1-مورینیو و گواردیولا یک تفاوت اساسی با هم دارند که تحلیل کارشان را از همان اول کار وارد دو مسیر مجزا میکند؛جزئیات و حتی کلیات کار گورادیولا را جدا از بارسا نمیتوان بررسی کرد چه او بیشتر «مجری» فلسفه و سبک بازی بارسلونا است و به رغم ستایش رسانه ای پررنگی که در اروپا از سرمربی بارسا میشود،هنوز «به هیچ وجه» نمیتوان در مورد آینده کاری او و میزان توفیقش در تیم های دیگر نظری روشن داد.
فرانک رایکارد هم در مدت حضور روی نیمکت بارسا،لیگ قهرمانان و لالیگا را فتح کرد اما امروز در لیگ ترکیه یک شکست خورده به حساب میآید که بعید است در آینده تیم بزرگی از لیگ های کلاس اول اروپا را تحویلش دهند.چه او نیز مجری فلسفه موفق اما بدون انعطاف بارسا بود و زیر آن پرچم و هویت پررنگ،بیشتر نقش یک «صافی» را داشت،تا مردی صاحب رای و صاحب فلسفه و صاحب ایده های شخصی و البته صاحب قدرت اجرای سلایق شخصیاش.به همین ترتیب گواردیولا را هم نمیتوان فرا و جدا از بارسلونا «به روشنی» تحلیل کرد اما کار مربیانی مثل هیدینک و بنیتس و آنچلوتی و در راس همه شان،«خوزه مورینیو» جدا از هر تیم و باشگاهی قابل تحلیل و درون کاوی است.
مورینیو به هر تیمی برود،فلسفه فوتبالش و سبک کاری اش را در چمدان،همراه دارد و فاکتور «انعطاف» را هم در چمدانی جداگانه،با خود این سو،آن سو میبرد.پورتو و چلسی و اینتر با فاکتورهایی مشترک،متاثر از فلسفه شخصی مورینیو، موفقیت نسبی داشتند و البته این موفقیت ها با انعطاف پذیری فرهنگی،زبانی سرمربیشان حاصل شد.منظور از انعطاف زبانی، نه فقط تسلط مورینیو به تکلم زبان انگلیسی و ایتالیائی،که درک سریع فرهنگ و زبان فوتبال این کشورها و وفقپذیری با آنهاست.چنان که خود او پس از امضای قرارداد با رئال اعلام کرد «در این تیم فوتبالی تهاجمی تر ارائه خواهد کرد چراکه برای موفقیت در هر تیم و هر لیگی باید با فرهنگ آن موقعیت تطبیق پیدا کرد.»
مورینیو در همان گفت و گو حرف مهم دیگری در تکمیل ایدهاش به زبان آورد:«بارسا خودش را با فرهنگ لالیگا هماهنگ کرده و به موفقیت رسیده اما همین بارسا نمیتواند در لیگ برتر قهرمان شود،همانطور که منچستر و چلسی نمیتوانند لالیگا را ببرند و اینتر هم نمیتواند قهرمان آلمان شود.» آوردن این مقدمه پیش از تحلیل کار مورینیو لازم بود چه مقایسه او با گواردیولا چندان شدنی نیست.آن هم به دلیل یک ترکیب وصفی ساده اما عمیق که در مورد مورینیو صادق است و درباره گواردیولا،«هنوز» نه:«فردیت قوام یافته.»
