اختصاصی طرفداری- آگوست 2013، کتاب "Red or Dead" به عنوان زندگی نامه بیل شنکلی و به قلم دیوید پیس منتشر شد. این کتاب 736 صفحه ای که کاندیدای جایزه گلد اسمیت در همان سال نیز شد، رویی دیگر از پدر لیورپول مدرن را به تصویر کشید؛ تصویری که جدا از اقتدار همیشگی بیل ویلیام شنکلی، شامل خوی انسانی و گاه شکننده مرد سخت کوش اسکاتلندی می شد. دیوید پیس، نویسنده کتاب معروف کلاف نیز بود؛ کتابِ یونایتد نفرین شده. او که متولد 1967 در یورکشایر غربی است، دانش آموخته پلی تکنیک منچستر است و مدتی در استانبول به تدریس درس انگلیسی پرداخته و تا این تاریخ 9 اثر به تالیف در آورده است.
خلاصه قسمت هفت قسمت اول.:
- مگر مت بازبی استعفا داده است؟
- "تو بزدل نیستی عشق من!"
- از هیئت کوچکِ مدیران تا لعنت در اولدترافورد
- رسیدن به آن لیگِ بزرگ
- تنها گام برنداشتن روی نیمکتِ رختکن تیم بازنده در هیلزبرو
- ایستادن بر قله فوتبال انگلستان
- اولین ملاقات با هلنیو هررا
روسای لیورپول که با وضعیت غم انگیزی در دسته دوم اسیر شده اند، به هادرزفیلد می روند تا با مربی این تیم به طور خصوصی دیدار کنند. بیل شنکلی گزینه پیشنهادی مت بازبی و سرمربی وقت انگلستان به تام ویلیامز رئیس باشگاه لیورپول به عنوان گزینه ای مناسب برای رهایی از منجلاب بود. آن ها خواسته خود را با سرمربی سرکش اسکاتلندی مطرح می کنند و در نهایت بیل شنکلی سرمربی قرمزها می شود. او همیشه آرزوی مربیگری در یک باشگاه بزرگ را داشت اما خیلی زود می فهمد که با یک استادیوم و زمین تمرین خرابه سر و کار دارد و هیئت مدیره ای فاقد بلندپروازی. او پیامی عمومی ارسال می کند و می گوید از تمام جوان های بومی استفاده خواهد کرد و درهای استادیوم به روی آن ها باز خواهد بود. لیورپول فصل را با بردی خوب در دسته دوم مقابل لیدز شروع می کند اما به سرعت شکست ها آغاز می شوند. هواداران، ارزش های شنکلی را زیر سوال می برند. او بازیکنانی جدید می خواهد اما هیئت مدیره پول لازم را به او نمی دهند. شنکلی به اولدترافورد می رود و به رفیق قدیمی، بازبی می گوید که قصد استعفا دارد. مربی وقت یونایتد او را از این کار باز می دارد و او را از پتانسیل های لیورپول مطمئن می کند. بیل شنکلی تغییراتی در تمرینات به وجود می آورد و تا نزدیکی های صعود به دسته اول پیش می رود اما در پایان فصل 61-60 باز هم سوم می شود.بیل شنکلی توجیح های هیئت مدیره را در مورد بدشانسی و احساس رضایت را نمی پذیرد. عضوی جدید به هیئت مدیره اضافه می شود و به او قول همکاری میدهد. می تواند مدافع و مهاجم رویاییاش سنت جان و یتس را بخرد. فصل جدید شروع خوب لیورپول را به همراه داشت اما در میانه های کار، تیم افت می کند. تیم با شکست چلسی در جام حذفی پیش روی می کند اما در بازی تکراری سوم به پرستون می بازد و حذف می شود. در ادامه قرمزها بهتر کار را ادامه می دهند و به عنوان قهرمان دسته دوم، مجوز حضور در دسته اول را می گیرند. مدیران لیورپول یکی از بازیکنان را بی اجازه به اورتون می فروشند و شنکلی تا نزدیکی استعفا پیش می رود اما باز هم مت بازبی او را مجاب به ادامه کار می کند. شروع متوسطی در دسته اول داشتند و دوباره صحبت های مردم علیه او آغاز شد اما پس از متوقف کردن یونایتدِ بازبی، تیم اوج می گیرد و هفته های متوالی برنده می شود تا اینکه زمستان سخت 1963 آغاز می شود و در عمده هفته های زمستان مسابقه ای انجام نمی شود. تیم پس از مدت ها شکست می خورد و در کشاکش جدول باقی می ماند. فصل نزدیکی آغاز شد. با یک کامبک رویایی تاتنهام را شکست دادند اما هفته بعد هفت گل در وایت هارت لین خوردند. شکست در جام حذفی مقابل لسترسیتی در هیلزبرو با درخشش بنکس، پرونده آن فصل تیم شنکلی را بست. مدیران لیورپول از وضعیت راضی بودند و قراردادی به شنکلی پیشنهاد کردند که به امضا رسید. لیورپول فصل را عالی آغاز کرد اما شکستی فاجعه بار در جام حذفی داشت. روزهای درخشان در لیگ ادامه پیدا کرد و لیورپول چند هفته به پایان توانست قهرمانی فصل 63-64 را به دست بیاورد. تیم برخلاف نظر شنکلی برای یک اردو به آمریکا می رود و خسته باز می گردد. در لیگ قهرمانان با لباس های سراسر قرمز، اندرلخت و کلن را از پیش رو برداشتند اما نتایج در لیگ تعریفی نداشت. چلسی را هم بردند و به فینال جام حذفی رسیدند.
فصل هجدهم: جهان دگرگون می شود
نامه ها هرگز متوقف نمی شدند و با پست اول و پست دوم1 به در خانه می آمدند. برخی بلیت می خواستند، بلیت های بازی فینال. بیل به همه آن ها جواب می داد. از همه آن هایی که بلیت می خواستند عذر می خواست. زنگِ مراجعان هرگز قطع نمی شد. مرتب زنگ خانه را می زدند. صبح زود یا دیرهنگام. می آمدند و برای بلیت بازی فینال التماس می کردند. بیل از همه آن ها عذرخواهی می کرد. تماس ها هرگز قطع نمی شدند. با شماره تلفن خانه تماس می گرفتند و بلیت می خواستند، بلیت هایی برای بازی فینال. بیل به همه آن ها جواب می داد. از همه آن هایی که بلیت می خواستند عذر می خواست. تلفن باز داشت زنگ می خورد اما بیل باید می رفت. کتش را پوشید، تلفن زنگ می خورد. کلاه بر سر گذاشت، تلفن زنگ می خورد. در را بست و تلفن هنوز هم زنگ می خورد.
