به نقل از مرجع خبری رئال در ایران:
در همان سال اول پیوستنش به قوهای سپید بود که در اولین فینالش با دیگر هم قطاران، با یک و دویی ناب با مارسلو، سانتر خط کشی شده ی خودش را ارسال کردبر روی سر بی رحم ترین قاتل دروازه آری همان سانتر، همان ضربه ی سر حماسه ای کریستیانو و همان بهت بازیکنان و مربیان و هواداران بهترین بارسلونای تاریخ.
به وجد آوردن این جماعت عشق گاوبازی کار راحتی نیست، اسپانیایی ها را از دیگر اروپاییان جدا کنید آنها هنوز مانند ژرمن ها و فرانسوی ها غرق در تکنولوژی نشده اند آنها هنوز طعم شگفتیهای قبل از تکنولوژی بر سر زبانشان مزه مزه میکند. پس به وجد آوردنشان هم باید چیزی شگفت انگیز باشد، عین همه ی قدیمی ها مزه ی طبیعیش را بدهد با طعم گس تکنولوژی آمیخته نشده باشد. اسپانیایی ها کریستیانو را دارند، آقای هتریک را دارند هتریک دیگر برایشان جذاب نیست، بلکه هتریک باید کامل باشد تا ذره ای خم ابروی هواداران رئال را اتو کند کمی دلشان را نرم کند.
برگردیم به مستایا سال ۲۰۱۱ به بقیه ی ماراتن جذاب و سیو های خارق العاده ی کاسیاس کاری نداریم، پس روی بقیه ی بازی نــــقدا خط می کشیم و مستقیما سراغ سکانس تعیین کننده ی اولین اپیزود سریال “میخ کوبیدن بر تابوت بهترین بارسلونای تاریخ” می رویم.
دیماریا توپ را به مارسلو سپرد، مارسلو به دیماریا و دیماریا به مارسلو. حوصلمان سر رفت گل می خواهیم، ما جام قهرمانی می خواهیم نه پاس کاری دو نفر، دنی آلوز آن گوشه مات پاس کاری ها و یک دو های مارسلو و دیماریا بود تا این که مدافع “سلسته” آخرین توپ را به بازیکن “آلبی سلسته” داد وقتی دیماریا از کمند آلوز فرار کرد، نگاه توپ جور دیگری بود نحوه ی تماسش با سطح زمین غم انگیز بود انگار غزل خداحافظی سر میداد، می خواست ریشه از سطح زمین بدرد و به پرواز درآید بغض را خیلی راحت در گلوی توپ میشد دید که “فرشته” توپ را به آرزویش رساند، سانتر خودش را ارسال کرد، سانتری که برای اولین بار نعشگی طرفداران افراطی را تبدیل به خماری کرد، توپ در هوا م یچرخید و می چرخید، انگار حرکتش آهسته شده بود نمیدانم از همان هایی که در خواب میبینیم در آسمان مشغول رقصیدن بود که ناگهان پرش کریستیانـــــو تا به خودت میجنبی، صدای فریاد “گــــــــــــــل”سکوت دلهره آور نیمه شب را در هم میشکند.چندین بار صحنه ی گل را بازنگری میکنی هر بار که کارگردان تلویزیون اسپانیا آن را نشان میدهد، آب دهان بیننده ها، در کمرکش میلیون ها حلقوم گیر میکند! عجـــــــب عظمتی.
نگاهی به ساعت، دست های گره کرده ات و چهره ی برافروخته ی اعضای خانواده ات میکنی که از خواب بیدارشان کردی اما این بیداری فقط مخصوص خانواده ات نبود مغز ها و تفکر های دیگری هم بود که باید بیدار می شدند تیکی تاکا، چیزی نبود که انقدر شایسته ی ستایش باشد امــــــــا وقتی که یک چیز انقدر بزرگ می شود برای به خاک انداختنش بایست ذره ذره اقدام کنی. تا ۴-۵ سال پیش انتقاد از تیکی تاکای بارسلونا در اذهان عموم و مطبوعات چیزی از کفر کمتر نداشت اما حالا کار به جایی رسیده است که همان مطبوعات از تیکی تاکا انتقاد می کنند، آن هم از نوع جگر سوز! البته این انتقاد جگر سوز دیگر قرار نیست جگر سازه شود.
