بینید، اون یه هلندی بود. فن در فارت، سوگولی روزنامه ها بود و من، پسر ِ بد و خارجی. وقتی سر تمرینات دیدمش، بهش گفتم:" یعنی الان کاملاً جدی هستی؟" و مشخصاً، اینطور بود.
بهش گفتم:" باشه باشه، برای بار آخر بهت می گم. اصلاً از قصد نبود، می فهمی چی میگم؟ می شنوی؟"
+:" می شنوم!"
اما حتی یک میلی متر هم از موضع خودش عقب نشینی نکرد. وضعیت تو باشگاه هم داشت بدتر و بدتر می شد. کل تیم به دو کمپ تقسیم شده بود. هلندی ها سمت رافائل بودن و بازیکن های خارجی، سمت من رو گرفته بودن. در نهایت، رونالد کومان جلسه ای با حضور ما 2 نفر برگزار کرد و تا اون زمان، من کاملاً درگیر این قضیه بودم. این چه وضعی ــه دیگه؟ من رو به همچین چیزی متهم می کنید؟ من کاملاً عصبی بودم. تو طبقه سوم و پشت میز ناهار جمع شدیم. بلافاصله متوجه تنش موجود در هوا شدم. این کاملاً جدی بود. مدیریت اصرار داشت که ما مشکلات رو حل کنیم. ما بازیکن های کلیدی تیم بودیم و باید کنار می اومدیم. اما رافائل سخت تر و جدی تر از همیشه اومد. فن در فارت گفت:" زلاتان از قصد اینکار رو کرد." منو میگی؟ من فقط قرمز می دیدم. این دیگه چه وضعی ــه؟ چرا بیخیال نمیشه؟ جواب دادم:" من از قصد تو رو مصدوم نکردم. خودت هم خیلی خوب این موضوع رو می دونی. اگه یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه به من چنین تهمتی بزنی، می زنم از قصد جفت پاهات رو می شکنم."
طرفداری- در قسمت های گذشته زندگی نامه زلاتان ابراهیموویچ، این فوق ستاره سوئدی در خصوص دوران کودکی اش، حضور در تیم های آماتور و راهیابی به تیم مالمو صحبت کرده بود. زلاتان که با مشورت های پدرش در تمرینات مالمو حضور یافته بود، در نهایت توانست به تیم اصلی راه پیدا کند و پس از درخشش با پیراهن این تیم، نامی برای خود دست و پا کرد. تیم های اروپایی اعم از موناکو، آرسنال و هلاس ورونا نسبت به جذب او علاقه مند بودند اما زلاتان در نهایت به آژاکس پیوست. اما دوران حضور زلاتان در آژاکس چندان آسان نبود. زلاتان به تنهایی در هلند زندگی می کرد و از لحاظ مالی در وضعیت چندان جالبی نبود. او توانست در این مدت با مکسول آشنا شود و این بازیکن برزیلی در شرایط نابسمان ابراهیموویچ، به کمک او آمد. اما رفته رفته ابراهیموویچ جزئیات بیشتری در خصوص قراردادش دانست و متوجه شد مدیر ورزشی وقت تیم مالمو، هسه بورگ به نوعی او را دور زده است! وضعیت او در آژاکس روز به روز وخیم تر می شد. تا جایی که لیو بنهاکر نیز به فروش زلاتان فکر می کرد. اما گل برتری آژاکس در فینال جام حذفی هلند و پیروزی دراماتیک در این دیدار، باعث شد زلاتان در نهایت در این باشگاه بماند. در قسمت گذشته، ابراهیموویچ در خصوص نحوه آشنایی با مینو رایولا و رقابت های یورو 2004 صحبت کرد. او در این قسمت، در خصوص اتفاقات بعد از یورو 2004 صحبت کرده است. راوی این داستان زلاتان ابراهیموویچ است.