به سمت ماشین رفت. در خیابان، بچه ها او را دیدند. او را صدا کردند و بیل برایشان دست تکان داد. آن ها هم بلیت بازی فینال را می خواستند. بیل از آن ها هم عذر خواست و سوار ماشین شد. در خیابان وست دربی، مردمی که در پیادهرو بودند، او را می دیدند و برایش دست تکان می دادند. بیل هم برای آن ها دست تکان می داد. از او التماسِ بلیت فینال می کردند. از تمام آن ها عذر می خواست. به خیابان بلمونت رفت و باز هم مردم دست تکان می دادند. بیل هم دست تکان می داد. از او درخواست بلیت فینال داشتند. از آن ها عذر می خواست. به سمت آنفیلد پیچید. جمعیتی آنجا جمع شده بودند. ماشینش را در پارکینگ پارک کرد. از ماشین پیاده شد. جمعیت بیل شنکلی را دید. همه آن ها به سوی او دویدند. همه آن ها بلیت بازی فینال می خواستند. به او التماس می کردند. بیل جمعیت را کنار می زد و از آن ها عذر می خواست، عذر می خواست و عذر می خواست.
به آنفیلد رفت. تلفن ها زنگ می خوردند. از پله ها پایین رفت. تلفن ها زنگ می خوردند. به کریدور رسید. تلفن ها زنگ می خوردند. در اتاقی را باز کرد. تلفن ها زنگ می خوردند. اتاق منشی باشگاه بود. تلفن ها زنگ می خوردند. دید که تخت کمپ باز هم آنجا قرار دارد. تلفن ها زنگ می خوردند. کیسه هایی نامه دید که کنار در قرار داده شده بودند. تلفن ها زنگ می خوردند. چندین کیسه پر از نامه های هواداران. تلفن ها زنگ می خوردند. چند دسته نامه را دید که روی میز قرار داشتند. تلفن ها زنگ می خوردند. به جیمی مک اینس نگاه کرد. تلفن ها زنگ می خوردند. جیمی پشت میز، بین نامه ها نشسته بود. تلفن ها زنگ می خوردند. بیل، گودی های زیر چشم جیمی را می دید. تلفن ها زنگ می خوردند. گودی هایی تیره که زیر چشم منشی باشگاه جا خوش کرده بودند. تلفن ها زنگ می خوردند.
بیل یکی از تلفن ها را بر داشتند و گفت بله، چه کاری می توانم برایتان انجام دهم قربان؟ صدای آن سمت تلفن که لهجه غلیظ بیرمنگامی داشت، گفت نامه من به دست شما رسیده است؟ نامه ای که هفته ها پیش برای شما فرستاده ام. بیل گفت آن نامه چه بود آقا؟ صدا گفت برای بلیت، برای بلیت بازی فینال، از بیرمنگام. بیل صدایش را بالا برد و گفت از بیرمنگام؟ صدها نفر از دوستان من، صدها نفر از اقوام من، همه آن ها بلیت خواسته اند. اما حتی یکی از آن ها نتوانسته اند بلیت تهیه کنند. حتی یکی از آن ها. بلیت ها به حضار در جایگاه کاپ رسیده است. به کسانی که همیشه ما را حمایت کرده اند. هفته ای پس از هفته دیگر. بلیتهای ما به آن ها رسیده آقا. به کاپ. به پسرانِ اسپین کاپ. به هواداران لیورپول که در لیورپول زاده شده اند. صدا گفت اما من در لیورپول متولد شده ام. بیل گفت پس باید همین جا می ماندی. نباید به بیرمنگام می رفتی. هرگز نباید لیورپول را ترک می کردی آقا. و تلفن را سر جایش گذاشت.
تلفن ها زنگ می خوردند. بیل به جیمی نگاه کرد. تلفن ها زنگ می خوردند. به گودی های زیر چشم جیمی نگاه کرد. تلفن ها زنگ می خوردند. گودی های سیاهِ زیر چشم او. تلفن ها زنگ می خوردند. بیل لبخند زد و گفت می بینم که هنوز محبوب ترین فرد در آنفیلد هستی جیمی، محبوب ترین فرد در باشگاه لیورپول. جیمی گفت نه، نیستم. من منفورترین فرد در لیورپول هستم بیل. بیل دوباره لبخند زد. تلفن ها زنگ می خوردند. گفت نه، می دانم که همیشه سعی می کنی آدم های بیشتری را خوشحال کنی جیمی. می دانم که سعی می کنی. جیمی گفت سعی می کنم، واقعا سعی می کنم اما نمی توانم. بیل تلفنِ روی میز را برداشت و سر جایش گذاشت. دوباره تلفن به صدا در آمد. بیل گفت حداقل سعی می کنی جیمی. سعی می کنی که مردم را خوشحال کنی.
در استودیوی BBC، در برنامه Desert Island Discs2 رادیو 4 بود. چون لیورپول به فینال جام حذفی رسیده بود و احتمالا باید با لیدز یونایتد بازی می کردند. روی پلوملی از بیل شنکلی هشت آهنگ محبوبش را پرسید که دوست داشت با خود به جزیره ای دور افتاده ببرد. بیل انتخاب کرد: Love Is Like a Red Red Rose از کنت مککلار، When the Saints Go Marching In3 از دنی کای، The Last Rose of Summer از سیدنی مک ایوان و رابینسون کلیور، Danny Boy از جیمی ریوز، Étude in E major- Op. 10/3 شوپن با اجرای کلودیو آرائو، You’re Mine از ماریو لانزا، The English Rose از وبستر بوث و در نهایت هرگز تنها گام بر نخواهید داشت با اجرای جری و پیسمیکرز را انتخاب کرد.
روی پلوملی از او پرسید چه کتابی را با خود به جزیره ای غیرمسکونی می برد. بیل زندگی رابرت برنز4 از جان استیوارت بلکی را انتخاب کرد. روی همینطور پرسید چه وسیلهای را با خود به جزیره می برد؟ بیل شنکلی خندید و گفت یک توپ فوتبال.
در اتوبوس، به سمت ویمبلی می رفتند. یک اتوبوس دیگر پشت آن ها حرکت می کرد، یک اتوبوس خالی. محض احتیاط. قرار نبود چیزی به شانس سپرده شود. نیازی به شوک و سورپرایز نداشتند. کاملا آماده بودند و همه چیز به دقت برنامه ریزی شده بود. بیل جلوی اتوبوس در صندلی خود نشسته بود و از پنجره به بیرون نگاه می کرد. به دنیایی که سرخ بود. شال ها و پرچم های قرمز. بنرها و سرودهای سرخ. هرچیزی که بیل به آن ها نگاه می کرد، قرمز بود. دریایی سرخ، جهانی سرخ به سمت ویمبلی می رفتند. بیل شنکلی ایستاد. رادیو، برنامه جزیره دور افتاده را پخش می کرد. بیل صدایش را بالا برد و گفت موسیقی را می شنوید پسرها؟ آهنگ های فوق العاده ای از اسکاتلند و لیورپول میشنوید پسرها.
در رختکن ویمبلی، بازیکنان نشسته بودند. بیل از دور آن ها را می دید که لبخند می زدند و به آهنگ های فرانکی ووگان گوش می دادند. بیل خنده های آن ها را می شنید وقتی به شوخی های جیمی تارباک5 گوش می دادند. بازیکنان آرام بودند و برای مسابقه آماده به نظر می آمدند. چند دقیقه تا شروع فینال زمان باقی مانده بود.