2-مربیان فوتبال را در چهار شاخه تاکتیکی،تکنیکی،بدنی و روانی، بسته به گرایش کلیشان دسته بندی میکنند. طبیعی است مربی ای که در بیش از یک یا دو شاخصه اصلی متخصص باشد؛احتمال «توفیق پایدار» بیشتری دارد چنانکه کارگردان متسلط به ژانرهای مختلف،طراوت چند جانبه بیشتری به اثرش تزریق میکند و میتواند در ژانرهای مختلف هم دست به خلق و تولید اثر بزند. مورینیو از همین دسته است؛مربی ای که در طراحی و اجرای تمرین و بازیخوانی در جریان مسابقه(شاخصه تاکتیکی) از بهترین های فوتبال امروز است،تیم هایش از جنبه جسمانی و ارائه فوتبال خشن و دیرفرسا(شاخصه بدنی) نمونه هستند،در مسائل روانی هم نیازی به گفتن نیست که تیم های مورینیو چه انرژی شگرفی دارند(شاخصه روانی) و تکنیک تیم های او نیز در استاندارد بالائی قرار میگیرد.اینگونه یک مربی در کلیات از همکارانی که محدودیت توانمندی در ژانرها را دارند؛فاصله میگیرد.تحلیل کار مربی در هر سرشاخه،ترکیبشان با دیگر سرشاخه ها را میطلبد اما در این مطلب روی دو شاخصه تاکتیکی و روانی تمرکز میکنیم.
جنبه تاکتیکی
یک غلط مصطلح شکل گرفته:«فوتبال مورینیو تدافعی است.» این از آن مواردی است که یک کلمه جای کلمهای دیگر را به غلط گرفته اما خطای رسانه ها و گزارشگران و منتقدان،غلط را تثبیت و مصطلح میکند.ترکیب «فوتبال تدافعی» خیلی مواقع در جائی استفاده میشود که با «فوتبال سازماندهی شده» روبرو هستیم.پوششهای منطقهای مناسب،حمایت زوج های طولی و عرضی از یکدیگر،دفاع فردی و تیمی مناسب و تمرکز پایدار در طول بازی،پیآمدش پائین بودن ضریب نفوذپذیری خط دفاع و موفقیت سازمان دفاعی تیم است اما آنچه به چشم برخی تماشاگران میآید،«فوتبال تدافعی» است.شاید تیمی برنامه اش در بازی با حریفی قدرتمند،دفاع با ده نفر در زمین خودی باشد اما به واسطه اجرای نامناسب فاکتورهای یادشده،با چند گل شکست بخورد.آن وقت هیچ تماشاگر و حتی منتقدی هم تیم شکست خورده و سرمربیاش را متهم به اجرای بازی تدافعی نمیکند.
سازماندهی واژهای کلیدی در مباحث تاکتیکی فوتبال است و مربیانی مثل مورینیو و لیپی و کارلوس کرش نمونه های برجسته در ایجاد سازماندهی دفاعی مطلوب هستند.از سازماندهی به فرم میرسیم:مورینیو اغلب به یکی از دو سیستم 1-3-2-4 و 3-4-4 گرایش نشان میدهد.در رئال هم بیشتر از اولی استفاده میکند.وفق پذیری با فرهنگ فوتبال ایتالیا اما ایجاب میکرد در اینتر گاهی 2-4-4 دیاموند را نیز اجرا کند؛جائی که گرایش دفاعی مربیان،باعث میشود گاهی تا چهار هافبک میانی را در ترکیب تیمها و فضای مانور محدود را در زمین ببینیم. مورینیو همیشه خط میانیاش را حول یک شماره 10 شکل میدهد.دکو در پورتو،لمپارد در چلسی،اشنایدر در اینتر،اوزیل در رئالو اسکار در چلسی یکی از عوامل رویکرد دوباره فوتبال اروپا به مردان شماره 10،توفیق مورینیو در همین موضوع است.
فرهنگ فوتبال تهاجمی در اسپانیا،سرمربی رئال را به این نتیجه رساند که اوزیل میتواند شماره 10 مناسبی برایش باشد؛بازیکنی که در فاز دفاع توان لمپارد و اشنایدر را ندارد.مهرهچینی و کوچینگ جریان بازی مبحث دیگری است که مورینیو در آن نخبه است؛توانائیای که خاصه در لیگ قهرمانان به عنوان کیفیترین تورنمنت حذفی(از مرحله گروهی به بعد) در مورد مربیان مختلف سنجیده میشود.فصل گذشته بازیهای برگشت اینتر مقابل چلسی و بارسا نقطه اوج کار مورینیو در طراحی نقشه بازی (game plan) و برنامه های جریان مسابقه بود.در دیگر مطلب این صفحه درباره جزئیات برنامه مورینیو در بازی رفت اینتر-بارسا توضیحات فنی داده شده است.
