
منو جام می و معشوق الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله در تأخیره آفات است
من را محتاجه رحم این و آن کردی ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است
از من اقرار با اجبار میگیرند باور کن
شکایت های من از عشق ازاین دست اعترافات است
میان خضر و موسی چون فراق افتاد فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات است
اگر در اصله دین حب است و حب در اصل بی شک
به جز دل دادگی هر مذهبی مشتی خرافات است
من را محتاجِ رحم این و آن کردی ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی سنگ ط را آه به هم می ریزد
سنگ در برکه می اندازم و می پندارم
با همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد
آنچه را عقل به یک عمر بدست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد
آه یک روز همین آه تو را می گیرد
گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد
من و جام می و معشوق الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله در تأخیر آفات است
من را محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است