بیل شنکلی به وسط رختکن رفت. در رختکن را نبسته بود. پشتش را به درِ باز بود و به تک تک بازیکنان نگاه می کرد. از تامی لاورنس تا کریس لاولر، از کریس تا جری بیرن، از جری تا جف استرانگ، از جف تا رونی یتس، از رونی تا ویلی استیونسون، از ویلی تا یان کلگن، از کالی تا راجر هانت، از راجر تا ایان سنت جان، از سنت تا تامی اسمیت و از تامی تا پیتر تامپسون. بیل به بیرون رختکن اشاره کرد، به سمت کریدور ویمبلی، به سمت رختکن دیگر، رختکن لیدزیونایتد. گفت ببینید پسرها. آن ها مجبور به بستن در رختکن خود در یک ساعت گذشته بوده اند. بشنوید پسرها، به دقت گوش کنید. صدایی نمی آید، انگار سکوت قبر است. به خاطر اینکه ترسیده اند پسرها. از اینکه مقابل ما ایستاده اند و پا به این مسابقه می گذارند، می ترسند. اما به خودتان نگاه کنید. حالتان خوب است. لبخند می زنید، به خاطر اینکه از لحظه لذت می برید. به خاطر اینکه منتظر این شانس بوده اید. چون برای همین زاده شده اید. تمام عمر به خاطر همین لحظه تلاش کرده اید. شانس این را دارید که تاریخ سازی کنید. شانس بردن جام حذفی را دارید. شانس اینکه هواداران لیورپول را خوشحال کنید. پس از این لحظه لذت ببرید پسرها. به خاطر اینکه مهم ترین روز زندگی ماست...
در رختکن صدای سکوها را می شنیدند. پیشاپیش بازیکنان به تونل ورزشگاه رفت و بعد وارد زمین چمن شدند. در میان دریای قرمزی که روی سکوها بود، در میان آن جهان سرخ، صدایی بود که بریده می گفت لی-ور-پول. دریایی آنقدر عظیم که تمام لندن، تمام انگلستان صدای آن را بشنوند. لی-ور-پول. از رادیو و تلویزیون های خود آن صدا را می شنیدند. لی-ور-پول. شاید در مورد هواداران لیورپول خوانده بودند اما امروز در تلویزیون های خود به صورت زنده، در رنگ های سیاه و سفید، هواداران لیورپول را می دیدند. لی-ور-پول. شال ها و پرچم های آن ها در پرواز بود و صدای سرودهایشان به گوش می رسید. حالا مردم صدای هواداران لیورپول را می شنیدند. لی-ور-پول. دریایی سرخ، جهانی قرمز رنگ. لی-ور-پول. که سیاه و سفید در تلویزیون ها دیده می شد. لی-ور-پول. بیل می دانست که آن ها هرگز لیورپول را فراموش نخواهند کرد. لی-ور-پول. آن دریای قرمز، آن جهان سرخ را. لی-ور-پول. سیاه و سفید چیزی نبود که در خاطر حک شود. لیـ ور پول. قرمز به یاد آورده می شدند، سراسر قرمز. و صدای آن ها که بریده بریده می خواندند: لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول.
اول می 1965، بیل شنکلی روی نیمکت مربیان در ویمبلی نشسته بود. بازیکنان او سراسر قرمز پوشیده بودند. به زمین نگاه می کرد، به زمین استادیوم ویمبلی. چمن کاملا مرطوب بود. بیل، جری بیرن را نگاه می کرد که تن به یک درگیری روی هوا با بابی کالینز داد. جری روی زمین مرطوب افتاد. بیل، نگاهی به باب انداخت. باب از جایش بلند شد و کیف کمک های اولیه را برداشت. پا به آن زمین مرطوب گذاشت و به سوی جری رفت. باب، کنار جری روی زمین مرطوب زانو زد. دید که او درد می کشد. جری، شانه اش را نشان می داد. باب، دستش را روی استخوان کتف جری گذاشت. کیفش را باز کرد و یک قوطی برداشت. باب، روی استخوان شانه جری اسپری زد و بعد یخ رویش گذاشت. باب به جری کمک کرد که با وجود درد، روی پای خود بایستد. باب صدای شکستگی استخوان شانه جری را شنید. درد را در چهره اش می دید. باب، دستی به صورت جری کشید. جری با وجود درد، سرش را تکان داد. باب دوان دوان به سمت دیگر بازگشت و کنار بیل نشست. بیل نگاهی به باب انداخت. باب به آرامی گفت صدای جابجا شدن استخوان شکسته جری را می شنیدم. فکر می کنم که ترقوه جری خرد شده باشد رئیس.
کت به ژاکت، ژاکت به پیراهن، پیراهن به زیرپوش و زیرپوش به پوست چسبید. بیل شنکلی سرش را تکان داد. به زمین نگاه می کرد. به زمین مرطوب ویمبلی. نور خاکستری رنگی دیده می شد و باران شروع به باریدن کرده بود. برای چهل و پنج دقیقه، وضعیت همینطور ادامه داشت. زمین مرطوب و بارانی که آرام می بارید. نود دقیقه هم گذشته و همه چیز همان طور بود، زمین مرطوب و بارانی که آرام بر محیطی خاکستری می بارید. به وقت های اضافه وارد شدند و همه چیز همانطور ادامه پیدا می کرد. نفس در سینه حبس بود. بیل دید که استیونسون توپ را به بیرن سپرد. درد را احساس می کرد. بیرن توپ را برای هانت سانتر کرد. هانت با سر به توپ ضربه زد و آن را وارد دروازه کرد. زیر نور خاکستری و بارانی که به آرامی می بارید، در دقیقه نود و سوم لیورپول به گل رسید. ای آی آدیو، می رویم که جام را برنده شویم. هواداران روی سکوها می خواندند: می رویم که جام را برنده شویم. دریایی قرمز بودند، جهانی سرخ رنگ. ای آی آدیو، می رویم که جام را برنده شویم. اما نه دقیقه بعد، روی زمین مرطوب، در حالی که نور خاکستری می تابید و به آرامی باران می آمد، بار دیگر آن احساس به بیل شنکلی منتقل شد. کت به ژاکت، ژاکت، به پیراهن، پیراهن به زیرپوش و زیرپوش به پوست چسبید. بیل دید که برمنر برای لیدز گل زد. آسمان حالا سفید بود، جهان سفید بود. اما هنوز می توانست صدای هواداران لیورپول را بشنود که می خواندند: گام بردار، گام بردار. با امید در قلبت. نور خاکستری می تابید و باران به آرامی می بارید. و شما هرگز تنها گام بر نخواهید داشت. اسمیت توپ را به کلگن سپرد. هرگز تنها گام بر نخواهید داشت. کلگن توپ را برای سنت جان سانتر کرد. کسی مراقب او نبود. سنت جان توپ را با سر زد و گل! لی-ور-پول. هواداران بار دیگری جهانی قرمز رنگ ساختند. لی-ور-پول. قرمز برای همیشه. لی-ور-پول. لیورپول دو بر یک لیدزیونایتد را شکست داد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. زیر نور خاکستری آفتاب و بارانی که به آرامی می بارید. روی چمن مرطوب ویمبلی، لیورپول برای نخستین بار قهرمان جام حذفی شد. روز اول ماه می سال شصت و پنج به تاریخ رفت. آن ها به تاریخ رفتند.
