اختصاصی طرفداری- در این مورد به داوطلبان بخش حمل و نقل ایستگاه قطار کازان مراجعه کردم که من را به باجه بلیط فرستادند. آنجا به هر مصیبتی بود، در بین خیل عظیمی از طرفداران فوتبال که به دنبال بلیط های رایگان فیفا بودند، کمکم کردند و بلیطی که فقط 27 دقیقه قبل از قطارم به شهر سامارا (محل بازی برزیل و مکزیک) به ایستگاه قطار کازانسکیِ مسکو می رسید، در اختیارم گذاشتند.
داستان این بود که مسافران لحظه آخری مثل من، به رستوران قطار فرستاده می شوند تا چند دقیقه بعد از حرکت قطار و مشخص شدن جاهای خالی کسانی که به هر دلیلی پیدایشان نشده، به داخل کوپه ها هدایت شوند. این دومین بار بود که این اتفاق برایم می افتاد و از فرستاده شدن به رستوران خوشم نمی آمد، اما به هر حال باید تحمل می کردم و به قطار سامارا می رسیدم.
بعد از حدود 20 دقیقه، اپراتور یکی از کوپه ها سراغم آمد و شماره کوپه ای را داد. ساعت حدود یک و نیم صبح بود و قطار قرار بود 17:37 دقیقه روز بعد به مقصد برسد. مسافت بسیار طولانی بود و من بعد از کلی پیاده روی در اطراف کازان و تهیه عکس و فیلم، با خستگی راهی ایستگاه شده بودم. مسافران اولیه کوپه ها معمولا روی خوشی به مسافران لحظه ای نشان نمی دهند، چون احتمالا انتظار دارند کوپه هر چه می شود، خالی تر باشد تا از هر لحاظ راحت تر باشد. اینجا هم برایم تقریبا همین طور شد. تخت بالایی که همه چیز در قطار را سخت می کند، نصیبم شد، اما هم قطارانی که در ابتدا خشک و سرد نشان دادند، در ادامه به دوستان خارجی خوبی برایم تبدیل شدند.
دو مرد و یک پسربچه هر سه اهل روسیه بودند. از تماشای بازی فرانسه و آرژانتین برمی گشتند و از اینکه چنین بازی پرگل و هیجان انگیزی برای تماشا انتخاب کرده بودند، هیجان زده نشان می دادند و وقتی فهمیدند من خبرنگارم، هیجان شان بیشتر هم شد. گفتند ایران بازی های خوبی انجام داده و خیلی دوست داشتند در مرحله یک هشتم نهایی، به جای اسپانیا، با ایران مصاف دهند. فردا بیشتر صحبت کردیم. مردها که دیمیتری و آستاپ نام داشتند، با کمک آموخته هایشان در دانشگاه، با کمک گرفتن از هم و البته اپلیکیشن های موبایل، به انگلیسی صحبت می کردند.
پسربچه، فرزند دیمیتری بود که هر چند اصلا نشان نمی داد، می گفت 39 ساله است. او و آستاپ در دانشگاه علوم سیاسی خوانده بودند و از همان دورانِ 20 سال پیش، دوستی شان ادامه پیدا کرده بود. همه شان عاشق فوتبال بودند و بیشتر از آن، از نتایج تیم ملی کشورشان در جام جهانی، هیجان زده شده بودند. دیمیتری سعی می کرد پسرش را وادار به صحبت با من کند و در شروع جملاتش، به او کمک می کرد تا زبان انگلیسی اش جا بیفتد. پسر بچه که سَویلی نام داشت و 12 ساله بود، با هر سوالم، هیجانی تر از قبل، پاسخ می داد:
خب، نظرت در مورد جام جهانی روسیه چیه؟
عاااااالیه. بازی فرانسه و آرژانتین 7 تا گل داشت. خیلی داد زدیم. روسیه هم امروز عصر با اسپانیا بازی داره
به نظرت چی می شه؟
خب معلومه دیگه، روسیه می بره. روسیه بهترین تیم جامه. ما قهرمان جام جهانی می شیم
واقعا؟ اسپانیا رو می برین؟ ولی اونا خیلی ستاره دارن. داوید دخیا، سرخیو راموس، جوردی آلبا، ایسکو، دیگو کوستا، داوید سیلوا، ...
