد و در ادامه هم به وجود آمدن نزاع طبقاتی میباشد. در این سیستم یهودیان همیشه پیروز بودهاند و به همین دلیل هست که در طول تاریخ بارها شاهد بودهایم این دکترین خطرناک توسط یهودیان حمایت میشده است. لیبرالیسم همیشه ابزاری برای قوم برگزیده (یهودیان خود را قوم برگزیده می دانند) بوده است. یهودیان با تزریق سم لیبرالیسم به ملتها و دولتها تلاش برای ایجاد بهرهبرداری از آنها را داشته اند، مخصوصاً یهودیانی که در انگلیس بودهاند و لیبرالیسم را پایه گذاری کرده که بیشترین نقش را در توسعه آن داشتهاند و به همین دلیل است که یکی از خطرناکترین مشخصه لیبرالیسم بر اساس یک شهر صنعتی بریتانیایی منچستریسم نامگذاری شدهاست.
در انگلستان لیبرالیسم به پلوتوکراسی (دیکتاتوری اقلیتی ثروتمند) منتهی شده است. به عنوان مثال میتوان به حکومت لجام گسیخته برخی ثروتمندان بر یک چهارم زمین اشاره کرد. لیبرالیسم برای نخستین بار در انقلاب سال ۱۷۸۹ فرانسه خود را نشان داد و از آن نقطه بهبعد تاثیرش را در تمامی اروپا و دنیا در قرن ۱۹ گسترش داد. این ایدئولوژی در آلمان با احساس ملیگرایانه ترکیب شده و خود را در جنگهای سال ۱۸۱۳ بهعنوان جنگهای آزادیبخش در تناقض بورژوایی نمایان می کند ولی با گذر زمان فساد بیشتر و بیشتر بر این سیستم تاثیر می گذارد. از دید منطقی در لیبرالیسم، یک تن به دلیل فردگرایی، خاطرخواهی آزاد را اعلام میدارد که منجر به لغو پایههای ازدواج و خانواده، پایههای مذهب، پایههای مجازات مرگ و زدایش ترتیبات و تعهدات اجتماعی فرد میشود. در این حالت ملت توان خود را بر تمرکز نیروهایش در یک راستا را از دست می دهد. فردگرایی در لیبرالیسم منجر به نفوذ جناحگرایی بیشمار در احزاب سیاسی میشود. لیبرالیسم آموزش میدهد که هر عقیدهای به دور از ماهیت آن به شمار خواهد رفت. لیبرالیسم مدافع عینیگرایی میباشد که این اصل در نهایت منجر به بیاعتقادی مطلق نسبت به تعهد فرد به جامعه در این دنیا و تعهد فرد به مذهب در دنیای دگر، ضعف شخصیتی و بیارادگی مطلق شده و به تدریج پیوندهای قومی و ملی را پاره میکند. این ایدئولوژی وجود ملت را تنها در حد یک رویداد صرفاً تصادفی شناخته و در برابر فردگرایی ارزشی برای جوامع قائل نمیباشد، در این تفکر ملت تنها جمعی از فردها می باشد. یک لیبرال هیچ درکی از مفهوم ملت ندارد و تنها دارای دید اقتصادی غیر جمعی و مادی میباشد. یک لیبرال در کنار فردگرایی تنها مفهوم ظاهری بشریت را می شناسد و نتیجه این دیدگاه ایدئولوژی انترناسیونالیسم (بینالملل گرایی) میباشد.