هنوز هم کت به ژاکت، ژاکت، به پیراهن، پیراهن به زیرپوش و زیرپوش به پوست چسبیده بود. بیل از روی نیمکت مربیان بلند شد و به سمت دیگر رفت. با دان روی6 مربی لیدز دست داد. به سراغ بازیکنان حریف روی چمن ویمبلی رفت. با تک تک بازیکنان لیدز دست داد، از اسپارک تا رینی، از رینی تا بل، از بل تا برمنر، از برمنر تا جک چارلتون، از چارلتون تا هانتر، از هانتر تا ژیلس، از ژیلس تا استوری، از استوری تا پکاک، از پکاک تا کالینز و از کالینز تا یوهانسون. بیل دستی به شانه آن ها گذاشت و دستشان را به گرمی فشرد. بعد به آن سوی چمن مرطوب ویمبلی رفت. به سمت هواداران لیورپول. به سمت شال ها و پرچم های آن ها. به سوی بنرها و شعارها. ای آی آدیو، جام را برنده شدیم. روی زمین ویمبلی ایستاده بود، روی زمین مرطوب ویمبلی. مقابل دریایی سرخ، جهانی قرمز رنگ. جام را برنده شدیم. هنوز هم کت به ژاکت، ژاکت، به پیراهن، پیراهن به زیرپوش و زیرپوش به پوست چسبیده بود. بیل دست هایش را مشت کرد و آن را بالا آورد. زمان تشکر و قدردانی از این جمعیت بود. مقابل جهان قرمزرنگ خود ایستاده بود. زمان جشن بود. ای آی آدیو، جام را برنده شدیم. جهانی قرمز رنگ برابرش ایستاده بود. در قطار لندن به سوی لیورپول بودند. از ایستگاه ایوستون تا خیابان لایم. در واگن خود، بر جایش نشسته بود. به آن سوی میز، به نس نگاه می کرد. نس هم در ویمبلی بود. او به فینال جام حذفی آمده بود. اولین بار بود که نس برای دیدن یک بازی لیورپول به استادیوم می آمد. نس، لیورپول را در فینال جام حذفی دیده بود. اولین قهرمانی تاریخ باشگاه را در این جام دیده بود. جام قهرمانی زیر میز آن ها بود، بین پاهای بیل شنکلی. بیل رو به نس لبخند می زد. نس هم لبخند می زد. بیل چشم هایش را بست. گردش چرخ های قطار روی ریل را احساس می کرد. می چرخیدند و می چرخیدند. با ریتم می چرخیدند. به جلو می رفتند، همیشه به جلو می رفتند. در ذهنش، بازیکنان را می دید که در ویمبلی رژه می رفتند. قرمز پوشیده بودند. یتس را می دید که جام را از ملکه می گرفت. ملکه هم قرمز پوشیده بودN. یتس را دید که جام را بالا می برد. او را دید که جام را به هواداران لیورپول نشان می داد. بیل صدای خروش هواداران لیورپول را می شنید. فریادی که زمین را تکان می داد و مرده ها را از گور بیرون می آورد. در نگاه بیل، همه قرمز بودند. تکانی به جام با پایش داد. همانجا بود. زیر میز، کنار پایش. قطار آن ها که با سمت ایستگاه لایم لیورپول می رفت. جام حذفی به سمت لیورپول می رفت و این نخستین بار بود. نخستین بار در تاریخ لیورپول. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول.
در خیابان لایم؛ بیل، نس، مربیان و بازیکنان از قطار پیاده شدند. بیل، چیزی که می دید را باور نمی کرد. هرجا را که نگاه می کرد، ازدحام مردم را می دید. مردمی که جشن گرفته بودند و دست می زدند. صدایی که می شنید را باور نمی کرد. پنجاه هزار نفر آدم آنجا بودند که جشن گرفته بودند و دست می زدند. همه فریاد می زدند لی-ور-پول. لی-ور-پول، لی-ور-پول. در ایستگاه قطار، بیل و سایرین سوار اتوبوس شدند. اتوبوس آن ها را به ساختمان شهرداری می برد. بیل، ناباورانه به خیابان ها نگاه می کرد، آدم های بیشتری می دید. خیابان ها پر از انبوه مردم بود. هرچه پیش تر می رفتند، آدم های بیشتری می دیدند. در خیابان کستل، در خیابان دیل. مردم گاه در مکان های خطرناکی ایستاده بودند و خود را به ریسک انداخته بودند تا لحظه ای جام فهرمانی را ببینند. صد هزار نفر را می دید که جشن گرفته بودند و دست می زدند. فریاد صد هزار نفر که لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول.
در ساختمان شهرداری، همگی از اتوبوس پیاده شدند. بیل، نس، مربیان و بازیکنان پله های ساختمان شهرداری را بالا رفتند و بالکن رسیدند. بیل پلک زد. بیل دوباره پلک زد. بیل یک بار دیگر هم پلک زد. چیزی که می دید را باور نمی کرد. تمام میدان و تمام شهر از جایی که بیل می دید، ازدحام هواداران بود. دویست یا پانصد هزار نفر آدم آنجا جمع شده بودند. دویست تا پانصد هزار نفر آدم جشن گرفته بودند و دست می زدند. فریاد می زدند. می خواندند:
لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول
لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول
لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول
بیل سعی می کرد که اشک هایش سرازیر نشود. سخت نفس می کشید. نس، بازویش را گرفت و دستش را فشرد. نس گفت تا امروز نمی دانستم که فوتبال چقدر برای مردم لیورپول ارزش دارد. اما تو می دانستی عشق من، تو همیشه می دانستی که فوتبال برای مردم لیورپول چه مفهومی دارد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول.
بیل سرش را تکان داد. گفت نه عشق من. من هم نمی دانستم، تنها رویای آن را داشتم. آن را تصور می کردم. تا این لحظه، حالا آن را می دانم عشق من. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. حالا آن را می دانم اما هنوز کارمان تمام نشده عشق من. می دانم که تازه این شروع ماست. می دانم که هنوز در ابتدای راه هستیم.