خب، ما هم جوبا و گلووین و چریشوف رو داریم. ما حتمااااااااا می بریم
پسربچه عاشق تیم ملی کشورش بود و به هیچ چیز غیر از برد آن و قهرمانی در جهان فکر نمی کرد. شاید هیچ کدام از ما 4 نفر آن روز در کوپه حتی فکرش را هم نمی کرد پیش بینی سَویلی قرار است درست دربیاید، ولی همین طور شد.
نیمه اول بازی اسپانیا و روسیه را در قطار و با اینترنتی که در جاده قطع و وصل می شد، با موبایل تماشا کردیم. قبل از نیمه دوم، از قطار پیاده شدم و بعد از گرفتن غذایی برای راه، دوباره سوار قطار شدم. خوش شانس بودم که قطارهای روسیه حتی یک دقیقه هم تاخیر ندارند، وگرنه نمی توانستم به بازی بعدی برسم. آنها چند سال دیگر 200 سالگی راه آهن شان را جشن می گیرند. فقط در شهر مسکو، ده ایستگاه قطار مختلف وجود دارد.
روسیه با گل به خودی از اسپانیا عقب افتاده بود و خانواده دیمیتری چندان به ادامه بازی خوشبین نبودند. موقع دویدنم به سمت یکی از فست فودهای ایستگاه قطار بود که از داد و بیداد بلند شده فهمیدم روسیه گل مساوی را زده است. هم قطاران هم بعد از پیاده شدن به کافه ای در همان جا رفته بودند تا نیمه دوم حساس ترین بازی سال های اخیر روسیه را تماشا کنند.
در ادامه و وقتی ساعتی بعد، میزبان در ضربات پنالتی اسپانیای پرستاره را شکست داده بود، دیمیتری ویدیوی پایین را برایم فرستاد که بعد از برد ماتادورها، با خوشحالی کنار هم آواز می خواندند.
بعد از بازی ایران و مراکش، باید برای دیدار برزیل و کاستاریکا هم به سن پترزبورگ می رفتم که به دلایلی نشد، ولی یک بار دیگر در بازی فرانسه و بلژیک به آنجا برگشتم که فرصتی غیر از حضور در ورزشگاه و بازگشت به مسکو برای نیمه نهایی شماره دو، نداشتم. با این حال، بالاخره در استراحت مابین مرحله نیمه نهایی و نهایی، دو روز فرصت حضور در شهر زیبای سن پترزبورگ را پیدا کردم. مهمان دیمیتری شدم و بیشتر از آنها دانستم.
دیمتری و سویلی برای هفت یا هشت بازی جام جهانی بلیط تهیه کرده بودند که دیمیتری حداقل 3 بلیط را به پدرش، دخترش مارگاریتا و دوستش آنتونی بخشیده است. پدرش فوتبالیست سابق بوده و عاشق هاکی است، دختر و همسرش هم اهل ورزش هستند.
می گوید اینکه خانواده و دوستانش خوشحال باشند و از حضور در ورزشگاه لذت ببرند، راضی است، اما یکی از دوستانش به نام ماکسیم، فکر می کند دیمیتری احمق است و نباید فرصت حضور در ورزشگاه را از دست بدهد. دیمیتری تمام مدت می خندد و شوخی می کند و همیشه انرژی بالایی نشان می دهد.
خانوادگی طرفدار یوونتوس و خب مسلما تیم ملی ایتالیا هستند. در کنار این ها و با رگه های تعصب بیشتر، عاشق زنیت و تیم ملی شان هستند و از اینکه کشورشان نتوانسته در ضربات پنالتی از پس کرواسی بربیاید، حسرت بسیاری می خورند. مرا در خانه پدری مهمان کرد که آنجا هم پر از نشانه های فوتبالی بود.
سَویلی همچنان به بهترین بودن تیم ملی کشورش ایمان دارد و می گوید آنها به نیمه نهایی جام جهانی 2022 خواهند رسید و در یورو 2020 در لندن، قهرمان می شوند. دیمیتری، که فوتبال و بسکتبال بازی می کند و در نیروی دریایی مشغول به کار است، اتلتیکو مادرید را هم دوست دارد و یکی از تی شرت های این تیم ها را به عنوان یادگاری به من هدیه می دهد.
مصاحبه کوتاهی با دیمتری و سَویلی در منزل شان انجام دادم که می توانید در پایین مشاهده کنید: