به تکیلا قسم، به طعمِ نمک
به دریده شدن به ضربِ کتک
به در این عصرِ خیر، شَر بودن
در دلِ صد کرور خر بودن
به همین زندهبادِ بادِ هوا
به صدایت از آنورِ دنیا
به هوادارهای هوراکِش
به زمان و زمانهی جاکش
به شبِ اضطراب و بیخوابی
پرسه در فیسبوکِ قلابی
به در خانهی شکسته شده
به همین چشمهای بسته شده
به کِشان بردنم به نامعلوم
به منِ متهم، منِ محکوم
به قپانی هشت ساعتهام
و به همدستهای دور از هم
به سگی که نشسته در لپتاپ
گرمِ تردیدِ پارس، یا هاپ هاپ
به دگرگون شدن ولی با اِکس
به خدا را صدا زدن در سکس
به سبیل پدر که میچرخید
به کسی که به نسلِها میرید
و به کوروش که استوانه شده،
ضجهای که همین ترانه شده!
به همه برگهای دزدیده
به زبانی که شاش را دیده
به ندایی که مانده از فریاد،
گلِ روییده در امیرآباد
به همان عکسمان دمِ چادر
به شبِ در نگاهِ «ریچی» پُر
به اِچ.آی.ویترین ترانهی تو
به نگاهِ مسلحانهی تو
و به این یکدفه جذام شدن
سیبلِ نفرینِ خاص وعام شدن
به غمی که نگفته میدانی
به مدرنیسمِ بندتنبانی
به همه شعرهای پُر کاندوم
به تجاوز به واژهی «مَردم»
به سلاطینِ منگِ شعر و ادب
جهش یک کروموزوم به عقب
به همه شاعرانِ انجمنی
به غزلهای خیسِ از آبِ مَنی
به همان نسخهپبچِ بیجرأت
میکسی از «سبزواری» و «نصرت»
به شبِ شعر معترض در قُم
پخش آن از شبکهی سوم
به آوانگاردهای عصر حجر
قهرمانانِ پردهی آخر
به همان دشمنی که در چت بود
به خدایی که در «هدایت» بود
به بدلهای «شاملو» خوانده
به دهانِ به فحش وامانده
به یقههای از تو جِر خورده
حکمِ وسترنه: مُرده، یا مُرده!
و به قصابهای خوشصحبت
یا به این «ما»ی در اقلیت...
قسمت می دهم که خسته نشو،
خسته از مغز های بسته نشو!
متعهد بمان به این لعنت
به شنا کردنِ خلافِ جهت!
متعهد بمان! برادرِ من!
متعهد به کاکتوس بودن...