طرفداری- هواداری می گفت:" همه او را دوست داشتند اما او کار زشتی کردی، او به مردم بارسلون دروغ گفت" این شاید محترمانه ترین کلماتی باشند که برای وصف پیوستن فیگو از بارسلونا به رئال مادرید نقل شده اند.فیگو شاید تنها ترین امپراطوری است که با دستان خودش سرزمینش را به آتش کشید. او قلمرو اش در بندر بارسلون را برای رسیدن به پادشاهی پایتخت کشور اسپانیا به آتش کشید. فیگو در عرض چند دقیقه از محبوب ترین انسان بندر بارسلون به منفورترین انسان روی کره خاکی برای هواداران بارسلونا بدل شد. او یک شبه تاج و تختش را از دست داد.
این روایتیست از آنچه که تاریخ فوتبال کمتر دیده است. از چیزی که هواداران بارسا آن را خیانت می خوانند، هواداران رئال مادرید یک پیروزی در جنگ نقل و انتقالاتی. پرز آن را یک شگرد مدیریتی می خواند و مدیر وقت بارسلونا آن را یک اجبار به تسلیم. اما در نهایت آنچه برای استقبال فیگو از طرف هواداران بارسلونا آماده شده بود کله بریده شده یک خوک بود شاید به استعاره از اینکه اگر دستمان می رسید، سر خودت آنجا کنار پرچم کرنر فرود می آمد.
سال 1995 با مبلغی حدود 2 میلیون یورو از اسپورتینگ لیسبون، فیگو روانه تیم بارسلونا شد. در آن زمان یوهان کرایوف سرمربی بلوگرانا بود. دوران فیگو با کرایوف چندان خوب سپری نشد و کرایوف تنها یک فصل دیگر در این تیم ماند. کسب عنوان سومی لالیگا و شکست در فینال کوپا دل ری مقابل اتلتیکو و شکست در نیمه نهایی جام یوفای سابق آخرین نتایج کسب شده توسط کرایوف در قالب سرمربی تیم محبوبش بود و در پایان فصل 7 سال حضور کرایوف روی نیمکت های نیوکمپ برای همیشه به پایان رسید. فصل 96-1995 فصل به نسبه بهتری برای بارسا و البته فیگو بود. کسب پیروزی تاریخ در ال کلاسیکو با حساب 3 بر 0 و زدن در ال کلاسیکوی بزرگ موفقیت بسیار بزرگی برای یک بازیکن 23 ساله حساب می شد. در تابستان آخر فصل یورو 96 از راه رسید. فیگو به همراه نسل طلایی فوتبال پرتغال مسافر انگلیس شد. بازی های درخشان هرچند با حذف تقریبا زودهنگام جور در نیامد اما فیگو و پرتغال را به اندازه کافی تیتر یک روزنامه کرد. تقریبا در همان حوالی از نظر زمانی که فیگو در انگلیس به سر می برد، مدیران بارسا به شدت مشغول کار بودند چندین خرید و نقل و انتقال بزرگ سبب شد تا تمام دوربین های خبری اولویتشان را به شهر بارسلون تغییر بدهند. خرید لوئیز انریکه از رئال مادرید، ویکتور بایا، رونالدو نازاریو از پی اس وی و بازگرداندن استیوچکوف، بارسلونا را مدعی اول کسب لالیگا کرد. هرچند در انتهای فصل بارسا 2 امتیاز برای پشت سر گذاشتن رئال مادرید کاپلو کم آورد و به رده دوم بسنده کرد. هر چند قهرمانی کوپا دل ری و پیروزی در جام برندگان اروپا آبی بود بر آتش شور و اشتیاق کاتالان ها. این را اضافه کنید به پیروزی دراماتیک در فیمال کوپا دل ری در قلب مادرید، در برنابئو و در بازی که دو بار عقب افتادند و در وقت های اضافی با گل طلایی فیگو به پیروزی رسیدند. پس از آن فصل و جدایی رونالدو از بارسا برای پیوستن به اینتر، فیگو بدل به یک پادشاه شد، بدل به یک قدیس شد. فصل بعد یک پادشاه درون زمین بود و فن خال جای رابسون را برای پادشاهی روی نیمکت گرفت.