جنبه روانی
این مبحث مورد علاقه در مورد مورینیو در میان اقشار مختلف فوتبالی است؛چه تماشاگران،چه منتقدان و چه مربیان.جنجالهای مورینیو،مصاحبهها علیه همکارانش و پرخاشگریهایی که در خیلی موارد اخلاقی هم نبوده،حجم قابل توجهی از مطالب رسانههای ورزشی اروپا را تشکیل داده است.پشت یکسری از این رفتارها اما خودآگاهی فاعل آنها وجود دارد.در مربیگری یک اصل هست به نام «تبدیل فشار»،از این قرار:«همیشه باید سطح انرژی درونتیمی بیش از سطح فشارهای بیرونی باشد.»
این تئوری نیاز به توضیح دارد:«هر تیمی در طول فصل با فشارهائی از بیرون مواجه است که مهمترین آنها انتقادات رسانهها هنگام افت تیم،شایعات مختلف و نارضایی هواداران محسوب میشود.کادرفنی باید آنقدر توانمندی روانی در تیم ایجاد کند که در مقاطع مختلف،توان واکنشی مجموعه پائینتر از قدرت این فشارها قرار نگیرد وگرنه ناکامی قطعی است.میزان فشار نیز با نام و اعتبار تیم نسبت مستقیم دارد.» بهترین تیمهای اروپا از جمله تیمهای مورینیو گاهی از این زاویه دچار مشکل میشوند.در این زمینه اغلب مربیان از جمله نخبگان موفقی مانند فرگوسن و ونگر و آنچلوتی سعی میکنند به فشارهای بیرونی دامن نزنند و نسبت به نقدهای تند و شایعات، کمتوجه و کمحرف بمانند تا سطح این فشارها بالا نرود که سطح واکنش درونتیمی بیشتری را هم بطلبد.
مورینیو از یک مسیر پرریسک پیش میرود:با دامن زدن به نقدها و حتی ایجاد جدل رسانه ای،سطح فشارها را افزایش میدهد اما از سوی دیگر ظرفیت و دقت سیستم عصبی تیمش را هم بالا میبرد تا به فشارها،واکنش بهتری نشان بدهد.این پروسه چطور پیش میرود؟ مورینیو عکس رفتار رسانه ای تهاجمیاش،متخصص ایجاد فضای امن روانی در داخل تیمش است.او برای هر آنکه خارج باشگاه،«نیزه» است و برای افراد مجموعه اش «سپر.»
از زاویهای دیگر مورینیو نقش پُرزگیر یا عفونتگیر را برای تیمش بازی میکند؛پرزگیری که چیزهای نامناسب را به خود میگیرد تا مجموعه تحت رهبری اش بتواند آزادانه کارش را انجام دهد.شوخ طبعی یا رفتار تهاجمی،دو رویکردی هستند که یک مربی میتواند با کمک آنها توجه رسانه ها و فشار انها را معطوف خود کند و آنها را از نقد فنی تیمش دور نگه دارد.از فیروز کریمی به ندرت درباره مسائل فنی تیمش سوال میشد و در مقیاسی متفاوت،منتقدان فوتبال اروپا نیز کمتر از دایره جنجالهای مورینیو خارج میشوند،همان چه دلخواه این مربی است.وقتی مورینیو وارد مجادلات رسانهای میشود؛عملا به همه اعلام میکند در صورت ناکامی،من را هدف قرار دهید.متاثر از همین استراتژی است که حتی در جریان هر بازی،مورینیو بیش از تیمش مورد توجه دوربینها قرار میگیرد و گاهی هیجان پائین بازی تیمش را نیز پوشش میدهد و البته ستارههای تیمش نیز کمتر از ستارههای دیگر تیمهای بزرگ،فشار فردی را احساس میکنند.