من زلاتان هستم (22)؛ جنگ داخلى در آژاكس، بلوف در مذاكرات با يوونتوس
به نظر می رسید که رباط های مچ پاش کش اومده باشه و شاید یکی دو بازی رو از دست بده. اما فن در فارت رفت و به مطبوعات گفت که من از قصد مصدومش کردم. منم با خودم می گفتم که این دیگه چه مزخرفیه؟ حتی داور اعلام خطا هم نکرد! چطور می تونه فن در فارت در مورد این چیز ها حرف بزنه؟ این یارو قرار بود مثلاً کاپیتان تیم من باشه. زنگ زدم بهش و گفتم:" ببین، متاسفم. بابت مصدومیتت، خیلی متاسفم. معذرت می خوام. هیچی از قصد نبود. متوجه هستی؟" همین ها رو هم به ژورنالیست ها گفتم. 100 بار این ها رو گفتم. اما فن در فارت ادامه داد و منم دقیقاً نمی فهمیدم چرا. محض رضای خدا، چرا باید این حرف ها رو در حق یه هم تیمی بزنه؟ اصلاً منطقی نبود! یا بود و من نمی دونستم؟ برام سوال شده بود. یادتون نره، ما به آگوست رسیده بودیم و پنجره نقل و انتقالاتی باز بود. شاید فن در فارت داشت تلاش می کرد که از باشگاه جدا بشه؟ یا شاید هم داشت تلاش می کرد به خاطر این موضوع، من از باشگاه جدا بشم؟ این اولین باری نبود که کسی از این حُقه استفاده می کرد و این یارو، از حمایت مطبوعات برخوردار بود. ببینید، اون یه هلندی بود. فن در فارت، سوگولی روزنامه ها بود و من، پسر ِ بد و خارجی. وقتی سر تمرینات دیدمش، بهش گفتم:" یعنی الان کاملاً جدی هستی؟" و مشخصاً، اینطور بود.
بهش گفتم:" باشه باشه، برای بار آخر بهت می گم. اصلاً از قصد نبود، می فهمی چی میگم؟ می شنوی؟"
+:" می شنوم!"
اما حتی یک میلی متر هم از موضع خودش عقب نشینی نکرد. وضعیت تو باشگاه هم داشت بدتر و بدتر می شد. کل تیم به دو کمپ تقسیم شده بود. هلندی ها سمت رافائل بودن و بازیکن های خارجی، سمت من رو گرفته بودن. در نهایت، رونالد کومان جلسه ای با حضور ما 2 نفر برگزار کرد و تا اون زمان، من کاملاً درگیر این قضیه بودم. این چه وضعی ــه دیگه؟ من رو به همچین چیزی متهم می کنید؟ من کاملاً عصبی بودم. تو طبقه سوم و پشت میز ناهار جمع شدیم. بلافاصله متوجه تنش موجود در هوا شدم. این کاملاً جدی بود. مدیریت اصرار داشت که ما مشکلات رو حل کنیم. ما بازیکن های کلیدی تیم بودیم و باید کنار می اومدیم. اما رافائل سخت تر و جدی تر از همیشه اومد. فن در فارت گفت:" زلاتان از قصد اینکار رو کرد." منو میگی؟ من فقط قرمز می دیدم. این دیگه چه وضعی ــه؟ چرا بیخیال نمیشه؟ جواب دادم:" من از قصد تو رو مصدوم نکردم. خودت هم خیلی خوب این موضوع رو می دونی. اگه یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه به من چنین تهمتی بزنی، می زنم از قصد جفت پاهات رو می شکنم." این رو گفتم و افرادی که تو جبهه فن در فارت بودن، شروع کردن. " می بینید؟ زلاتان عصبی ــه. زلاتان خشن ــه. اون اصلاً دیوونه اس!" کومان سعی کرد وضعیت رو آروم کنه. "لازم نیست انقدر جلو بریم، می تونیم این وضعیت رو حل کنیم." اما صادقانه بخوام بگم، چنین چیزی خیلی محتمل نبود. بعد از اون، ما برای ملاقات با مدیر تیم، لوئیس فن خال احضار شدیم. من و اون قبلاً بحث هایی داشتیم و حضور تو دفتر فن خال با فن در فارت، قرار نبود که باحال باشه. فن خال شروع کرد:" من اینجا مدیر هستم." مرسی واقعاً از اطلاعاتی که در اختیارمون قرار میدی! فن خال ادامه داد:" و بهتون این رو میگم که تمومش کنید! وقتی مصدومیت فن در فارت برطرف شد، شما دو تا کنار همدیگه بازی می کنید." جواب دادم:" امکان نداره. تا وقتی که این تو زمین باشه، من بازی نمی کنم." فن خال در مخالفت با من گفت:" چی گفتی؟ رافائل کاپیتان من ـه. تو هم در کنار اون بازی می کنی! برای باشگاه هم که شده، این کار رو می کنی!" از فن خال پرسیدم:" کاپیتان تو؟ این دیگه چه مزخرفی ـه؟ رافائل رفته سراغ روزنامه ها و گفته من از قصد زدمش! این دیگه چه کاپیتانی ـه؟ بگو ببینم، کی به هم تیمی خودش حمله می کنه؟ من به هیچ وجه با این بازی نمی کنم. اصلاً و ابداً. هر چی هم دلت می خواد، می تونی بگی." بعدش زدم بیرون. شرط من بزرگ بود. البته، من می دونستم که مذاکرات با یوونتوس، در جریان ـه. هیچی هنوز قطعی نشده بود اما امید زیادی داشتیم. اغلب اوقات هم با مینو راجع به این قضیه حرف می زدم که: چه خبر؟ اون ها چی میگن؟ آخرای آگوست رسیده بودیم و باید با NAC بردا بازی می کردیم. روزنامه ها، هنوز هم در مورد درگیری من و رافائل می نوشتن و بیشتر از هر زمان دیگه ای، سمت اون بودن. فن در فارت بین اون ها محبوب بود و من، همونی بودم که مصدومش کرده! مینو گفت:" خودت رو آماده کن! قراره برای هوادارا، خیلی منفور باشی"
+:" خوبه"
-:"خوبه؟"
+:" اینجور چیز ها، باعث افزایش روحیه و شور و اشتیاق من میشه. تو که اینو می دونی. بهشون نشون میدم!"
آماده بودم. واقعاً آماده بودم. اما وضعیت پیچیده بود. در مورد یوونتوس، با کومان صحبت کردم. می خواستم که آماده اش کنم. مباحث این چنینی، همیشه حساس هستن. من از کومان خوشم می اومد. اون و بنهاکر اولین کسایی بودن تو آژاکس که متوجه استعداد من شدن. هیچ شکی نداشتم که الان هم کومان من رو درک می کنه. کیه که نخواد بره یوونتوس؟ اما اینکه کومان به من اجازه جدایی بده، خیلی سخت به نظر می رسید. همون اواخر، کومان تو مطبوعات گفته بود که یه سری افراد مشخص هستن که خودشون رو بزرگ تر از باشگاه می دونن و بدون شک، منظورش من بودم. باید در انتخاب لغات، خیلی دقت می کردم. همون اول، تصمیم گرفتم چند تا از اصطلاحاتی که فن خال برای من به کار می برد رو به کار ببرم. "واقعاً نمی خوام که این بحث، تبدیل به یه اختلاف جدی و درگیری بشه. اما یوونتوس من رو می خواد و امیدوارم که بتونی شرایط رو مهیا کنی. این فرصت ها، فقط یه بار در خونه آدم رو می زنن." این ها رو گفتم و همونطور که انتظار داشتم، کومان درک کرد. اون یه حرفه ای بود. جواب داد:" اما من نمی خوام از جمع ما جدا بشی. می خوام تو رو اینجا نگه دارم و برای این موضوع، حاضرم بجنگم!"
