فیلم ها می توانند راهی بسیار جالب و جذاب برای ارایه یک جهان بینی و نگاه جدید نسبت به زندگی باشند. آن ها این پتانسیل را دارند که سال ها زندگی و شاید یک عمر زندگی را در چند ساعت خلاصه کنند. فیلم ها می توانند به شکلی هوشمندانه شورشگرانه، تایید کننده افکار فعلی و یا به شدت تغییر دهنده ذهنیت ها باشند اما تنها یک فیلم خاص می تواند به طور موثری جهان بینی شما را تحت تاثیر قرار دهد. برای تاثیرگذار بودن، چنین فیلمی باید نسبت به دیدگاه مخالفی که قصد تکان دادن و تغییر دادن آن را دارد احترام گذاشته و با استفاده از اتفاقات واقع گرایانه با نتایجی قابل درک به حمایت از این باورها بپردازد.
به گزارش مووی مگ به نقل از روزیاتو، جهان بینی یک فرد بسیار قوی و محکم است و به کسانی که در درون قلمرو آن زندگی می کنند یک امنیت روانشناختی هدیه می کند. این جهان بینی مانند یک فیلتر در مقابل احساسات و اتفاقات اطراف عمل کرده و طبیعتاً اطلاعاتی که موجودیت آن را تهدید می کند را پس خواهد زد و هر چیزی که باعث تقویت آن شود را پذیرا خواهد بود. اما این چگونگی روبرو شدن با لحظات چالش برانگیزِ شک است که مسیر رشد شخصی ما را تعیین خواهد کرد. ممکن است یک نفر بخش زیادی از عمر خود را بدون اینکه کوچکترین تهدیدی در برابر باورهای خود ببیند بگذراند اما این موضوع کار سختی است و ممکن است به تک بعدی شدن دید و کوته بینی منجر شود.
برخی نیز ترجیح می دهند نسبت به همه دیدگاه های متفاوت پذیرا بوده و سپس به ارزیابی و مرمت کردن نقاط ضعف یک ساختار تازه شکل گرفته از روی این دیدگاه ها بپردازند. تکان خوردن به معنای ویران شدن نیست و این که یک دیدگاه در اثر تکان های دیدگاه های مختلف مورد آزمایش قرار گیرد می تواند به یک جهان بینی بسیار قوی منجر شود. به عبارت ساده تر، مورد چالش قرار نگرفتن به معنای درست بودن و قوی بودن نیست و قویترین دیدگاه ها همواره مورد چالش قرار گرفته اند.
فیلم هایی که در این فهرست به آن ها اشاره شده است پیام های مهمی در خود دارند که جهان بینی افراد شجاع را تقویت خواهد کرد؛ هرچند برخی از آن ها بسیار سخت و تکان دهنده بوده و برای افراد حساس یا جوان مناسب نیستند اما همگی پتانسیل یاد دادن چیزی تازه به شما را خواهند داشت.
۱۰- قبل از آن که شیطان بفهمد مرده ای (۲۰۰۷)
یک حیوان وحشی که در گوشه ای سنگر گرفته بسیار خطرناک است و این فیلم پر از انسان های درمانده ای است که چنین وضعیتی دارند. عنوان این فیلم بخش کوتاه شده ای از یک جمله طولانی بدین مضمون است:” باشد که تو یک ساعت و نیم قبل از آن که شیطان بفهمد مرده ای در بهشت باشی” و اکثر شخصیت های داستان امیدی ناچیز دارند که قبل از روبرو شدن با عدالت و قانون بتوانند از مهلکه بگریزند. در فیلم «قبل از آن که شیطان بفهمد مرده ای» (Before the Devil Knows You’re Dead) دو برادر که به شدت به پول نیاز دارند تصمیمی می گیرند که از مغازه جواهرات فروشی والدینشان سرقت کنند، با این امید که می توانند این کار را به راحتی و بدون مشکل و ایجاد درگیری انجام دهند.
