پاکسازی قومی، به کوششی قهرآمیز جهت یکدستسازی منطقهای از لحاظ قومی گویند که معمولاً با تبعید، مهاجرت و جایگزینی اجباری و کشتار صورت میگیرد. پاکسازی قومی، معمولاً با نابودی بخش بزرگی از آثار تاریخی، گورستانها، خانهها و دیگر مظاهر تمدنی قوم هدف همراه خواهد بود. شاید بتوان گفت پاکسازی قومی، نوعی نسلکشی است که بیشتر برای زدودن قوم هدف از یک منطقهٔ جغرافیایی خاص انجام میپذیرد و معمولاً سبب تغییر جغرافیای قومی-نژادی-مذهبی آن منطقه میشود. بزرگترین شباهت میان نسلکشی و پاکسازی قومی را میتوان نابودی اجباری گروههای قومی، نژادی، ایدئولوژیکی دانست. از آنجایی که پاکسازی قومی تعریفی رسمی در مجامع بینالمللی ندارد، نمیتوان بهدرستی تفاوتی قضایی، میان نسلکشی و پاکسازی قومی قائل شد. انگیزهٔ اغلب پاکسازیهای قومی مدرن، یکدستسازی ترکیب دینی-قومی یا نژادی بودهاست، در حالی که در قرون وسطی و اوایل دوران مدرن، انگیزهٔ پاکسازیها عموماً بر پایهٔ مذهب بودهاست.
یکی از بزرگترین پاکسازی های قومی تاریخ مهاجرت اجباری آلمانی ها از کشورهای اروپای شرقی و روسیه در سال های پس از جنگ جهانی دوم می باشد.
در خلال و پس ازجنگ جهانی دوم، فرایندی برای اخراج آلمانیهای ساکن در کشورهای دیگر شکل گرفت. در طول جنگ، اتحاد جماهیر شوروی، حکومت خودمختار آلمانیهای ولگا را برانداخت و صدها هزار نفر از آلمانیهای آن منطقه را به سیبری تبعید کرد. پس از جنگ نیز در «کنفرانس پوتسدام»، کشورهای پیروز جنگ یعنی شوروی، بریتانیا و ایالات متحده آمریکا، بر اساس توافق سه جانبه فیمابین، به کشورهای لهستان، چکسلواکی، مجارستان و یوگسلاوی اجازه دادند که آلمانیزبانان ساکن در خاکشان را اخراج کنند. در حدود ۳ میلیون آلمانی پس از جنگ، از سودتنلند و دیگر مناطق آلمانینشینِ شمال و غرب چکسلواکی، به روشهای گوناگون به خاک آلمان کوچانده شدند.
در خلال جنگ و پس از آن، در حدود ۷ میلیون آلمانی، از مناطقی که پس از جنگ به لهستان واگذار شدهبود، به سوی غرب خط اودر - نایسه تبعید شدند. مناطق مبدأ در این تبعیدها، سرزمینهای تاریخی آلمانی مانند سیلسی، پومرانی، پروس شرقی، پروس غربی به مرکزیت بندر دانزیگ، براندنبورگ شرقی و دیگر مناطق مورد اختلاف میان آلمان - لهستان بود. در این پاکسازیها، بسیاری از مردمان آلمانی را ترس از توسل به زور توسط ارتش سرخ که در حال پیشروی بود، به سوی غرب گریزاند. بسیاری دیگر نیز بر اساس «قرارداد پوتسدام»، قانوناً مجبور به ترک سرزمینهای تاریخی خود شدند. در خلال این روند، حدود ۲ میلیون آلمانی نیز از مجارستان، رومانی و یوگسلاوی به سوی خاک اصلی آلمان راندهشدند. کشورهای مذکور، آلمانیهای ساکن در کشورشان را به همدستی با نازیها متهم میکردند. آنها با این اتهام، خواه غلط یا درست، حدود ۱۲ میلیون و به استناد برخی دیگر از منابع ۱۴ میلیون آلمانی را جابهجا و از سکونتگاه تاریخی خود اخراج کردند. در این میان حدود ۲ میلیون آلمانی به دلایلی مانند سرما، گرسنگی، بیماری و جنگ جان باختند.
