اختصاصی طرفداری- خاطرم هست خیلی سال پیش یک برنامه ای را رامبد جوان و اشکان خطیبی با هم اجرا می کردند در شبکه دو، یک شب مهمانی داشتند که همه میشناسیدش فرهاد آییش که برنامه بی نهایت خوب از آب در آمد، فرهاد آییش بارها و بارها با سوژه کردن خودش نظیر مقایسه ظاهری خود با دیکاپریو و بیرون زدنِ ریز از آنچه خطوط فرهنگی و چهارچوب های رسانه ای یاد می شود (که البته اندازه صد جلد این موضوع جای حرف و بحث دارد) در یکی از معدود دفعات تاریخ رسانه بارها و بارها اشک شوق را از گوشه چشم های مخاطبان آن برنامه جاری کرد، جالب اینجا بود که چند وقت بعد وقتی بنا بر اقتضای برنامه رامبد و اشکان می کوشیدند میهمان آن شب برنامه را که بازیگر دیگری بود را سر ذوق بیاورند و بخندانند همواره با گارد بسته این میهمان آن شب عبوث مواجه می شدند، هر چه برنامه جلوتر رفت سردی و سنگینی حضور میهمانی که مثل هشتاد کیلو سرب روی صندلی نشسته بود بیشتر برنامه را تحت الشعاع قرار می داد تا جایی که آخرای برنامه رامبد علت را جویا شد و میهمان با همان حالت اول برنامه اش خیلی مثل آدم های معذب که بیش از گناه کار بودن خود قربانی بودند گفت راستیتش احساس می کنم ممکن است به ارزش ها توهین شود.
ابدا تصور نکنید که این واکنش میهمان خودشیرینی یک بازیگر برای مقامات یا هر چیزی شبیه به این است نه اصلا اینطور نیست و اگر خدایی نکرده در پایان همین متن تصمیم گرفتید به جای پرداختن به حواشی به خود متن بپردازید و در رد و تایید فرضیاتش چیزی بنویسید نظر من این است که روی این حوزه مانور ندهید چرا که واقعا حداقل برای آن شب داستان این نبود. مسئله خیلی جدی تر بوده و هست یک چیز فرهنگی است، یک چیز تربیتی، مثل یک کروموزوم ناشناخته که در هسته تک تک سلول های ما کار گذاشتند و تمام کارکرد آن هم این است که از ما چیزی بسازد که نیستیم، خودمان را انکار کنیم، چیز دیگری باشیم، به دنبال تایید دیگران برویم، برای گرفتن پذیرشِ جمع به آب و آتش بزنیم و تمام عمر را بر خلاف میل خودِ واقعیمان زندگی کنیم.
یک چیزی روان شناس ها می گویند درخصوص تیپ های شخصیتی که از جذاب ترین موضوعات این حوزه است. اینکه ما عموما سه تیپ کلی شخصیتی داریم: یا سالم هستیم یا بیمار و یا نرمال. عموم آدم های یک جامعه هم نرمال هستند و نه سالم و نرمال کسی است که با نرم ها و عرف های پذیرفته شده جامعه بیشترین تطابق را دارد و خب مشخص است که لزوما سالم نیست. حالا اگر خودمان را با این چارچوب ببینیم، می بینیم که چه رفتارهای ناسالم و ارزش های غلطی را به عنوان نُرم و عرف جامعه پذیرفتیم، به خاطر آنها تشویق شدیم، دیگران را به دلیل عدم رعایت آنها نهیب زدیم، برای پاس داشتشان جایزه گرفته ایم، از آن ها دفاع کردیم و کلی کار به درد نخور دیگر که از ما آدم هایی ساخته که فکر می کند درستش این است که به جای راه رفتن روی آسفالت باید توی آسمان پرواز کنند. حال آنکه اساسا نه آدم برای پرواز توی ابرها ساخته شده و نه اصلا همچین چیزی شدنی است و تلخ تر آنکه مرور جامعه به ما نشان می دهد که نه فقط پرواز را یاد نگرفته ایم و راه رفتن روی آسفالت را نیز از یاد برده ایم که عموم اوقات ته ته دره هستیم.
تربیتی که تا سر حد ممکن تلاش کرده از ما یک کاراکتر عاقل و معقول بسازد (بخوانید کنترل شده و تقاضامندم بر روی لفظ کنترل تامل بفرمایید). سرکوب خواسته ها و پنهان کردن خود و هیجانات درونی مان از کودکی و شاید خیلی قبل تر جزئی از فرهنگ ماست. کما اینکه هنوز وقتی که توی خیابان کسی با صدای بلند می خندد برایمان ناخوش آیند است و تنوع در هر شکلش، از متفاوت بودن یک آدم در روابط فردی و شخصیش با ما گرفته تا سبک زندگی یا هر چیز دیگری هر چیزی که فکرش را بکنید مثل رنگ لباس و فریم عینک و مدل مو و هر چیزی کوچک و بی اهمیت دیگری برای خیلی از بخش های جامعه ما حتی آن بخشی که به قول خودش در هوای مدرنیته تنفس می کند هم هنوز هضم نشده و به سختی با آن کنار می آییم. در نتیجه در چنین فرهنگ یک سان سازی که مثل آن بابای یونانی که ملت را روی تختش می خواباند و آنقدر می کشید یا از پایشان می زد که هم اندازه تخت شوند لذت ما از گزارش و اوج خلاقیت و درخشش گزارشگرانمان می شود این جمله قصار که "چیه این فوتبال همه تنم داره می لرزه" و یا "مثل چیز کیف کردیم".