اما وقتی که نقشه آن ها با عواقبی وحشتناک روبرو می شود، رشته ای از اتفاقات رخ می دهد که همزمان زاییده و بانی اتفاقات ناگوار بعدی و اعمال خوفناک آن ها می شود. سیدنی لومت در آخرین شاهکار کارگردانی خود با مهارت تمام توانسته رشته ای در هم تنیده شده از معلول و علت ها را به تصویر بکشد. وی نه تنها آشوب و آشفتگی ناشی از تصمیمات احمقانه شخصیت های اصلی داستان را در برابر چشمان تماشاگر قرار می دهد بلکه به انتخابات نادرستی که باعث و بانی این درماندگی شده اند نیز اشاره می کند. بعد از سرقت ناموفق ذکر شده، خانواده شخصیت های اصلی به شکلی پیچیده از هم می پاشد، خشونت ها و خیانت هایی که هر یک در حق دیگر اعضای خانواده روا می دارند بسیار شوکه کننده است و اگر کسی خبرهای حوادث روزنامه ها را نگاه کرده باشد به خوبی با این داستان ارتباط برقرار کرده و برایش قابل باور و بسیار واقعی جلوه خواهد کرد.
این فیلم داستانی محتاطانه در مورد میزان فناناپذیر شدن و مقاومت سرسختانه انسان های درمانده در شرایطی است که در گوشه ای گرفتار می شوند اما مهم تر از آن، لومت می خواهد به ما نشان دهد که بسیاری از دردسرها و مشکلات ما نتیجه رفتارهای نادرست خودمان بوده و می توان از وقوع آن ها جلوگیری کرد.
۹- آنجا بودن (۱۹۷۹)
عبارت «در لحظه زندگی کن» به یک شعار عمومی و کلیشه ای تبدیل شده است اما مانند دیگر کلیشه ها، این نیز از چیزی تلخ، دردناک و نیشدار نشأت می گیرد. در فیلم «آنجا بودن» (Being There) شخصیت چنس که ظاهراً انسان ساده ای است این شعار را در درون خود نهادینه ساخته است. ظاهراً زندگی کردنش در لحظه بیشتر نتیجه سادگی اوست تا اراده و هدف شخصی اش اما هیچگاه از این موضوع اطمینان حاصل کنیم و فیلم به ما نشان می دهد که این موضوع اهمیتی ندارد. شخصیت چنس که تمام زندگی خود را در درون یک خانه بزرگ گذرانده و توسط یک حامی بی نام مورد حمایت قرار گرفته، هیچ چیزی در مورد دنیای اطراف خود به جز آنچه که از طریق تلویزیون دیده نمی داند و وقتی که «مرد یپر بی نام» می میرد او ناگهان خود را بیرون از خانه و در خیابان های واشنگتن دی سی می یابد.
وی در حالی که یک مرد میانسال تنهاست چاره ای جز ترک خانه ندارد و ترکیبی از اتفاقات غیرقابل پیش بینی که در ادامه داستان برای او رخ می دهند ترکیبی از کمدی، تلنگرهای زیرکانه در مورد مسایل اجتماعی و یک صداقت تاثیرگذار است و چنس ناباورانه خود را در میان کسانی می بیند که می توانند تغییرات بسیاری در جهان ایجاد کنند. چیزی که چنس با آن مواجه می شود این است که دنیای واقعی بیرون از خانه، عدم توانایی او در برقراری ارتباط اجتماعی با دیگران را به مثابه اعتماد به نفس بالای او تفسیر کرده؛ ناتوانی او در صحبت کردن در مورد موضوعات پیچیده را به عنوانی تصدیقی همراه با سکوت برای سخنان خود تلقی کرده و امتناع او از چاپلوسی یا رقابت با آن ها را به عنوان تهدیدی پنهان برای قدرتهایشان تفسیر می کنند.
واکنش های دنیای مدرن به شخصی که در زندگی اش هیچ نقشه و برنامه ای نداشته بسیار تاثیرگذار و البته ناراحت کننده است اما تمامی این واکنش ها همزمان بسیار دقیق و درست بوده و پیشداوری و قضاوت های نادرست کسانی که عکس العمل نشان می دهد را نمایان می سازد. پیام فیلم «آنجا بودن» بسیار روشن است: جاه طلبی، طمع و غرور فاکتورهای فلج کننده هستند که خوبی، مهربانی و ارتباطات واقعی را تهدید می کند. پیتر سلرز در این نقش یکی از بهترین بررسی های روانشناسانه در مورد جامعه شناسی و خودخواهی را به تصویر می کشد.