در رختکن آنفیلد، سه روز بعد از قهرمانی جام حذفی، دو ساعت مانده به بازی. لیورپول دور رفت نیمه نهایی لیگ قهرمانان را برابر اینتر ایتالیا برگزار می کرد. بیل صدا را می شنید، صدای پنجاه و دو هزار و هشتاد و دو هواداری را که به آنفیلد آمده بودند. صدای سرودهای آن ها را که از همین حالا شروع شده بود. می خواهیم جام را ببینیم. می خواهیم جام را ببینیم. ای آی آدیو، می خواهیم جام را ببینیم. هنوز سوت شروع دمیده نشده بود و بیل یک ایده داشت. بیل و باب رفتند که گوردون میلن و جری بیرن را پیدا کنند. زانوی میلن آسیب دیده بود. ترقوه بیرن شکسته بود و دستش در آتل بود. آن ها امشب بازی نمی کردند اما نقش خود را داشتند. گوردون و جری به سمت رختکن آمدند. پشت در رختکن ایستاده بودند. بیل به ساعتش نگاه کرد و لبخند زد. به سمت کریدور رفت و درِ اتاق دیگر رختکن را زد. اتاق بازیکنان اینتر بود. در توسط هلنیو هررا باز شد. بیل لبخند زد و به ساعتش اشاره کرد. گفت زمان رفتن است آقای هررا. زمان آن است که تیم شما به زمین برود. هررا گفت ممنونم. بیل به سمت رختکن لیورپول بازگشت. در رختکن را بست و به دور تا دور آن نگاه کرد. از لاورنس تا لاولر، از لاولر تا موران، از موران تا استرانگ، از استرانگ تا یتس، از یتس تا استیونسون، از استیونسون تا کلگن، از کلگن تا هانت، از هانت تا سنت جان، از سنت جان تا اسمیت، از اسمیت تا تامسپون. بیل دستش را بالا آورد و انگشتش را در گوش کرد. به آن ها گفت گوش دهید پسرها. به صدای آن ها گوش دهید. بازیکنان لیورپول نشسته روی نیمکت های رختکن به صداها گوش می دادند. صدای کفش ها بود. صدای استوک های بازیکنان اینتر که از رختکن خارج می شدند. از کریدور عبور می کردند و به سمت زمین می رفتند. صدای سوت ها بلند شد. صدایی که بانگ سر می داد برگردید ایتالیا، برگردید ایتالیا!
در رختکن لیورپول، بیل رو به میلن و بیرن کرد. هر دو مصدوم بودند. کاپ جام حذفی را برداشت و به آن ها داد. گفت مردم می خواهند جام حذفی را ببینند پسرها. مردم مشتاق دیدن این جام هستند. پس شما جام را به آن ها نشان می دهید. مطمئن شوید که همه در استادیوم جام را ببینند. اول به سمت آنفیلد رود اند بروید و سپس به سوی جایگاه کاپ بروید. به سوی پسران کاپ. ران یتس بلند شد و بازیکنان را به سمت بیرون رختکن رهبری کرد. از کریدور رد شدند، پله ها را پشت را پشت سر گذاشتند و قدم روی چمن آنفیلد گذاشتند. صدای تشویق و همسرایانی که بریده بریده می خواندند لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول...
وارد زمین شدند. گوردون میلن و جری بیرن هم با آن ها آمدند. یکی آرنجش را بسته بود و دیگری لنگ می زد. آن ها جام قهرمانی اف ای کاپ را در دست های خود داشتند و دور تا دور استادیوم می چرخیدند. از آنفیلد رود اند گذشتند تا به کاپ رسیدند. صدای تشویق ها شدت می یافت. سر و صدا کرکننده بود. زمین داشت می لرزید. جام را برنده شدیم، جام را برنده شدیم، ای آی آدیو، جام را برنده شدیم.
بازیکنانان اینتر روی چمن ایستاده بودند و پاهایشان از ترس می لرزید. چشم هایشان سست شده بود. نیروی قرمز رنگ را می دیدند، نیروی مخوف و قرمز رنگ. در مرکز دریای سر و صدا، در میان دریای سرخ رنگ، داور در سوت خود دمید. سنت جان بازی را شروع کرد. اسمیت توپ را به استرانگ پاس داد. استرانگ آن را به کلگن سپرد. کلگن توپ را برای هانت سانتر کرد. هانت به صورت والی شوت زد. دقیقه چهارم بود که ضربه والی راجرز هانت از گوشه منطقه پنالتی وارد دروازه شد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. اما اینتر خود را پیدا کرد. کورسو فضایی را در سمت چپ پیدا کرد. پیرو را پیدا کرد. پیرو، ماتزولا را دید. ماتزولا توپ را وارد دروازه کرد. گام بردار، گام بردار، با امیدی در قلبت گام بردار. دقیقه سی و چهارم، یک ضربه آزاد در گوشه محوطه جریمه اینتر به دست آمد. و هرگز تنها گام بر نخواهید داشت. کلگن وانمود به زدن ضربه کرد. تنها گام بر نخواهید داشت. استیونسون توپ را به سنت جان سپرد. تنها بود. او توپ را از سارتی عبور داد. تنها گام بر نخواهید داشت. توپ وارد دروازه شد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. دقیقه چهلم، لاولر توپ را به کلگن سپرد. کلگن توپ را به لاولر بازگرداند. لاولر از یک نفر عبور کرد. از نفر دوم هم عبور کرد. لاولر سه نفر را جا گذاشت. با پای چپ شوت زد و توپ وارد دروازه شد. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. اما آن گل پذیرفته نشد. سوت، آن صدای ناخوشایند! لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. دقیقه هفتاد و پنجم، تامپسون توپ را به کلگن داد. کلگن، اسمیت را سر صاحب توپ کرد. اسمیت توپ را به هانت داد. هانت شوت زد. سارتی در تلاش برای دور کردن توپ بود اما آن را از دست داد. توپ وارد دروازه شد. گل. لی-ور-پول، لی-ور-پول، لی-ور-پول. لیورپول سه بر یک اینتر را شکست داد. قهرمان اروپا، قهرمان جام بین قاره ای را شکست داد. اینتر، منتزلزل ظاهر شد. به نظر آن ها از چیزی که می دیدند، شوکه شده بودند. در بین آن دریای صدا، آن دریای سرخ، آقای هررا از جایش بلند شد و به سمت شنکلی آمد. با او دست داد و گفت پیش از این هم باخته بودیم اما امشب کاملا شکست خوردیم. به شما تبریک می گویم آقای شنکلی. بیل لبخند زد و گفت ممنون آقا. هررا نگاهی به اطراف انداخت، روی اسپین کاپ مکث کرد و گفت اما باز هم شما را خواهم دید آقای شنکلی. در ایتالیا. در میلان، در سن سیرو.
در خانه، تلفن زنگ خورد. همیشه زنگ می خورد. بیل بار دیگر کاغذهایش را زمین گذاشت. کاغذهایی که مرتب چیزهایی در آن ها می نوشت. پر بود از تقدیر و ستایش هایی بابت بازی شب گذشته. نس سرش را از جدول کلمات متقاطعش بالا آورد و لبخندی به بیل زد. بیل گفت بله، بی شک با من کار دارد عشق من. نس گفت کتری را روی گاز می گذارم. چای درست خواهم کرد. بیل لبخند زد و سرش را به نشانه تصدیق تکان داد. به هال رفت و تلفن را برداشت. به صدای آن سوی خط گوش داد. تلفن را انداخت و به سرعت از در خانه خارج شد. سوار ماشین شد و به سوی استادیوم رفت. تلفن ها زنگ می خوردند. بیل از پله ها دوان دوان پایین رفت و به کریدور رسید. تلفن ها زنگ می خوردند. به سمت در اتاق رفت. تلفن ها زنگ می خوردند. در اتاق منشی را باز کرد. تلفن ها زنگ می خوردند. کیسه هایی نامه می دید. تلفن ها زنگ می خوردند. تخت کمپ را در گوشه ای از اتاق دید. تلفن ها زنگ می خوردند. پشته نامه ها روی میز را هم دید. تلفن ها زنگ می خوردند. جیمی مک اینس پشت میزش نبود. تلفن ها زنگ می خوردند. بین نامه ها خبری از او نبود. تلفن ها زنگ می خوردند. بیل برگشت و باز هم دوید. به کریدور رفت و وارد زمین شد. در اطراف گشت. به سمت کاپ رفت. مقابل کاپ ایستاد. بیل، آرتور رایلی، یک پلیس و آمبولانسی که آنجا ایستاده بود را دید. برانکاردی هم آنجا دیده می شد. ملافه ای را می دید روی بدن جیمی مک اینس کشیده شده بود. زن جیمی هم آنجا بود.