--------
پاكسازي قومي دهشتناک آلمانی ها از سرزمین های شرقی
دوايت مورفي (Dwight D. Murphey)، استاد بازنشسته حقوق بازرگاني دانشگاه ويچيتا (Wichita)، به مرور و نقد كتاب جديد ژيلس مك دونو (Giles MacDonogh) با نام "پس از رايش: تاريخ بيرحم اشغال متفقين" پرداخته است. كتاب مذكور به شرح رويدادهاي پس از جنگ جهاني دوم و دوران اشغال آلمان توسط متفقين اختصاص دارد.
اين استاد حقوق مينويسد: مك دونو به ما ميگويد كه در پايان جنگ “16.5 ميليون آلماني از خانههايشان رانده شدند. ” 9.3 ميليون نفر از قسمت شرقي آلمان، كه بخشي از لهستان شد، رانده شده بودند. (طبق توافق متفقين مرزهاي شرقي و غربي لهستان، هر دو، به سمت غرب تغيير مكان يافتند، لهستان بخش مهمي از آلمان، و شوروي نيز شرق لهستان را گرفت.) 7.2 ميليون نفر ديگر نيز از سرزمينهاي اجدادي خود در اروپاي مركزي رانده شدند.
اين تبعيد انبوه به موجب توافق “پوتسدام ” (Potsdam) در نيمه سال 1945 انجام گرفت، با اين حال در اين توافق تصريح شده بود كه پاكسازي قومي ميبايست به “انسانيترين شكل ممكن ” صورت بگيرد اما مورفي با بيان اينكه در واقع، اين روند به قدري غيرانساني بود كه به يكي از قساوتهاي بزرگ تاريخ تبديل شد به گزارش مك دونو استناد كرده و در ادامه ميافزايد: حدود 2.2 ميليون نفر طي اين تبعيدها جان باختند. اين رقم كرانه پايين چنين تخمينهايي است، كه چنانچه تنها تبعيدشدگان را به حساب بياوريم، دامنه تلفات آن بين 1.2 تا 6 ميليون كشته برآورد شده است.
كنراد آدنائر (Konrad Adenauer)، كه خود دوست غرب محسوب ميشود، گفته بود كه از ميان تبعيدشدگان “شش ميليون آلماني جان خود را از دست دادند. ” در قسمت بعد توصيف مك دونو از گرسنگي و سرماي شديدي كه جمعيت پس از جنگ آلمان در معرض آن قرار گرفته بودند را خواهيم خواند، شايان ذكر است كه جيمز بك (James Bacque) مورخ ميگويد “تطبيق سرشماريها نشان داده است كه در فاصله اكتبر 1946 تا سپتامبر 1950 حدود 7.5 ميليون نفر در داخل آلمان ناپديد شدهاند. “
آنچه كه مك دونو “بزرگترين تراژدي دريايي همه دوران ” ميخواند، زماني اتفاق افتاد كه كشتي “ويلهلم گوستلاف ” (Wilhelm Gustloff)، كه در ژانويه 1945 آلمانيها را از بندر دانزيگ (Danzig) جابجا ميكرد، با تمام 9000 مسافرش كه بيشتر آنها كودك بودند غرق شد. “تصاوير نشان ميدهند كه در اواسط 1946 برخي از آلمانيهاي بوهمي (Bohemian Germans) مانند ساردين در جعبههايي چپانده شده بودند. ” مك دونو در جايي ديگر عنوان ميكند كه “تراكم پناهندگان در خودروها اغلب آن چنان زياد بود كه نميتوانستند براي تخليه خود حركت كنند و خود را خراب ميكردند. بسياري هنگام رسيدن مرده بودند. ” (اين موضوع صحنههايي را كه در جلد اول مجمعالجزاير “گولاك سولژنيتسين ” توصيف شدهاند تداعي ميكند.) در سيلسيا (Silesia) “جماعتهايي از غيرنظاميان با تهديد اسلحه از خانههايشان رانده شدند. ” يك كشيش تخمين زده بود كه يك چهارم جمعيت آلماني يكي از شهرهاي سيلسياي سفلي خودكشي كردند.