۸- روشنایی زمستان (۱۹۶۳)
داستان فیلم سوئدی «روشنایی زمستان» (Winter Light) در دنیای نزدیک به زمان مدرن رخ می دهد. در این فیلم، کشیش یک روستای کوچک با واقعیتی دردناک مواجه می شود. وی تمامی وظایفی که به عنوان کشیش روستا بر عهده دارد را تمام و کمال انجام می دهد اما به سرعت در می یابد که تنها به صورت ظاهری در حال انجام این کارها بوده و از درون با بحرانی تکان دهنده مواجه می شود. شاید هم تنها کمی خسته و بیمار باشد اما کاملاً مشخص است که او به کمی خواب نیاز داشته و سرفه ای بی وقفه امان او را بریده است. اما بحران پیش آمده برای باورهای دینی او واقعی است و کم کم بیننده متوجه این واقعیت می شود: در بعدازظهری که داستان در آن رخ می دهد شاهد تعاملات خالصانه و مشتاقانه او با کشیش جوان دیگری که دستیار اوست – کسی که به شدت از وقوع یک بحران اتمی در آینده ای نزدیک بیمناک است- و یک معلم مدرسه ناباور به خدا که خود را عاشق کشیش روستا می بیند هستیم.
آزمایش روحی روانی که کشیش متحمل می شود تاثیر عمیقی بر روی تمامی افرادی دارد که او را به عنوان رهبر و راهنمای اخلاقی و دینی خود انتخاب کرده اند و همزمان او خود نیز به دنبال پاسخ هایی برای تشویش و آشفتگی درونی- اعتقادی خود است. فیلم «روشنایی زمستان» یکی از فیلم های اینگمار برگمان است که در آن سکوت خداوند لحاظ شده است. جدای از مشاهداتی در فیلم که بر اساس آن باورمندان به خدا سعی دارند ایمانشان را به طرق مختلف نشان دهند، ادعای نبود تعامل فعال خداوند با هر کدام از این افراد نیز از موضوعاتی است که در فیلم می توان به آن رسید.
فیلم می خواهد بگوید که چنین عدم ارتباطی در روزهای سخت بیشتر خود را نشان می دهد و انتخاب یک روز سرد زمستانی برای زمینه داستان فیلم نیز نمایانگر این اعتقاد کارگردان است. این مرد خدا چگونه باید با سکوت خداوند مواجه شود در حالی که می داند نتیجه این موضوع نه تنها او بلکه زندگی دیگرانی که او را سرمشق خود می دانند را نیز تحت تاثیر قرار خواهد داد؟ این حسی است که بینندگان فیلم «روشنایی زمستان» به خوبی حس خواهند کرد.
۷- مخمل آبی (۱۹۸۶)
هیچ کسی تاکنون نتوانسته مانند دیوید لینچ تاریکی های شهرهای کوچک ایالات متحده را در مقابل دوربین به روشنی و وضوح نمایش دهد. از همان ابتدا مشخص می شود که فیلم «مخمل آبی» (Blue Velvet) دو وجهه دارد و همراه با شخصیت اصلی داستان سفری افشاگرانه را در پیش خواهیم داشت که ما را تمام اعماق وجودمان تکان خواهد داد. سکانس ابتدایی فیلم جمعی از مردم خندان در حرکات اسلوموشن را نشان می دهد اما ناگهان دوربین شیرجه ای سمبلیک به زیر پرده سبز داشته و آنجاست که سوسک های سیاه دور از چشم مردم در حال نقب زدن و مبارزه هستند. پیام بسیار واضح است: در یک جامعه ظاهراً ایده آل چیزهایی زیادی وجود دارند که نادیده باقی می مانند و رازهای سر به مهر این جامعه به اندازه ظاهر و روش براقش واقعی هستند.
