مطلب ارسالی کاربران
ما هیچ، ما زهرمار / سرخابی و آرمانهای شهر کورها
انگار با مدرک دکترا به دنیا آمدند و حالا به اکابر رسیدهاند. آرمان خاصی برای ادبیات هیچکدام از دو باشگاه وجود ندارد. اگر هم باشد حکایت، حکایت پادشاه یک چشم و شهر کورها است.
یک آلبوم ناب ،پر از گریه و خنده و اندوه و شعف و رنج و زندگی و مرگ دارند . یک دنیا خاطره پشت سرشان جا مانده. یک عالمه حس خوب و بد برای فرهنگ سازی و لذت بردن و درس گرفتن و حتی ساختن یک ادبیات غنی اجتماعی در برگهای این آلبوم قایم شده ولی ما هیچ. ما نگاه. ما کوفت . ما زهرمار و زهرعقرب . انگشت اشارهام دقیقا پیشینه پرسپولیس و استقلال را نشان میدهد. سالهای دور و خیلی دور و سالهای نزدیک و خیلی نزدیک حتی. آلبوم خوب دو باشگاه پرطرفدار تهرانی آنقدر برای انرژی گرفتن و انرژی دادن های باحال و مشتی پراست که انگار کائنات هم برای این انرژیها جا کم میآورند. آن وقت، آخ ... آنوقت ما تمام اینها را مثل پشته آشغال ،پشتمان انداختهایم و برای خودمان یک ویترین کذایی ناب ساختهایم. به تمام داستانهای چند روز اخیر امثال مهدی طارمی و سجادشهباززاده و ... نگاه کنید. نه! خواهشا دوباره نگاه کنید. به عینک نیازی نیست. با چشم غیرمسلح هم عمق فاجعه را میتوان حس کرد و حتی بویید و لیسید.
آرمانهای شهر کورها
ناز و غمزههای مواج و میروم_نمیرومهای پر از کرشمه بازیکنان در این فصل ، یکجورهایی حال آدم را خراب میکند. آدم دوست دارد بالا بیاورد توی صورت بخشی از تاریخ حواشی اینروزهای فوتبال. بدون دستمال کاغذی و کیسهفریزر. همینجوری یک قی مشتی به افتخار خوار و ذلیل کردن تمام حس خاصی که پرسپولیس و استقلال از زمان تولدشان تا الان به توده دادهاند. از زمانی که از رحم باشگاه دوچرخهسواران یا شاهین بیرون آمدند تا اکنون که برای خودشان بزرگ شدهاند مثلا و پشت میز مینشینند و چلوکباب را با نی طعمدار هورت میکشند و آبپرتقال را با چنگال میخورند. اما انگار با پدیدهای به نام رشد برعکس روبهرو هستیم. یک رشد عوضی. انگار با مدرک دکترا به دنیا آمدند و حالا به اکابر رسیدهاند. آرمان خاصی برای ادبیات هیچکدام از دو باشگاه وجود ندارد. اصلا گویی آرمانی وجود ندارد. اگر هم باشد حکایت ، حکایت پادشاه یک چشم و شهر کورها است.
عصبانی شو ولی نمیرلامصب
اصلا قرار نیست یک چاقوی شترکشی برداریم و دل و روده و جیگرسیاه ستارههای این روزهای نقلوانتقالات را روی تختهقصابی بریزیم و عربده بکشیم که ببینید قبلا همه چیز چقدر خوب بوده و حالا سگرمه حالمان در هم است. نه. بخدا قرار نیست. اتفاقا میخواهم دقیقا این سوال را بپرسم. جان هر که دوست دارید اگر عصبانی هم میشوید بشوید ولی نمیرید. پشت کردن به تمام پشتوانهها و این همه آدم که برای این دو تیم حرص خوردند و قاط زدند و جیغ کشیدند چه تاوانی باید داشته باشد؟ الان دیگر از منظر ماندن یا رفتن ، در مورد چگونگی ماندن یا رفتن یکی –دو ستاره چارپنجپر حرف نمیزنم. صحبت از باشگاه است. از همان آدمهایی که شاید یکجایی در تاریخ نسبت فک و فامیلی هم با آنها داشته باشید . همان ها که در تاریخ هر دو باشگاه نامشان شاید هیچکجا ثبت نشده باشد اما روزی در گوشهای از این تاریخ برای عشقشان، تیمشان دستشان را گذاشتند روی قلبشان و آوخ گفتند و فوت کردند و رفتند زیر خاک و حالا حنجره شان که روزی برای پرسپولیس یا استقلال جر میخورد همنشین کرمها شده است. یا پاهایی که به دنبال توپ میدویدند تا من و تو جعفر و کیوان و امید و مهشید و لادن و اشکان و بقیه بروبچهها از جادوی آنها مسخ شویم و به بهانه فوتبال رنجها را راس ساعت نه شب بگذاریم سر کوچه و برویم لالا حالا دیگر ، زیر خاک نه ماهیچهای دارند و نه پوستی. استخوان شدهاند. نبش قبر نمیکنم. خیلی نیازی به آوردن نامهای سالهای دور نیست. همین ناصرحجازی و هادی نوروزی برای تکان دادن وجدان آنها که فکر میکنند ستارهها را صرفا رسانهها برای کوتاه مدت میسازند کافی است.حالا میتوانید نفس راحتی بکشید و فراموش کنید که در حال از دست دادن چه گنجینه بزرگی هستیم. گنجینهای به نام تاریخ معاصر بخش اجتماعی فوتبال ایران. همین دیگر هیچ و باز هم هیچ.