-----
وضعيت مردم آلمان- قحطي و سرماي شديد
نويسنده با اشاره به اينكه آلمانيها سال 1947 را به عنوان “سال گرسنگي ” ميشناسند، اظهار ميدارد: اما مك دونو در كتاب خود مينويسد كه “اوضاع حتي تا زمستان 1948 نيز بهتر نشده بود. ” مردم در تلاش براي زنده ماندن به خوردن سگ، گربه، موش، حلزون، قورباغه، گزنه، بلوط، ريشه قاصدك و قارچهاي وحشي روي آورده بودند. در 18 مارس 1946، مقدار كالري روزانهاي كه در آلمان تحت اشغال آمريكا به مردم داده ميشد از 1550 به 1313 كاهش يافت. ويكتور گولانز (Victor Gollancz)، نويسنده و ناشر يهودي انگليسي اعتراض كرد كه “ما به آلمانيها گرسنگي ميدهيم. ” اين جمله شبيه اظهاراتي است كه سناتور هومر كيپهارت (Homer Capehart) طي سخنراني 5 فوريه 1946در سنا بيان نمود: “اكنون نه ماه است كه اين دولت عمدا يك سياست گرسنگي جمعي را در حق مردم آلمان اعمال ميكند. ” مك دونو به ما ميگويد كه صليب سرخ، Quakers (انجمن دوستان)،Mennonite (فرقهاي از مسيحيان پروتستان) و گروههاي ديگر ميخواستند غذا بياورند، اما “در زمستان 1945 كمكها را با اين توصيه كه در مناطق جنگ زده ديگر اروپا به مصرف برسند بازگرداندند. ” در منطقه آمريكايي برلين، “سياست اين بود كه هيچ چيز نبايد به مردم داده شود، و هر چيز اضافه بايد به سطل آشغال ريخته شود. ” از اين رو زنان آلماني كه براي آمريكاييها كار ميكردند به خوبي تغذيه ميشدند، اما نميتوانستند چيزي براي خانواده يا كودكانشان ببرند. ” بك ميگويد “سازمانهاي امدادي خارجي از ارسال غذا منع ميشدند؛ قطارهاي حامل غذاي صليب سرخ به “سويس ” بازگردانده ميشدند؛ درخواست دولتهاي خارجي براي مجوز ارسال غذا به غيرنظاميان آلمان رد ميشد؛ توليد كود به شدت كاهش يافت، و در حالي كه مردم گرسنگي ميكشيدند ناوگان صيادي در بنادر نگه داشته شده بود. “
در منطقه تحت اشغال “شوروي ” نيز مك دونو شباهتهاي تكاندهندهاي را بين اوضاع مردم و سياست قحطي عمدي كشاورزان اوكرايني توسط استالين در دهه 1930 مشاهده ميكند. “در آنجا نيز همانند اوكراين مواردي از آدمخواري گزارش شده بود، كه طي آن مردم گوشت فرزندان مرده خود را ميخوردند. “
سرما و گرسنگي دست به دست دادند تا فلاكت و نرخ بالايي از مرگومير به بار بياورند. با وجود اينكه زمستان 1945 يك زمستان عادي بود، “كمبود وحشتناك زغال و غذا به شدت احساس ميشد. ” زمستانهاي 1947 و 48 به صورتي غيرطبيعي سرد (احتمالا سردترين زمستانها در دوره معاصر) بودند. تنها در برلين گمان ميرود 60 هزار نفر در ده ماهه اول پس از جنگ جان خود را از دست داده باشند؛ و “زمستان متعاقب آن حدود 12 هزار نفر را به كام مرگ كشاند. ” مردم در سوراخهايي در بين خرابهها زندگي ميكردند، و برخي از آلمانيها – بخصوص آنهايي كه از شرق پناهنده شده بودند – واقعا برهنه بودند. “
مورفي در همين راستا به منابعي ديگر از جمله كتاب “جنگ پس از جنگ متفقين عليه مردم آلمان ” به قلم رالف فرانكلين كيلينگ (Ralph Franklin Keeling) اشاره ميكند كه به نقل از يك كشيش برجسته آلماني آمده است: “در جنگلهاي اطراف برلين هزاران جسد از درختان آويخته شدهاند و هيچ كس به خود زحمت نميدهد آنها را پايين بياورد. هزاران جسد از طريق رودخانههاي “اودر ” و “الب ” به دريا منتقل ميشوند، و ديگر كسي به آنها توجه نميكند. هزاران هزار نفر در جادهها گرسنگي ميكشند و كودكان در جادهها آواره هستند.
آلفرد موريس دزاياس (Alfred-Maurice de Zayas) در كتاب خود (تبعيديهاي آلمان: قربانيان جنگ و صلح) توضيح داده است كه در يوگسلاوي “مارشال تيتو ” چگونه از اردوگاهها به عنوان مراكز نابودي آلمانيها از طريق گرسنگي استفاده ميكرد.