وقتی که شخصیت اصلی داستان، جفری بومونت، روی زمین با یک گوش بریده شده انسان مواجه می شود با عبور او از روی پلی که بین دو دنیای متفاوت قرار گرفته همراه می شویم. شارلوت برونته در مورد شخصیت منفی رمان کلاسیک خواهرش، «بلندی های بادگیر» (Wuthering Heights)، حیرت زده چنین می گوید:” این که آیا درست است شخصیت هایی مانند هیثکلیف را خلق کنیم را من نمی دانم. اما باور نمی کنم این طور باشد”. فرانک بوث در این فیلم نیز چنین شخصیتی است؛ کسی که در زیر چمن های سبز نمادین این شهر، هر کسی که وارد قلمروش شود را به بدترین شکل ممکن شکنجه خواهد کرد.
تماشای بیرحمی، انحرافات اخلاقی و رفتارهای او در فیلم بسیار دشوار است اما او نماد عنصر زشت و تاریک جامعه ای است که کارگردان می خواهد ما دیده و درک کنیم. شخصیت جفری سخت در تلاش است که دلیل وجود چنین شخصیت های تاریکی در جهان را فهمیده و توجیه نماید. این فیلم می خواهد که ما و او به این نکته برسیم که می توان بر تاریکی شیطانی غلبه کرد و این کار تنها با نور عشق امکان پذیر خواهد بود. برخلاف بسیاری دیگر از آثار دیوید لینچ، داستان «مخمل آبی» به خوبی شخصیت های خوب و بد را از هم متمایز می سازد و می بینم که برنده شدن در نبرد سخت بین این دو گروه بسیار سخت و پرتلفات است.
۶- استروژک (۱۹۷۷)
ورنر هرتسوک در فیلم منحصر به فرد و اورجینال «استروژک» (Stroszek)، دوربین و استعداد خلاقانه خود را به ایالات متحده می آورد. داستان این فیلم در مورد یک اجرا کننده موسیقی خیابانی به نام برونو استروژک است که اعتیاد اخیرش به الکل باعث شده که پلیس برلین او را بازداشت کند. بعد از آزاد شدن، وی همراه با یک فاحشه محلی که از بدرفتاری های اربابان بیرحم خود به تنگ آمده قصد سفر به آمریکا را دارند و یک همسایه نیز با آن ها همراه می شود که یکی از اقوامش در ویسکانسین از او خواسته برای زندگی به او بپیوندد. چیزی که در ادامه رخ می دهد، بررسی تکان دهنده و غیراحساسی رویای آمریکایی است که سه مسافر آلمانی در نهایت در می یابند با انچه که در کارت پستال های مربوط به ایالات متحده به تصویر کشیده شده است تفاوت چشمگیری دارد.
شوربختانه این سه شخصیت بیچاره و غیرعادی واقعیت اتفاقاتی که برایشان رخ می دهد را درک نمی کنند و کشور جدیدشان آن موفقیت و ثروتی که انتظار داشتند را برای آن ها فراهم نمی سازد. اگر چه برونو و دوستانش مانند خشونت و بدرفتاری که در آلمان با آن روبرو بودند مواجه نمی شوند اما متوجه می شوند که نزول خورها و بانکداران در ایالات متحده نیز مانند آلمان به چیزی جز منافع خود فکر نکرده و هر چه که به آن ها بدهکار باشید را از شما خواهند گرفت چه با یک لبخند ساده باشد و چه با خشونت فیزیکی. هرتسوگ در این فیلم از اشخاص محلی و نابازیگر برای شلوغ کردن فیلمش استفاده می کند و نتیجه کار نیز هم کمیک است و هم بسیار تاثیرگذار.
صحنه نمادین و فراموش نشدنی پایانی فیلم «استروژک» برون سازی آشوب درونی است که برونو به آن دچار شده، آشفتگی و آشوبی که بیشتر به دلیل انتظارات غیرواقعی و نابجای او ایجاد شده است. اگر چه در این فیلم علیه هیچ کشوری موضع گیری سخت انتقادی وجود ندارد اما نشان می دهد که رویای آمریکایی یک نیمه تاریک نیز دارد و همانگونه که می تواند یک نفر را به سرعت موفق سازد قادر است که برخی دیگر را در کمتری زمان ممکن نابود سازد. این فیلم داستانی بسیار تاثیرگذار و موهوم دارد و ما را به سمتی سوق می دهد که این سوال را از خود بپرسیم: آیا آزادی همیشه برای همه مطلقاً خوب خواهد بود؟