ماشین را خاموش کرد و پیاده شد. به سمت خانه رفت. در ورودی را باز کرد. آن را پشت سر خود بست. به هال رفت و نس را دید. نس در مرکز خانه ایستاده بود که بیل را دید. نس، انگشت به دهان مانده بود. دنبال بیل می گشت. بیل گفت جیمی! او مرده است، عشق من. نس گفت مرده؟ چطور؟ چه زمانی؟ بیل گفت امروز صبح عشق من. خودش را زیر کاپ حلق آویز کرد.
شب بود و بیل در ماشین نشسته بود. موتور را خاموش کرد. از ماشین پیاده شد. به سمت در خانه رفت و آن را باز کرد. وارد شد و در را پشت سرش بست. در تاریکی، جعبه ای را آنجا گذاشت. به سمت آشپزخانه رفت. همه جا تاریک بود. روی صندلی، پشت میز ناهار خوری نشست. دست هایش را در جیب گذاشت. ژتونی در جیب داشت. ژتونی که قرمز و سفید بود. در تاریکی به آن خیره بود. آن را در دستش چرخاند. در تاریکی. شادترین روز زندگی اش، روزی بود که در بالکن شهرداری شهر لیورپول بودند. بهترین شب زندگی هم وقتی بود که اینتر را در آنفیلد شکست دادند. بدترین شب زندگی او وقتی بود که از اینتر در سن سیرو شکست خوردند. شبی که اینتر، لیورپول را از لیگ قهرمانان حذف کرد. غمگین ترین روز زندگی او روزی بود که در زیر اسپین کاپ ایستاده بود، روزی که جسد جیمی مک اینس را پیدا کردند. حلق آویز زیر کاپ. غمگین ترین و شاد ترین روزها، بهترین و بدترین روزها. در تاریکی، بیل بار دیگر ژتون را چرخاند. دوباره و دوباره. سفید و قرمز. دو سمت آن بودند. سکه ها همیشه دو رو دارند. هر داستانی، هر قصه ای.
فصل نوزدهم: پس از جنگ، پیش از جنگ
فصل 65-64 فصلی طولانی بود، طولانی ترین در تاریخ لیورپول. فصلی سخت و خسته کننده. فصل فراز و فرودها. لیورپول در نهایت هفتم شد اما به نیمه نهایی لیگ قهرمانان رسید و جام حذفی را به دست آورد که هر دو برای لیورپول تازگی داشتند. فصلی بلند اما خوب بود. باید فصلی خوشحال کننده می بود اما هیچکس شاد نبود. در تابستان 1965، بازیکنان لیورپول در پیش فصل خوشحال نبودند. دائم گلایه می کردند و نسبت به چیزی شکایت داشتند. مدیران باشگاه به همه بازیکنان قول داده بودند که اگر قهرمان جام حذفی شدند، به هرکدام از آن ها هزار پوند پاداش دهند. آن ها قهرمان شده بودند. منتظر دریافت پاداش ها به علاوه دستمزد هایی بودند که حداقل سی و پنج پوند در هفته باشد. همیشه دستمزدی بابت تعداد تماشاگران می گرفتند؛ چه در بازی های خانگی و چه در بازی های خارج از خانه. یک می، صد هزار نفر به ویمبلی آمده بودند تا قهرمانی لیورپول را در جام حذفی ببینند. اینطور بود که بازیکنان لیورپول انتظار پاداشی بابت تماشاگران ویمبلی داشتند. آنها هزار پوندی که قولش را در صورت قهرمانی گرفته بودند و دستمزدی با کمترین مالیات میخواستند. روسای باشگاه، پاداش بابت قهرمانی را به بازیکنان پرداخت کردند. دستمزدها را با حداقل مالیات ممکن پرداخت کردند. اما می گفتند که ویمبلی استادیوم خانگی یا خارج از خانه نیست. ویمبلی زمینی بی طرف در نظر گرفته می شد. آن ها حاضر به پرداخت پاداش مربوط به تعداد تماشاگران به بازیکنان نبودند.
اینطور بود که بازیکنان ناراضی بودند. بازیکنان لیورپول دائما شکایت می کردند. به سیستم حقوق ها اعتراض داشتند. از دستمزد خود ناراضی بودند. می دانستند که دستمزدی که دریافت می کنند، در بین کمترین دستمزدهایی است که باشگاه ها در دسته اول پرداخت می کنند. بازیکنان لیورپول با اتحادیه بازیکنان فوتبال انگلستان مکاتبه کردند. معاون اتحادیه به آنفیلد آمد تا به بازیکنان در زمینه مذاکره برای قراردادها در قبال روسای باشگاه مشاوره بدهد. او به رسانه های محلی گفت من این موضوع که دستمزد پایه بازیکنان لیورپول صد پوند است را رد می کنم. آن رقم حتی نزدیک به عددی سه رقمی نیست، حتی نیمی از آن هم نیست.
بیل شنکلی سرش را تکان می داد. او از شرایط راضی نبود. او از پول خوشش نمی آمد. نمی خواست در مورد پول حرف بزند. حتی نمی خواست در مورد آن فکر کند. می دانست که به سقفی روی سر نیاز دارید. یک سقف خوب. غذا روی میز و لباسهایی برای پوشیدن. غذاهای خوب و لباس های خوب. برای آنها و خانوادهشان. بیل شنکلی باور داشت که حقوق باید به سقف بالای سر شما منجر شود. به غذا و لباس. اما بیل شنکلی باور داشت که باید لیاقت دستمزدی که می گیرید را داشته باشید. باید سقف بالای سر را با کار کردن به دست بیاورید. باید برای به دست آوردن غذا و لباس های خوب تلاش کنید. این به آن سقف، ارزش می دهد. بیل شنکلی باور داشت که هرچیزی جز این ها، تجمل گرایی است. شنکلی باور داشت که تجمل، چیزی نیست که بشود آن را به دست آورد. چیزی نیست که برای آن زحمت کشیده باشید. او باور داشت که تجمل گرایی، تمرکز را بر هم می زند. حواس شما را از کار پرت می کند. بیل شنکلی حواس پرتی را دوست نداشت. نمی خواست در مورد آن حرف بزند یا به آن فکر کند. شنکلی می گفت موجب شرمساری است اگر تفاوت های زندگی اینچنینی، مشقت هایی را بوجود آورد که قبل از آن وجود نداشته است؛ اگر این تفاوت ها و مشقت ها باعث حواس پرتی از کار شود.
