اختصاصی طرفداری - در زندگی نامه این نابغه سوئدی به جایی رسیدیم که او می خواهد به لالیگا برود ولی این مساله اصلا ساده نیست.
من می خواستم برم ولی خوب به این سادگی ها نبود. نمیشد بگم من می خوام برم بارسا! نه تنها به خاطر محبوبیتم بین اینتری ها، بلکه به خاطر اینکه نمیشه طوری رفتار کنی که انگار حاضری بدون گرفتن دستمزد هم برای تیم موردنظر بازی کنی. نمیشه این طوری خودت رو بشناسونی. این طوری مدیرا فک می کنن خیلی راحت می تونن تو رو به دست بیارن. این باشگاهه که باید پیشقدم بشه. اونا باید طوری تو رو بخوان که حاضر باشن هر هزینه ای رو پرداخت کنن. البته این مشکل اصلی نبود.
شرایط قرارداد من تو ایتالیا هم مشکل ساز شده بود. من گران قیمت ترین بازیکن دنیا به نظر می رسیدم. یعنی بازیکنی که نمی تونه تیمش رو ترک کنه. من در اینتر، کاکا در میلان، مسی در بارسا، رونالدو در منچستریونایتد. این طور به نظر می رسید که نمیشه هزینه انتقال بازیکنایی مث ما رو متقبل شد. حتی مورینیو هم در این مورد حرف زد. "ایبرا می مونه. هیچکس نمی تونه پول لازم رو برای خرید ایبرا پرداخت کنه. هیچ باشگاهی نمی تونه پیشنهاد 100میلیون یورویی بده."
آیا واقعا من زیادی گرون بودم برای بازار؟ یه تابلوی مونا لیزای لعنتی که نمیشه فروختش؟ نمی دونم. شرایط سختی بود. شاید احمقانه بود که در مورد این مساله تو رسانه ها راحت حرف بزنم. باید همون مزخرفاتی رو می گفتم که همه ستاره ها میگن: من همیشه تو این باشگاه می مونم و ... . ولی من نمی تونم دروغ بگم. در مورد آینده م هیچی نمی دونستم و همین رو هم گفتم. طبیعتا خیلی ها ناراحت شدن؛ مخصوصا طرفدارای تیم. به نظر اونا بهشون خیانت کرده بودم یا حداقل چیزی تو همین مایه ها. خیلی ها نگران شدن. آیا من انگیزه م رو برای موفقیت اینتر از دست داده بودم؟ این نگرانی ها وقتی ایجاد شد که گفتم "می خوام یه چیز تازه رو تجربه کنم. من 5ساله که تو ایتالیا هستم. فوتبال تکنیکی رو دوس دارم و همین سبک بازی تو لیگ اسپانیا وجود داره." بعد از این صحبت ها مطالب زیادی تو رسانه ها منتشر شد.
اینا تاکتیک یا برنامه من برای خروج از تیم نبودن. صادقانه احساسم رو گفتم. ولی خوب طبیعتا چنین مسئله ای برا بازیکنی در سطح من ساده نیست. من مهم ترین بازیکن اینتر بودم و هیچکس نمی خواست برم. شاید همه اینا وقت تلف کردن بود. ما اصلا پیشنهادی نداشتیم و قرار نبود قیمت من پایین بیاد. درسته من می خواستم به یک باشگاه تازه برم. ولی این مساله تاثیری تو بازی من نداشت. از مصدومیت خلاص شده بودم. همچنان سعی می کردم کاری کنم مورینیو واکنش نشون بده.
به عنوان مثال تو بازی با رجینا یه حرکت جالب کردم. از سه تا دفاع حریف گذشتم و واقعا حرکت فوق العاده ای بود. همه منتظر بودن من با یه شوت محکم این حرکت رو تموم کنم. ولی وقتی موقعیت دروازه بان رو دیدم تصمیم گرفتم توپو چیپ بزم. ضربه فوق العاده ای شد. توپ با قوس زیاد وارد دروازه شد و همه طرفدارا فریاد زدن. بازم مورینیو واکنشی نشون نداد. این گل باعث شد تو جدول گلزنا در کنار دی وایو از بولونیا قرار بگیرم. تو ایتالیا مهمه که صدر جدول گلزنا باشی. این از همون چالش ها بود که دوس دارم. به همین خاطر با اشتیاق بیشتر به فکر گل زدن بودم. طرفدارای فوتبال تو ایتالیا هم عاشق گلزن ها هستن.