گزارشگری ما امروز چیزی را کم دارد که در سطحی وسیع تر فضاهای عمومی و زندگی همگانی ما از آن بی بهره است. هیجان و فقدان خود سانسوری، رهایی انرژی درون و زیستن شبیه آنچه واقعا دلمان می خواهد که باشیم. اینکه اگر دلمان می خواهد که بخندیم خب بخندیم، اگر رنگ جیغ را دوست داریم خب بپوشیم و ساده و خلاصه اینک نگذاریم عقده هیچ چیزی گوشه دلمان بماند کما اینکه اگر دقت کرده باشید عموم گزارشگران ما در بزنگاه هایی از بازی که می شود خیلی حرف های جالب و تماشاگر پسند ساخت و یک حتی عمر نونش را خورد دچار یک ایست ذهنی می شوند، قفل می کنند و گیر می افتند بین یک دو راهی اتومات، دوراهی بین آنچه می خواهند بگویند و آنچه فکر می کنند باید بگویند، بین آنچه هستند و آنچه باید باشند، بین پرواز در آسمان بی حد و مرز خلاقیت و یا تردد در لاین محدود چارچوب های تدوین شده، تصویب شده یا دست تر از همه تحمیل شده.
اگر در خیلی سال قبل عادل فردوسی پور (به عنوان گزارشگر محبوبم) نقطه عطفی در گزارشگری شناخته می شد، یکی از علل اصلیش حجم باور نکردنی اطلاعاتی بود که عادل داشت و ما نداشتیم. چنانچه اگر خاطرتان باشد اکثر گزارشگران آن زمان ما یعنی مرحوم شفیع و اسکندر کوتی عموما بازیکن های خارجی را نمی شناختند و آنها را به نام شماره درشت پشت پیرهنشان می نامیدند، شماره 7 برای شماره 2 شماره 2 برای شماره 14 و آوت. خب این وسط حضور فردوسی پوری که با ما از غیبت سباستین دایسلر در اولین اردوی تیم ملی به دلیل وضع حمل همسرش می گفت در حکم بارانی از اطلاعات بود که بر زمین خشک و از قضا تشنه ذهن ما می بارید و آن را سیراب می کرد اما مخاطب امروز داستان متفاوتی دارد. اطلاعاتی که یک زمان برای ما حکم کیمیا را داشته امروز در دو سه کلیکی ما قراردارد. کانال های بی شمار تلگرامی و صفحات اینستاگرامی در کنار وبسایت های آماری ما را جوری زیر رگبار اطلاعاتی قرار داده اند که دیگر مشکلِ ما نه گیر آوردن اطلاعاتِ به درد بخور که حذف اطلاعات زائد و به در نحور است و این وسط هیجان واقعی و شور و عشق و علاقه ای که می شود در ثانیه به ثانیه گزارش عباس قانع مشاهده کرد همان چیزی است که ذهن تشنه امروز ما به آن نیاز دارد. جایی که یک هیجان واقعی که سر سوزنی نمایش و ریا در آن دیده نمی شود جای صداهایی را بگیرد که از آن ها یخ می بارد، صداهایی که شوربختانه می توانند یک تنه دراماتیک ترین بازی های اروپایی را به یک نمایش تراژیک بدل کنند و فاتحه اش را بخوانند.
نمایش عباس قانع در گزارش بازی میلان با اودینزه علی رغم برخی اشتباهات قابل اغماض دارای شور و هیجانی بود که به باور من گمشده بسیاری از گزارش های این سال های تلوزیون کشورمان است. البته این را هم البته بگویم که به شخصه فکر می کنم آدم های افسرده بیش از هر چیزی از جریان خروشان زندگی در شریان آدم های دیگر می ترسند چرا که شورِ زندگی که دیگران دارند بهتر از هر چیزی صورت زشت دِپرِشِن را به آدم های افسرده نشان می دهد. از این رو عجیب نیست اگر برای خیلی از ما که به درد خو گرفته ایم و زخم هایمان را دوست داریم. عباس قانع بیش از آنکه یک گزارشگر خوش ذوق و سرشار از شور و هیجان باشد که بتواند جای خالی گزارشگرانی نظیر رئوف بن خلیف و یا عصام شوالی را برایمان پر کند، احتمالا موجودی خنده دار و مضحک است که جو او را گرفته، مایه خجالت است، چرا شرم و حیا نمی کند واصلا چه بهتر صداش بسته شود. شور، عشق و هیجان بی آلایشی که توی صدای عباس قانع موج می زند آدم را بیدار نگه می دارد، می برد به آسمان و می کوبد توی هسته زمین، خوراک آنهاست که فوتبال می بینند تا بیدار بمانند نه اینکه با آن بخوابند و جلوی تلوزیون وا بروند و چه بد برای ما که باید شب زود بخوابیم تا صبح اولِ وقت سر کار باشیم تا به بدبختی هایمان برسیم و فردا دوباره زود بخوابیم تا پس فردا زود بیدار شویم، ای آقا توام حوصله داری....
گل میلان به اودنیزه باگزارش عباس قانع: "خدای من گل بشه، گزارش بازی رو تعطیل می کنم!"