-:" می دونی فن خال چی گفت؟"
+:" چی گفت؟"
-:" گفت که به من برای حضور در لیگ نیاز نداره، یعنی تو در هر صورت از پس خودت بر میای. فن خال گفت که فقط برای لیگ قهرمانان اروپا به من نیاز داره."
+:" چی گفتی؟! فن خال این ها رو گفته؟!"
کومان دیوونه شد. خیلی از دست فن خال عصبی شد. کومان احساس کرد که با این حرف، دست هاش بسته اس و شانس هاش برای حفظ من، محدودتر شده. این دقیقاً همون چیزی بود که من می خواستم. یادم میاد که رفتم داخل زمین و با خودم گفتم که این قضیه، مثل مرگ و زندگی می مونه. مسابقه حساسی برای من بود. گروه یوونتوس قطعاً من رو از نزدیک تحت نظر می گیرن. اما احساس می کردم که هلندی ها، در حال تُف کردن به من هستن. اون ها فریاد می کشیدن و میون اون همه جمعیت، پسر طلایی، یعنی رافائل فن در فارت در حال تحسین شدن بود. خیلی مسخره بود، اون ها من رو به عنوان یه حرومزاده می دیدن و فن در فارت، قربانی بی گناه بود. اما همه اون ها، می تونست تغییر کنه. ما جلوی بردا داشتیم بازی می کردیم و 20 دقیقه مونده به اتمام بازی، 0-3 جلو بودیم. به عنوان جانشین رافائل فن در فارت در ترکیب تیم، یه بچه از آکادمی به تیم اصلی اضافه شد که وسلی اسنایدر اسمش بود. این بچه کارش خوب بود. خیلی باهوش بود. گل 4-1 رو اون زد. پنج دقیقه بعد از گل اسنایدر، من 20 متری محوطه جریمه، توپ به دستم رسید. یه مدافع پشت من بود و به هر نحوی، راهم رو باز کردم. بعد از اون، دوباره یه نفر دیگه رو دریبل زدم. اما این، فقط شروع ماجرا بود. وانمود کردم که می خوام شوت بزنم و به محوطه جریمه نزدیک تر شدم و بعد از اون، دوباره تو سر توپ زدم. داشتم سعی می کردم که بهترین حالت ممکن برای شوت زدن رو پیدا کنم. اما مدام و مدام، مدافع های دیگه سر راه من قرار می گرفتن. مدافع های حریف، داشتن اطراف من شنا می کردن. شاید بهتر بود که پاس می دادم، اما هیچ شانسی نمی دیدم و ترجیح دادم که رو به جلو حرکت کنم. وارد محوطه شدم، باز هم تو سر توپ زدم، دروازه بان بیرون اومد و باز هم تظاهر به شوت زنی کردم و در نهایت، توپ رو وارد دروازه کردم. این گل، به اسم گل مارادونایی نام گذاری شد. چون یه جورایی شبیه به گل مارادونا به انگلیس تو جام جهانی 1986 بود. کل تیم حریف رو دریبل زدم و تمام ورزشگاه منفجر شد. همه دیوونه شده بودن، با وجود اینکه می خواستم جدا بشم، حتی کومان هم مثل دیوونه ها به نظر می رسید. اینطور به نظر می رسید که تمام نفرت ها، تبدیل به عشق شده بود. همه در حال خوشحالی و فریاد کشیدن بودن، بالا و پایین می پریدن؛ همه جز یه نفر! خودشه! دوربین ورزشگاه نمایی بسته از چهره رافائل فن در فارت گرفت. فن در فارت اونجا نشسته بود و تکون نمی خورد. با وجود اینکه می دونست هم تیمی اش یه گل زده، اصلاً یه ماهیچه اش هم تکون نخورد. فقط همونجا نشسته بود و طوری که انگار عملکرد من، بدترین عملکرد ممکن برای اون بوده- شاید هم همینطور باشه! فراموش نکنید! قبل از شروع بازی همه داشتن من رو هو می کردن. اما الان، همه اون ها داشتن فقط یه اسم رو فریاد می زدن- اسم من. فن در فارت دیگه برای هیچکس مهم نبود. اون گل، عصر اون روز و فرداش، مدام از تلویزیون تکرار می شد. بعد ها، به عنوان بهترین گل از دیدگاه مخاطبین یورو اسپورت انتخاب شد. اما من، روی یه چیز کاملاً متفاوت تمرکز کرده بودم. صدای تیک تاک ساعت، شنیده می شد. فقط چند روز دیگه تا پایان پنجره نقل و انتقالاتی زمان باقی مونده بود و موجی یه سر و صدای بزرگی راه انداخته بود. شاید هم تظاهر به این موضوع می کرد، گفتنش سخت ـه! ناگهان، موجی اعلام کرد که من و ترزگه نمی تونیم کنار هم بازی کنیم. دیوید ترزگه هم بزرگترین گلزن یوونتوس بود.
مینو گفت:" این دیگه چه نوع حماقتی ـه؟"
موجی جواب داد:" سبک و استایل بازی اون ها به همدیگه نمی خوره. جواب نمیده." شرایط، اصلاً خوب به نظر نمی رسید. وقتی یه چیزی میره تو ذهن موجی، تغییر دادن اون خیلی سخته. اما مینو یه راه خروج پیدا کرد. مینو متوجه شد که فابیو کاپلو نظر متفاوتی داره. کاپلو برای زمان زیادی من رو می خواست و البته، موجی مدیر ورزشی تیم بود. اما کاپلو هم کسی نبود که بشه خیلی آروم اون رو نادیده گرفت. این یارو فقط با یه نگاه، می تونه یه ستاره رو جای خودش قرار بده. کاپلو آدم سر سختی ــه. به خاطر همین، مینو برای شام اون و موجی رو دعوت کرد و رفت سر اصل مطلب.
-:" درسته که ترزگه و زلاتان نمی تونن با همدیگه بازی کنن؟"
+:" این دیگه چه مزخرفی ـه؟ چه ربطی به شام ما داره؟"
-:" موجی گفته سبک بازی و استایل اون ها، با همدیگه نمی خونه. اینطور نیست لوچیانو؟"
موجی سرش رو تکون داد و بعد از اون، مینو ادامه داد:" خب، سوال من از فابیو اینه؛ چنین چیزی حقیقت داره؟"
"درست بودن یا نبودن این حرف، پشیزی برای من اهمیت نداره. برای شما هم نباید اهمیت داشته باشه. هر چی که تو زمین اتفاق میفته، مشکل منه! شما فقط زلاتان رو بیارید اینجا، بقیه اش با من." کاپلو این رو گفت و به نظر شما، موجی چیکار می تونست بکنه؟ موجی که دیگه نمی تونه به سرمربی تیم دستورالعمل های لازم برای نحوه بازی تیم رو بده. موجی، مجبور به اطاعت از درخواست های سرمربی ـه و مینو، این رو متوجه شده بود. مینو دقیقاً اون چیزی رو گرفت که می خواست. اما هیچی قطعی نشده بود و مراسم بهترین های هلند تو آمستردام در حال برگزاری بود. من و مینو برای جشن گرفتن به همراه مکسول، که جایزه بهترین بازیکن لیگ رو گرفته بود، اونجا رفته بودیم. هر دو ما، بسیار خوشحال بودیم. اما چیز زیادی برای جشن گرفتن نبود. مینو واقعاً کار داشت و برگشت تا به مذاکراتش با مدیر های آژاکس و یوونتوس ادامه بده. مشکلات و سوالات جدید، بیشتر و بیشتر می شدن. معلوم هم نبود که آیا این مشکلات واقعی هستند یا تنها برای چانه زنی و بالا بردن قیمت، ایجاد شدن؟ وضعیت، به نظر بن بست می رسید. عصر روز بعد، پنجره نقل و انتقالاتی بسته می شد و من کاملاً خودم رو جدا کرده بودم. من تو خونه ام در دیمن نشسته بودم و مشغول بازی با ایکس باکس بودم. نمی دونم دقیقاً چه بازی ای داشتم می کردم ولی یا Evolution بود یا Call of Duty، که هر دوی اونها فوق العاده هستن. این، تقریباً به من کمک کرد تا همه چیز رو فراموش کنم. اما مینو هر چند دقیقه یک بار به من زنگ می زد. ساکم رو بسته بودم و هواپیمای اختصاصی یوونتوس، تو فرودگاه منتظر من بود. بنابراین قطعاً باشگاه یوونتوس من رو می خواست. اما هر دو باشگاه به روی مبلغ انتقال، به توافق نمی رسیدن. به نظر می رسید که مدیریت باشگاه آژاکس