فصل ها به خوبی برای فیگو سپری کردند و بازوبند روی بازو های فیگو امید دیگری به هواداران کاتالانی که فصل های سینوس واری را سپری کرده بودند، نوید می داد. فن خال علاقه زیادی به بازی هلندی داشت و در یک سال اول حضور در بارسا چندین بازیکن هلندی به این تیم آمدند از فرانک دی بوئر و کلایورت تا فیلیپ کوکو.
در فصل 2000-1999 اختلاف بین فن خال و ریوالدو بر سر پست بازی مرد لاغر اندام برزیلی عیان شد. در لیگ قهرمانان اروپا بارسا خوب داشت می رفت اما مرحله یک چهارم نهایی آوردگاهی بود که برای همیشه سرشت زندگی فوتبالی و شاید زندگی شخصی فیگو را تغییر داد. بارسا در این مرحله چلسی را شکست داد اما فیگو در هر دو بازی رفت و برگشت کارت زرد گرفت و این یعنی بازی رفت نیمه نهایی را باید از روی سکو تماشا کند. سفر فیگو با بارسلونا به مستایا با امید زیادی همراه بود اما وقتی داور سوت آغاز بازی را زد، فیگو روی سکو ها تنها می توانست اندکی جا به جایی داشته باشد و با چشمانش تنها تحقیر شدن 4 بر 1 تیمش به دستان پسران هکتور کوپر را تماشا کرد. پیروزی 2 بر 1 نیوکمپ ها نتوانست سبب شود تا فینال لیگ قهرمانان یک ال کلاسیکوی جذاب باشد و در عوض یک دیدار کلاسیک دیگری اسپانیایی را بین رئال مادرید و والنسیا رقم زد. آن بازی آخرین قدم های فیگو با پیراهن بارسلونا در اروپا بود.
یورو 2000 فرا رسید و باز هم سر مدیران اسپانیایی شلوغ بود، هم مدیران بارسا و هم مدیران رئال مادرید. فلورنتینو پرز انتخابات باشگاه رئال مادرید را برد و شروع به ساخت تیمی کهکشانی کرد یکی از ستاره آن کهکشان می بایست فیگو می بود، پس باید دست به کار می شد و دست به کار هم شد.
چند روز فیگو دیگر کاپیتان نبود، دیگر پرچم دار ایالت کاتالانیا نبود، او حالا در لباس دشمن است. هواداران بارسا آنچه را می دیدند باور نمی کردند.فیگو تنها به گران ترین بازیکن وقت جهان تبدیل نشد، او تنها به تیم دشمن نرفته بود بلکه او از ایدئولوژی اش را عوض کرده بود، طرز تفکرش، دیدگاه سیاسی اش را عوض کرده بود. او تنها پیراهنش را عوض نکرده بود، او تفکر ذهنش را عوض کرده بود. تنفر بارسایی ها انقدر زیاد بود که در دومین بازگشتش به نیوکمپ جوری از او استقبال کردند که خود بازیکنان رئال مادرید ترسیدند. سالگادو در توصیف آن روز عجیب در نیوکمپ می گوید:" به فیگو گفتم اصلا برایت مهم نباشد و کار خودت را بکن. او دو و سه بار برای رفتن کرنر زد و از بطری تا چاقو به سمتش پرتاب شد."
شاید سالگادو کله خوک را نخواسته است بگوید. تصویر کله خوک در کنار فیگو چیزی فراتر از ابراز نفرت است. چیزی که شاید نتوان به راحتی مصداق لغوی برایش پیدا کرد. شاید تنها بتوان آن را دید و در ذهن مصداقی برایش پیدا کرد. این تنفر هنوز هم پابرجاست آنقدر که بارسلونا قبل از فینال سال 2015 لیگ قهرمانان بین بارسا و یوونتوس از سران یوفا خواست تا نام فیگو را از بین نمایندگان حاضر در این بازی حذف کند.
فیگو روزی قدیسی در لباس یک کاپیتان بود. قدیسی که آنقدر مقدس بود که حتی پرستیدنش هم گناه به حساب می آمد. حالا اما فیگو یک دروغگو است، یک خائن است که تنها کله بریده یک خوک می تواند تنفر از او را وصف کند.
برگرفته از یادداشتی در THESE FOOTBALL TIME