شنبه چهاردهم آگوست 1965 لیورپول به اولدترافورد رفت. عصر آن روز چهل و هشت هزار و پانصد و دو هوادار هم آمده بودند. هواداران لیورپول و هواداران منچستر. آمده بودند تا بازی برنده لیگ مقابل برنده جام حذفی، بازی چریتی شیلد را مشاهده کنند. بنرهایی را در استادیوم می دید، بنرهایی توهین آمیز روی سقف استادیوم یا روی سکوها. دقیقه سی و هشتم ویلی استیونسون گل زد. دقیقه هشتاد و ششم ران یتس گل زد. آن سمت بست و هرد گل زدند و بازی مساوی شد. جام قهرمانی به طور مشترک به دو باشگاه تعلق یافت. سیزده هزار پوند برای خیریه جمع آوری شد.صبح شنبه، پیش از بازی روسای لیورپول توضیح دادند که به زودی با تمام بازیکنان قراردادهای جدیدی امضا می کنند. بازیکنان دیگر گلایه ای نداشتند. بازیکنان لیورپول حالا خوشحال بودند و بیل شنکلی هم خوشحال بود. به رسانه ها گفت می خواهم از رئیس باشگاه و هیئت مدیره تشکر کنم. آن ها به بازیکنان بهترین قراردادهایی را پیشنهاد کردند که کسی در فوتبال داشته است. حالا همه خوشحالند. نگرانی و حواس پرتی دیگری اینجا وجود ندارد. تنها تمرین می کنیم.
شنبه بیست و یکم آگوست 1965 لیورپول به فیلبرت استریت رفت. اولین بازی فصل جدید، برابر لسترسیتی بود. دقیقه سی و پنجم، جف استرانگ گل زد. دقیقه هشتادم هانت گل زد. هانت گل دیگری هم زد تا لیورپول سه بر یک برنده شود. شروع خوبی بود اما تنها یک شروع بود. چهار روز بعد شفیلد یونایتد به آنفیلد آمد. چهل و هفت هزار و دویست و پنجاه و نه هوادار هم آمده بودند. اما لیورپول در نخستین بازی خانگی فصل یک بر صفر شکست خورد. یک هفته بعد بازیکنان لیورپول به برامال لین شفیلد رفتند. بازی بدون گل به پایان رسید. سپس لیورپول، بلکپول را خارج از خانه شکست داد. سپس پنج بر یک، خارج از خانه وست هم را شکست دادند. لیورپول در خانه، فولهام را شکست داد و سپس با وست هم به تساوی یک بر یک رسید. سه روز بعد به وایت هارت لین رفتند و دو بر یک به تاتنهام باختند. عصر آن روز جدول می گفت که لیورپول چهار بازی از هشت بازی را برده است. دو تساوی و دو شکست داشتند. عصر آن روز لیورپول با نه امتیاز در رده هشتم دسته اول بود. شروع خوبی نبود اما شروع بدی هم نبود. تنها یک شروع بود.
شنبه بیست و پنجم سپتامبر 1965، بازیکنان لیورپول استوکها به پا و لباس ها بر تن، در رختکن روی نیمکت ها نشسته بودند که صدای قدم هایی از کریدور شنیدند، قدم هایی سریع و سنگین. بیل شنکلی به رختکن آمد. در را بست. نگاهی به دو تا دور رختکن انداخت. از بازیکنی تا بازیکن دیگر. از لاورنس تا استرانگ، از استرانگ تا بیرن، از بیرن تا میلن، از میلن تا یتس، از یتس تا استیونسون، از استیونسون تا کلگن، از کلگن تا هانت، از هانت تا سنت جان، از سنت جان تا اسمیت، از اسمیت تا تامپسون. گفت همه در این اتاق، همه در این استادیوم، همه در این شهر و همه در جهان می دانند که آخرین باری که این جمعیت به اینجا آمدند، چه اتفاقی افتاد. کسی در این اتاق، کسی در استادیوم، کسی در این شهر و کسی در جهان آن بازی را فراموش نکرده است. همه آن بازی را یادشان هست. همینطور یادتان هست که بعد از آن بازی چه گفتم. حرف های مردم در سکوها را هم یادتان هست. امروز شانس این را دارید که جواب آن حرف ها را بدهید. به آن آدم ها جواب بدهید. اما می دانید که تنها یک جواب درست وجود دارد. پنج بر صفر، پنج بر صفر برنده شوید پسرها.
دقیقه سی و چهارم تامی اسمیت گل زد. دقیقه چهل و نهم راجر هانت گل زد. دقیقه پنجاه و دوم ویلی استیونسون گل زد. دقیقه هفتاد و سوم هانت گل زد. دقیقه هشتاد و نهم، یک دقیقه به پایان ایان سنت جان گل زد. هواداران از کاپ بیرون ریختند. آن ها به زمین هجوم آوردند. آن ها یک کیف دستی زنانه به گوردون وست دروازه بان اورتون دادند. هواداران لیورپول می خندیدند. آن ها غرش می کردند. بازیکنان اورتون دست به کمر در میانه زمین ایستاده بودند و سر خود را تکان می دادند. مربی اورتون در امتداد خط طولی، در حالی که سرش را تکان می داد به سوی بیل شنکلی آمد. هری کتریک گفت شگفت زده ام بیل. نمی دانم چه بگویم. درک نمی کنم. هفته پیش شما دو بر یک به تاتنهام باختید. هفته پیش، افتضاح بودید. همه همین را گفتند. همه همین را به من گفتند. اما امروز، پنج بر صفر برنده شدید. امروز خیره کننده بودید. بیل شنکلی گفت ممنونم هری. اما اشتباه می کنی. تو باز هم اشتباه می کنی هری. هفته پیش ما عالی بودیم. حتی بهتر از امروز بودیم. به مراتب بهتر. هفته پیش باید شش بر صفر تاتنهام را می بردیم. اما به آن ها ساده گرفتیم و می دانستیم خبر آن به شخصی خاص می رسد. خبر آن به اورتون و به شخص تو می رسد هری...
پس از سوت پایان، در رختکن و روی نیمکت ها، هنوز بازیکنان لباس ها استوک ها را به تن و پا داشتند. آن ها صدای قدم هایی را از کریدور شنیدند. قدم هایی که رقصان پیش می آمد. بیل شنکلی با والس به رختکن آمد. دور تا دور رختکن رقصید. با تک تک بازیکنان رقصید. شانه های آن ها را نوازش کرد و با آن ها دست داد. گفت فوق العاده بودید پسرها. تک تک شما. چیزی بیشتر از این از شما نمی خواهم. شما جواب تمام آن حرف ها را دادید. بی نظیر بودید. به شما می گویم پسرها، این یکی از بهترین نمایش هایی بود که در تمام عمر از یک تیم فوتبال دیدم. این بهترین نمایشی بود که می توانیم از نحوه بازی یک تیم در دوره پس از جنگ مثال بزنیم. تا می توانید همینطور بازی کنید و باز هم قهرمان انگلستان می شویم. دوباره قهرمان جام حذفی می شویم. جام برندگان را برنده می شویم. می توانیم همه آن ها را برنده شویم پسرها. می توانیم همه آن تیمها را شکست دهیم. پس با سرهای بالا از اینجا بروید و با مردم شهر قدم بزنید. به حرف های آن ها گوش دهید چون دیگر حرف های آن مرتبه را به شما نمی زنند. همین حرف هایی را به شما می زنند که من گفتم. شما بهترین تیم پس از جنگ هستید.