پیشنهاد یوونتوس رو جدی نمی گرفت. ایتالیایی ها حتی یه وکیل هم به آمستردام نفرستادن و من سعی می کردم به باشگاه فشار بیارم:" تا اونجایی که من می دونم، دیگه قرار نیست با شما بازی کنم. کار من با شما تموم شده!" این ها رو به فن خال و بچه ها گفتم. اما هیچی کمک نکرد. هیچ اتفاقی نیفتاد. زمان می گذشت و من، بیش از پیش غرق ایکس باکس شده بودم- وقتی اینطوری ام، حتماً باید ببینید منو! کاملاً تمرکز می کنم. انگشت های من دور دسته می رقصن. تمام خشم و ناراحتی من، روی بازی تخلیه می شد. وقتی مینو داشت تلاش می کرد تا قرارداد رو نهایی کنه، من در حال کلیک کردن بودم. مینو داشت مو هاش رو می کند! چرا موجی حتی یه وکیل هم به آمستردام نفرستاده؟ البته که می تونست بخشی از بازی موجی باشه، گفتنش سخته. هیچی قطعی به نظر نمی رسید و مینو تصمیم گرفت یه حرکت بزنه. مینو به وکیل شخصی اش زنگ زد. "سوار یه هواپیما شو و بیا آمستردام. تظاهر کن که نماینده یوونتوس هستی!" وکیل مینو هم اومد و نقشش رو خیلی خوب بازی کرد، تو مذاکرات پیشرفتی حاصل شد. اما هنوز هم توافق حاصل نشده بود. مینو بالاخره عصبی شد و دوباره زنگ زد. "گور باباش! وکیلت رو بیار و بیا اینجا. خودمون باید کار رو تموم کنیم!" دسته ایکس باکس رو گذاشتم رو زمین و زدم بیرون. راستش رو بخوام بگم، یادم نیست که در رو قفل کردم یا نکردم. زدم بیرون و رفتم سمت استادیوم، جایی که مدیریت باشگاه در کنار مینو و وکیلش نشسته بودن. وکیل گفت:" فقط یه سند نیست. فقط یکی! بعد از اون، همه چیز تموم میشه." منم جواب دادم:" وقت نداریم، باید بریم. مینو گفت که ما نباید نگران چیزی باشیم." این رو گفتم و رفتم سمت فرودگاه و هواپیمای یوونتوس. تو همین لحظه، به بابام زنگ زدم:" هی، این فوری ـه. من الان وسط بستن یه قرارداد با یوونتوس هستم. می خوای اینجا باشی؟" البته که اومد و من خوشحال بودم. اگه همه چی جفت و جور می شد، رویای کودکی من به حقیقت تبدیل می شد و بودن بابا تو این شرایط، خیلی عالی بود- خصوصاً بعد از اون همه سختی ای که ما دو نفر پشت سر گذاشتیم. می دونم که فوراً به کوپنهاگ رفت و از اونجا، به میلان. تو فرودگاه میلان، آدم مینو بابام رو سوار کرد و اون رو برد به سمت دفتر باشگاه. این دفتر، اونجایی بود که تموم ترانسفر ها ثبت می شدن. بابام زودتر از من به اونجا رسید و وقتی من با وکیلم رسیدم اونجا، تعجب کردم! اینطوری که، بابا، این تویی؟ این، اون بابایی نیست که من یادم میاد! مخصوصاً اونی که روی مبلش جلوی تلویزیون به موسیقی یوگسلاو گوش می داد. این یارو، یه آدمی بود که کت و شلوار خیلی شیک پوشیده بود. این مرد، شبیه بزرگ های ایتالیا شده بود و احساس افتخار کردم- البته صادقانه بخوام بگم خیلی شوکه شده بودم. تا قبل از این، بابام رو هیچ وقت توی کت و شلوار ندیده بودم.