نتیجه منطقی نهایی از لیبرالیسم، آنارشیسم یا همان هرجو مرج میباشد (به یونانی = نبود دولت). به عنوان مثال : هر فرد هر چیزی که بخواهد را میتواند انجام بدهد و هرچیزی که خوش باشد مجاز میباشد (بدون در نظر گرفتن اینکه شاید برای اکثریت، ناخوش باشد). این چنین آزادی کاذب فردی که در نتیجهی عدم محدودیت و تضعیف خودداری پدید میآید نظم اجتماعی را مطلقا منحل میکند. در صورت منسوخ شدن دولت شاهد نتیجهای جز این نخواهیم بود که همه بر ضد هم به ستیز برخواهند خواست (بطور مثال: کلاسی بدون معلم) یا به معنای دیگر در چنین حالتی شاهد بینظمی و هرجو مرج، ویرانی و بلشویسم خواهیم بود. به همین دلیل ناسیونالسوسیالیستها در برابر این دکترین خطرناک از درون عمق روشنفکرانه جامعه قرن19 برمیخیزند و پایههای سست آلمان را خود بنا میکنند. ناسیونالسوسیالیسم دیدگاهیست که در آن جامعه (ملت) دارای بیشترین ارزش میباشد. در ناسیونالسوسیالیسم فرد عضو از ملت میباشد و منافع جمعی بر منافع فردی در مرتبهی والاتری قرار دارد (واژه سوسیالیسم در لاتین = آمیختن ، اتحاد یافت)
آدولف هیتلر : «در نابودی حقوق آیندگان و آینده نژادی ملت، هیچ آزادیای وجود نخواهد داشت»
بههمین علت، ناسیونالسوسیالیسم با هر مکتبی که به آزادی فردی کاذب میپرداخت مبارزه میکرد و نظم نوین خود را در اجتماع بزرگ رایش پدید آورد. ناسیونالسوسیالیسم خواستار آزادی برای ملت به جای آزادی برای فرد است و بر پایه همین اصل یک ناسیونالسوسیالیسم قبل از هرچیزی به فکر مردم است نه منفعت خود در اقتصاد. افکار تماماً اقتصادی ملت را به گروههای وابسته به بهره تقسیم میکند ولی افکار تماماً متعهد سیاسی، ملت را متحد می کند. بر همین اساس ناسیونالسوسیالیسم اولویت اتحاد سیاسی بر اقتصاد را درخواست دارد. اقتصاد باید در خدمت ملت و دولت باشد نه معکوس آن.
مهم ترین اصل یک ناسیونالسوسیالیسم سود جمع قبل از سود شخصی میباشد. بدون شک، فرد، سزاوار سود شخصی میباشد ولی این سود در تمام اوقات باید تابع رفاه تمام مردم باشد. اگر هرکس تنها به فکر خودش باشد دیگر ملت معنا نداشته و به تباهی میرود و بهدنبال آن هم افراد نیز به تباهی خواهند رفت ولی اگر هرکس خودش را وقف جامعه کند موجبات تعالی جامعه را فراهم ساخته و فرد هم به عنوان عضوی از آن جامعه به کامیابی و موفقیت فردی خویش خواهد رسید. یک لیبرال تنها به فکر "من" هست ولی یک ناسیونالسوسیالیسم به فکر "ما" است. آزادی لجام گسیخته لیبرالیسم منجر به اسارت ملت و در نهایت اسارت هر فرد خواهد شد. در مقابل ناسیونالسوسیالیست، آزادی جمعی را در ابتدا فراهم ساخته و در ادامه آزادی فرد نیز فراهم میگردد. آزادیای که حقیقتا نه ضرری برای جامعه داشته و نه خود را پوچ کند. تبعیت (پیروی کردن) درونی و داوطلبانه هر فرد از یک ملت منجر به آزادی آن جامعه و آزادی هر فرد خواهد شد. در برابر منافع ملی هر منفعت شخصی بیمعنا میشود.
فریدریش روکرت: «همان طور که برای خودت بزرگ هستی دربرابر جمع ناچیز میباشی ولی به عنوان بخشی کوچک از جمع تو دارای اهمیت هستی.»
هرچه بیشتر فرد برای مردمش سود آور باشد به شخصیت بزرگتر و هویت متمایز تری خواهد رسید. هویت در افراد با فردگرایی تفاوت اساسی دارد. در ناسیونالسوسیالیسم حقیقی سیستم درجه و نخبگان برقرار است که منتهی به رهبری (فوهرر گرایی) میشود و به همین دلیل اصطلاح سوسیال–دموکراسی محتوی یک تضاد درونیست.بینش لیبرال دموکراتیک بیان می کند هر دو انسان برابر دارای حق فردی آزادی در نبود تعهدی میباشند در حالی که مکتب ناسیونالسوسیالیست بیان دارد انسانها [بسته به توانایی] نابرابر و مردم در این جامعه، طبقاتی بوده و از طریق خون با یکدیگر پیوند برابری و برادری دارند. در ناسیونالسوسیالیست ارزش هر فرد متناسب با دستاوردهای او برای جامعه می باشد (مثال مقایسه ای: یک لیبرال دموکرات مردم را به عنوان دستهای از آجر یک خانه می بینید. بسیاری از آجرهای برابر در کنار یک دیگر قرار گرفتهاند. یک ناسیونالسوسیالیسم مردم را به عنوان خانوادهای میبیند. داخل خانه (خانواده) دارای ارزش والاتری نسبت به سنگهای سازه خانه دارند، هر سنگ دارای اهمیت می باشد ولی تنها بخشی از خانه است)
بازنشر از همرزم ویکتور