مورینیو فشارهای خارجی را جذب خودش میکند و تیمش که می بیند برای رها کردن سرمربی «فداکار»، نیاز به نشان دادن واکنش قاطع دارد،با تمام وجود و در سطح واکنشی بالائی بازی میکند که البته نحوه آمادهسازی یک تیم در این وضعیت ویژه و ظرافتی که این کار میطلبد،نیاز به بحث مفصل دیگری دارد.تنها یک باخت خانگی در کارنامه مربیگری مورینیو در 8 سال اخیر،نشانگر توفیق او در اجرای همین نکات است.در تیم مورینیو «فلسفه خانه» خیلی زود اهمیتی ریشهای پیدا میکند.مجموعه این نکات،سازنده یک فرمول کلی نیست که هر مربی در هر شرایطی بتواند اجرایش کند.مهمتر از ایجاد فضای امن روانی،ایجاد رفاقت میان اعضای مجموعه و جا انداختن فلسفه خانه،جذب فشار و برداشتن آن از روی بازیکنان و برانگیختگی فداکاری آنها،القای «اطمینان فنی» از سوی سرمربی به بازیکنان است.
اگر شما فشارهای بیرونی را تا حد هشدار بالا ببرید و از این سو،بازیکن شما،به قدرت فنیتان اعتماد نداشته باشد،نه میل به فداکاریاش برانگیخته میشود و نه قادر به حفظ تمرکزشان خواهند بود.جلب اطمینان فنی چه زمانی میسر میشود؟ تنها زمانی که با گذر از پروسهای طولانی،مربی صاحب کارنامه ای موفق شده باشد؛کارنامهای که روح بازیکن را تسخیر کند.مورینیو در پورتو این فرمول را چندان مورد استفاده قرار نمیداد اما پس از رفتن به چلسی خودش را «آقای خاص» لقب داد و از آن پس بسته به موقعیت،با غلظتهای مختلف، «دستگاه تبدیل فشار» خود را با روشی پرریسک راه میاندازد.
تبعات این الگوی رفتاری چیست؟ مهمتر از همه چیز،شاید کوتاه مدت بودن. در فضای متعادل،صبرعمومی شامل صبر مدیران و رسانهها و هواداران،بالاتر از زمانی است که فضای مجادله رسانهای و ارائه نظرات افراطی برقرار میشود.فرصت افتادن و دوباره بلند شدن،به ندرت به مجری رفتار افراطی داده میشود.
یادمان باشد مورینیو دو فصل پیاپی قهرمان چلسی شد اما پس از قهرمانی یونایتد،خیلی زود کارش را از دست داد.آلکس فرگوسن تاکید میکند بهترین تیمها حداکثر میتوانند در یک سیکل چهارفصله در اوج بمانند و بعد برای چند سال افت میکنند.رفتار متعادل، گذر از دوره افت را تسهیل میکند و رفتار افراطی،گذار از این مرحله را بسیار دشوار میسازد.
شاید اگر فرگوسن و ونگر هم رفتاری تهاجمی حتی با خودآگاهی و هوشمندی و جذابیت رسانهای داشتند،عمر حضورشان در یونایتد و آرسنال سالها قبل سرمیرسید و در یکی از بازههای افت تیمشان،به پایان خط رسیده بودند.مورینیو اعلام کرده در رئال نیز مدت زیادی را نخواهد گذراند.شاید وقتی تصمیم بگیرد به انگلیس و لیگ مورد علاقهاش بازگردد و مدت طولانی در یک تیم بماند،روی متعادلش را هم ببینیم؛مردی که با سویه افراطی خود،جام و شهرت و پول از فوتبال کسب کرده و در عوض چیزهای ارزشمندی هم به فوتبال داده است.
+
شما اگر مدیر عامل یک باشگاه بودید کدامیک را به عنوان سرمربی تیم خود انتخاب می کردید؟