-:" بابا!"
+:" زلاتان"
واقعاً خوب بود. ژورنالیست ها و عکاس ها بیرون ایستاده بودن. شایعه پخش شده بود. خبر بزرگی توی ایتالیا بود. اما هنوز هم هیچی نهایی نشده بود. زمان در حال سپری شدن بود. برای حُقه زدن و این ها، دیگه زمانی نمونده بود. اما موجی به سر و صدا و بلوف هاش ادامه می داد و متاسفانه، به نتیجه رسید. قیمت من از رقم درخواستی مینو که 35 میلیون بود، پایین تر اومد و اول به 25، بعد به 20 و در نهایت به 16 میلیون یورو رسید. چیزی که می شد 160 میلیون کرون. آره، باز هم پول زیادی محسوب می شد. دو برابر رقمی بود که آژاکس داده بود. اما برای یوونتوس، مسئله بزرگی نبود. باشگاه زیدان رو به مبلغ 86 میلیون یورو، 700 میلیون کرون به رئال مادرید فروخته بود. اون ها خیلی راحت از پس اون رقم بر می اومدن. آژاکسی ها نگران نبودن، اما کمی استرس داشتن. یا حداقل اینطور تظاهر می کردن. یوونتوس حتی توانایی تضمین بانکی رو هم نداشت. اما البته، قطعاً یک توضیح درست و حسابی برای این موضوع دارن. جدا از تموم موفقیت های یوونتوس، اون ها سال قبل 20 میلیون ضرر داشتن که البته برای یه باشگاه بزرگ، چیز عجیبی نیست. اما به نظر می رسید که خرج های اون ها، بزرگ و بزرگ تر می شه. حالا این قضیه تضمین بانکی رو هم نمی دونستم که باز هم یه بلوف ـه یا چی؟ یوونتوس یکی از بزرگ ترین باشگاه های جهان ـه و قطعاً باید بتونه پول رو پرداخت کنه. اما بدون تضمین بانکی، آژاکس هیچی رو امضا نمی کرد. به همین دلیل، زمان هدر می رفت. وضعیت ناامید کننده بود. مینو سر مدیریت آژاکس داد می زد:" اگر امضا نکنید، هیچی از 16 میلیون به شما نمی رسه. زلاتان هم به شما نمی رسه. اصلاً هیچی به شما نمی رسه! می فهمی؟ هیچ کوفتی به شما نمی رسه! فکر کردید یوونتوس می زنه زیر همه چی و پول رو پرداخت نمی کنه؟ یوونتوس! شما ها احمقید! اصلاً بیخیال، هر چی که دوست دارید، می خواید به همین رویه ادامه بدید، مشکلی نیست." حرف های مینو، خیلی سنگین بودن. مینو کارش رو بلده. اما هیچ اتفاقی نیفتاد. هیچی. فقط وضعیت، متشنج تر شد. چیز های زیادی راجع به فوتبال اونجا بود و مینو یه توپ برداشت و شروع کرد به بازی کردن. این قضیه کاملاً ذهنی بود. داشت چیکار می کرد؟ نمی فهمیدم. توپ چرخ خورد و آخرش خورد به سر و شونه های موجی. همه متعجب مونده بودن که چرا این اتفاق افتاده؟ وسط این وضعیت مینو داره بازی می کنه؟ وسط یه بحران کوفتی! دقیقاً زمان درستی برای بازی کردن نبود.