ضربه ی سر کریستیانو و کوبیدن اولین میخ به بارسلونا به خودی خود زیبا و دلنشین بود و نیازی به تمجید ما ندارد. پس کمی حلقه ی فیلم را به عقب بر میگردانیم جایی که بازیگر نقش مکمل وجود دارد او کیست؟ آری، همان الفیدئوی خودمان است او هم به کریستیانو برای زدن اولین ضربه به تابوت کمک کرد. در واقع دیماریا میخ را نگه داشت و کریستیانو چکش را کوبید.
زمان را کمی به جلو میرانیم به لالیگای رکوردها، نه باز هم جلوتر، سال افتضاح بار آقای نچندان خاص این روزهای فوتبال هم نه بازهم جلوتر همین امسال، زمانه چرخید گرت بیل به رئال آمد و “فرشته” ریسک کرد و مغرورانه سرش را بالا گرفت و زیر لب زمزمه کرد:”بیل باید با من برای رسیدن به ترکیب رقابت کند!” حرفی بود که باید از زبان هر رئالی شنیده شود. روحیه بی مثال خوانیتویی مرد ۵۴ ساله ی نیمکت رئال، او را نمونه ی تلاش مستقل از نتیجه قرار داد.
دوباره کمی فیلم را به جلو میرانیم زمان اندوه فرشته، وقتی که بال هایش خسته شده بود دیماریا افت کرد، مانند هر بازیکن دیگری کار به جاهای باریک کشیده شد آری تنظیــــم! غنچه ی رئال مادرید نیاز به یک تکیه گاه داشت، آن هم در برابر زبان ناملایم مطبوعات. کارلتو تکیه گاه خوبی بود باید به این غنچه رسیدگی میشد یکی دو هفته ای طول کشید اما هافبک هجومی قصه تبدیل به هافبک دفاعی شده بود! نتیجه اش خارق العاده بود دیگر به تکیه گاه نیاز نداشت این افت کوچک، مثل نیشگونی کوچک بر صورت قوی سپید بود که کمی آنرا سرخ کرد اما اثری باقی نذاشت باز هم نمایش خودش را شروع کرد باز هم جادوگریش با توپ را آغاز کرد پای چپ رقصانش به مدافعان چشمک می انداخت، همان پای چپی که وقتی در آکادمی روزاریو توپ میزد همه خواهانش بودند رقص پاهایش در همان کودکی دریای چشمان تیم های بزرگ را درنوردیده بود این پا چپ خوش رقص از مدافعان حریف یک هم رقص می طلبید اما هیچ انسان عاقلی جرئت رقصیدن با یک هنرمند را به خودش نمی دهد چرا که کارهایش خطرناک است مصداق کامل مثل آواز دهل شنیدن از دور خوش است.
نیازی نبود هافبک هجومی باشد تا به مدافعان حریف بتازد تلاشهای اول فصلش نتیجه داد. شاید هم خوانیتو از بهشت سپید هوایش را داشت دیماریا بود که روحیه ی خوانیتویی را زنده نگه داشت تا ترسوها چهره ی اصلیشان در پس نقاب خوش نقش و نگار را نشان دهند.
نیازی نبود تا در بازی با بایرن نقش اول را بازی کند همان نقش مکمل هم ژرمن ها را خمار کرد، خودش را به جایی رساند که همان اول متن ذکر شد. یعنی:”کسی که این روزها آرایه ها را برای تعریف از خودش در تنگنا قرار داده است“.
و همچنان قوهای سپید در آسمان بی کران فوتبال به حکمرانی خویش ادامه خواهند داد تاریخ تکرار خواهد شد، تاریخ ازان رئال بوده و هست خورشید پشت ابر نمیماند حتی اگر فرشته ی استخوانی رئال مراحل کنار زدن ابر را به آرامی آماده سازی کند.