"من کاملا روی قهرمانی تو لیگ تمرکز کردم ولی برای فصل بعد باید ببینیم چی میشه." طبیعتا این حرفای من بازم جنجال به پا کرد و همه می خواستن بدونن چی شده و چرا می خوام برم. هنوز خیلی مونده بود فصل تموم بشه و هیچ چیز مشخص نبود. روزنامه های شروع کرده بودن به گمانه زنی. من تو اینتر بودم و رونالدو تو منچستریونایتد. رئال کدوم یک از ما رو می خره؟ آیا اونا پول لازم رو دارن؟ این شایعه هم بود که رئال می خواد هیگواین رو با من معاوضه کنه. این جوری رئالی ها مجبور نمیشدن زیاد پول پرداخت کنن. البته همه این حرفا و شایعات تاثیر خودش رو توی بازار داره. البته خیلی ها هم می گفتن هیچ بازیکنی بزرگتر از باشگاه نیس و ایبرا ناسپاسه و این جور چیزا. برا من مهم نبود.
من به کار خودم ادمه دادم و جلو فیورنتینا من تو وقتای اضافی یه ضربه آزاد فوق العاده زدم. سرعت شوتم 109کیلومتر در ساعت بود. اون گل هم خیلی جالب شد و ما عالی پیش می رفتیم. ولی خوب همیشه اتفاقای خوب و بد با هم می افتن. هرچه بهتر بازی می کردم و بیشتر گل می زدم، طرفدارا بیشتر از این عصبانی میشدن که می خوام برم. قبل از بازی با لاتزیو تو دوم می 2009 فضا به شدت ملتهب بود. طرفدارای افراطی باشگاه که بنر زده بودن با متن "خوش اومدی ماکسیمیلان" و کلی حمایت کردن، این جور وقتا واکنش شدید تری نشون میدن. یعنی همون قدر که عشق شون بزرگه، نفرت شون هم وحشتناکه. همین که وارد سن سیرو شدم متوجه شدم ورزشگاه مث یه کوره در حال انفجاره.
تمام هفته در مورد این نوشته بودن که من چطور می خوام باشگاه رو ترک کنم و یه تجربه تازه داشته باشم. همه طرفدارا این چیزا رو تو روزنامه ها خونده بودن. همون اول بازی سعی کردم وارد محوطه جریمه حریف بشم. خیلی سعی کردم ولی به توپ نرسیدم. این جور وقتا طرفدارا تشویقت می کنن یعنی خوب تلاش کردی. ولی این بار من هو شدم. منم با حرکت انگشتم بهشون فهموندم ساکت باشن. ولی خوب تاثیری نداشت. ما روی دروازه حریف فشار می آوردیم ولی آخرای نیمه اول بازی 0-0 بود. یهو تماشاگرا همه تیم رو هو کردن. همین باعث شد آدرنالین خون من بیشتر بشه.
مث همیشه وقتی عصبانی میشم بهتر بازی می کنم. شاید یه کار احمقانه می کردم و کارت قرمز می گرفتم. ولی خوب بیشتر وقت ها این یه نشانه خوبه. تو نیمه دوم 15 متر دورتر از محوطه جریمه حریف به توپ رسیدم. به سمت دروازه حریف یورش بردم و یه ضربه محکم از بین مدافعا زدم. یه شوت انتقامی. توپ گل شد. ولی کسی در مورد گل حرف نزد. برا اونا حالت من مهم بود که اصلا خوشحالی نکردم. من رو به طرفدارای افراطی تیم به سمت عقب رفتم. به زمین خودمون رسیدم و هنوزم صورتم به سمت اونا بود. تمام مدت با حرکت دستم بهشون می گفتم ساکت باشین. به این معنی که خفه شین من برا تیم گل می زنم و شما ما رو هو می کنین. بعد از بازی همه در مورد این حرکت حرف می زدن.
حالا یه جنگ داشتیم: بهترین ستاره تیم و طرفدارا. از اون طرف هم که مورینیو بدون هیچ واکنشی کنار زمین ایستاده بود. کی فکرشو می کرد؟ مشخص بود که مورینیو با من موافقه. چرا باید تیم خودت رو هو کنی؟ به سرش اشاره می کرد انگار که بگه شما احمقین که اونجا نشستین و تیم رو هو می کنین. وضعیت ورزشگاه بدتر شده بود ولی من به بازی خوبم ادامه دادم. من یه پاس رو به جلو فرستادم و بازی 2-0 شد. نبض بازی رو دستم گرفته بودم. بازی که تموم شد خوشحال بودم. ولی هنوز هیچ چی تموم نشده بود. بهم خبر دادن که رهبر طرفدارای افراطی پایین تو رختکن منتظر منه. نمی دونستم چطور تونسته بیاد تو.