مطلب ارسالی کاربران
بخشی از کتاب خوشه های خشم(حتما بخونید بشدت جذابه این بخش)
یک نفر،یک خانواده از زمین رانده شده است؛این اتوموبیل قراضه ی زنگ زده جیر جیر کنان در شاهراه 66 به سمت غرب میرود.من زمینم را از زست داده ام،یک تراکتور زمینم را تصاحب کرد.من تنها هستم و مات و متحیر.ودر یک شب یک خانواده درون گودال چادر میزند و خانواده دیگری هم از راه میرسد و چادر هایی بر پا میشود.هر دو مرد روی زمین چمباتمه می زنند و زن ها و بچه ها هم گوش میدهند. این جا نقطه التقا است؛تویی که از دگرگونی نفرت داری و از انقلاب میترسی.این دو مرد چمباتمه زده را از هم جدا کنید؛کاری کنید که ازیکدیگر نفرت داشته باشند،از هم بترسند و به یکدیگر بدگمان باشند.این جا است اساس ان چیزی که تو از ان بیمناکی.این را میگویند پیوند دو سلول.زیرا اینجا(من زمینم را از دست داده ام) عوض میشود؛یک سلول تجزیه میشود و از این پاره های تجزیه شده چیزی پدیدار میشود که تو از ان نفرت داری،"ما زمینمان را از دست داده ایم".خطر در اینجا نهفته است!در"ما".زیرا دونفر مثل یک نفر تنها و حیرت زده نیستند.و از این سنجش ما باز هم یک چیز خطرناک تر پدیدار میشود:(من غذا کم دارم)به اضافه(من هیچی ندارم)،اگر این مسئله به این نتیجه برسد که"ما غذا کم داریم"جنبش رو به راه میشود و سیر حرکتش را میپیماید.حالا فقط یک تکثیر لازم است!
خوشه های خشم
جان اشتاین بک
صفحه 206