-:" بس کن! داری می زنی تو سر مردم."
+:" نه نه، بازی ادامه داره. ما بازی می کنیم. زود باش لوچیانو، بلند شو و مهارت هات رو نشون ـمون بده. یه ضربه کرنر اعلام شده، زلاتان خودت رو به موقعیت برسون. ضربه سر بزن"
مینو به کارش ادامه داد و صادقانه بخوام بگم، نمی دونم که بقیه چه فکری در موردش می کردن. اما از یه چیز مطمئنم، مینو اون روز یه هوادار و حامی دیگه پیدا کرد؛ بابام! بابام فقط می خندید. بابام مونده بود که این دیگه کیه؟ چرا انقدر باحاله که جلوی آدم های بزرگی خصوصاً موجی، چنین حرکاتی می زنه؟ این، تو استایل بابام بود. مثل این می موند که توی استیج اشتباهی، بزنی و برقصی! از اون روز، مینو فرد مورد علاقه بابام شد. بابام اون روز متوجه شد که مینو، فقط یه دیوونه نیست. اون قرارداد رو جوش داد. آژاکس نمی خواست هم من و هم پول رو از دست بده و مدیریت اون ها، لحظه آخر قرارداد رو امضا کرد. ساعت از 10 گذشته بود و فکر می کنم دفتر باشگاه تا ساعت 7 باید تعطیل می کرد. کمی طول کشید تا قضیه رو هضم کنم. من، یه فوتبالیست حرفه ای تو ایتالیا؟
بعد از اون، رفتیم سمت تورین. تو جاده بودیم که مینو زنگ زد به رستوران اوربانی یوونتوس و از اون ها خواست که تا دیر وقت باز بمونن. قبل از نیمه شب بود و از ما مثل پادشاه ها استقبال می کردن. نشستیم، غذا خوردیم و از کل ماجرا گذشتیم و جدا از همه این ها، من برای بابام خوشحال بودم. از این خوشحال بودم که بابام شاهد همه این هاست.
-:" بهت افتخار می کنم زلاتان"
من و فابیو کاناوارو همزمان به یوونتوس رفتیم. برای ما، یه کنفرانس مطبوعاتی تو ورزشگاه برگزار کردن. کاناوارو آدمی ـه که همیشه خدا می خنده و شوخی می کنه. از همون اول ازش خوشم اومد. چند سال بعد به عنوان بهترین بازیکن جهان انتخاب شد و تو اون روز های ابتدایی، خیلی به من کمک کرد. بعد از کنفرانس مطبوعاتی، من و بابام به سمت آمستردام رفتیم و از مینو خداحافظی کردیم. بعد از اون، من و بابام به سمت گوتنبرگ رفتیم و من باید برای تیم ملی بازی می کردم. هیچ وقت به خونه ام تو دیمن برنگشتم. به سادگی می تونم بگم که همه چیزم رو پشت سرم گذاشتم. برای مدتی توی هتل زندگی می کردم و بعد از اون، به آپارتمان فیلیپو اینزاگی توی پیاتزا کاستلو رفتم. این مینو بود که به دیمن برگشت و وسایل من رو جمع کرد. وقتی وارد خونه شد، از طبقه بالا سر و صدا شنید و خشکش زد! چی بود؟ آیا یه سرقت در جریان بود؟ صدا های واضحی از طبقه بالا می اومد و مینو آماده دعوا بود. رفت بالا.... اما سرقتی در کار نبود. این، صدای ایکس باکس بود که هنوز هم روشن بود! برای سه هفته، از زمانی که سوار هواپیمای یوونتوس شده بودم، ایکس باکس من روشن مونده بود.