فصل بیستم: مردمِ عزیز
کت به پیراهن، پیراهن به زیرپوش و زیر پوش به سینه چسبیده بود. پوست کش می آمد و ماهیچه ها به لرزش افتاده بودند. بیل چشم هایش را باز کرد و سعی کرد در صندلی جابجا شود. پوستش داشت می سوخت و عضلاتش کشیده می شد. نتوانست جابجا شود. داشت می سوخت. بیل سعی کرد دست هایش را تکان دهد. دست هایش محکم دستگیره صندلی را گرفته بودند. رنگ از دستش رفته بود و سفیده شده بود. بیل سعی داشت انگشت های دستش را باز کند. دست راستش را بالا آورد و در جیب سمت چپ کتش فرو کرد. دستش را بیرون آورد و به ساعتش نگاه کرد. ساعت روی مچ چپ بود. هواپیما تکان شدید دیگری خورد. بیل دوباره به سختی دستگیره صندلی را گرفت. بیل چشم هایش را بست و سعی کرد به آخرین باری که سوار هواپیما شده فکر نکند. آخرین بار به ایتالیا رفته بودند. اتفاقاتی در ایتالیا افتاده بود، اتفاقاتی در میلان افتاده بود. آدیو7! شیپورها، فشفشه ها، مشعل ها. آدیو! آتش بازی ها و بمب های آتشزا. غرور و مهماننوازی آن ها. آدیو! کارناوال طولانی نفرت، فضای تاریک و تهوعآور. آدیو! شبی طولانی، شبی بسیار بد و طولانی. آدیو! جایی برای جادوها و معجون ها. حالا باید به ایتالیا باز می گشت. لیورپول به تورین می رفت. شهر دیگری پر از جادوها و معجون ها.
در هتلی در تورین بودند. بازیکنان تازه شام خورده بودند و به اتاق ها رفته بودند. اول شب بود، پیش از بازی فردای آن روز. با یوونتوس در استادیوم کوموناله8 در دور ابتدایی جام برندگان بازی داشتند. در هتل، گارسون ها مشغول جمع کردن بشقاب ها و لیوان ها بودند. گارسون ها به بار تکیه داده بودند و به ساعت خود نگاه می کردند. آن ها به بیل، باب، جو و روبن نگاه می کردند. بشقاب های تمیز و لیوان های خالی. بیل با خنده گفت تامی فینی همیشه به من در مورد روزی می گفت که با انگلستان به استادیوم کوموناله آمده است. مقابل پنجاه و هشت هزار تماشاگر بازی می کردند و دما به نود درجه فارنهایت می رسید. مردم چتر آورد بودند تا حفاظی مقابل خورشید بگیرند. هوا گرم و آن تیم ایتالیا، تیم جذابی بود. آن تیم را یادتان هست. آن ها بهترین تیم جهان بودند. قهرمان جهان و المپیک شده بودند. هواداران منتظر نمایشی درخشان بودند. پنجاه و هشت هزار نفر بودند. با چترهای خود. منتظر بودند که انگلستان را سلاخی کنند. آمده بودند که تحقیر انگلستان را ببینند. آمده بودند که انتقام جنگ را بگیرند.
انتقام می خواستند اما تامی می گفت که فرانک سویفت روزی عالی داشت. همه آن ها عالی بودند. دان هاو، نیل فرانکلین، هنری کاکبرن، استن متئوس؛ همه عالی بودند. فکر می کنم مورتنسن گل اول را زد. لاوتون گل دیگری زد. سپس تامی دو گل زد. اینطور گل زد: بیل از جایش پرید و کتش را در آورد به گوشه ای پرت کرد. بین میزها و صندلی ها ایستاد. به هر سمتی دیگر نگاه می کرد. در سالن غذاخوریِ هتلی در تورین، بیل به سمتی نگاه می کرد که قرار بود توپ برسد. توپ را دید و به آن ضربه زد. بیل با تمام قدرت به آن ضربه زد. گفت با یک ضربه والی با سانتر ویلف مانیون. دوباره همان طور ایستاد. در سالن غذا خوری هتل بودند. بار دیگر به توپ نگاه می کرد. و به توپ ضربه زد! گفت آن یکی هم اینطور بود. ضربه ای از فاصله نزدیک. به صندلی بازگشت و گفت تام در سمت چپ بازی می کرد. آن روز نخستین مرتبه ای بود که فهمیدند چطور از تامی و متئوس همزمان در ترکیب استفاده کنند. تامی می گفت ایتالیایی ها نمی دانستند چه اتفاقی دارد رخ می دهد. مرتبا در حال مشاجره با هم بودند. چون به باختن عادت نداشتند. هفت نفر از آن ها در تیم تورینویی بازی می کردند که همه آن قهرمانیهای پیاپی9 را کسب کرده بود. همه شما آن تیم را به یاد دارید. تیمی که یک سال بعد با هواپیما کشته شد. وحشتناک بود. اما می توانید خط حمله را تجسم کنید؟ متئوس، مورتنسن، لاوتون، مانیون و تامی. خدای من! عجب تیمی. عجب مسابقه ای. عجب دیدار متفاوتی. عجب دنیای متفاوتی. اما حالا این مدافعان هستند که گل می زنند، نه مهاجمین. حالا بازی متفاوتی را می بینیم. دنیای جدیدی است. حالا بازی مدافعین است. نکته همین است پسرها. و فردا نقشه ما همین خواهد بود؛ تیمی از مدافعان خواهیم داشت. در رختکن، رختکن آنفیلد بودند. پیش از سوت شروع بازی برگشت، همه آنجا بودند. بیل گفت تنها یک گل، تنها همین را دارند. سرش را تکان داد و گفت یک گل. آن گل را هم مدافعشان زد. همینطور می دانیم که آن ها از این بازی چه می خواهند. آن ها محکوم به حفظ آن گل هستند تا با چمدان های خود، چمدان های گرانقیمت خود به تورین، به ایتالیا بازگردند. با فقط یک گل. این نقشه آن هاست، این تنها نقشه آن هاست. اما شگفت زده خواهند شد پسرها. آن ها شوکه می شوند به خاطر اینکه چند نفر هفته پیش در استادیوم بودند؟ پنج هزار؟ ده هزار؟ ده هزار یعنی هیچ! هیچ کسی روی سکوها نبود. اما امشب داستان دیگری است. امشب آن طور نخواهد بود. پنجاه هزار نفر امشب به آنفیلد آمده اند. آمده اند که ببینند چطور هرچه دارند را از کیف های بَراق در دستهای کثیف کوچکشان به چنگ میآورید. پنجاه هزار نفر آمده اند تا ببینند چطور آن تک گل را پس می گیرید و آن ها را با کیف ها و دست های خالی به تورین می فرستید.
روی نیمکت آنفیلد، بین بنرها و شعارهای سرخ؛ بیل آن تکان های بی وقفه را می دید. آن دست های قدرتمند را. موجی که بین سکوهای قرمز در می گرفت. ضربه آزادی از سوی استیونسون از سمت چپ فرستاده شد. توپ به جف استرانگ رسید. استرانگ از سمت راست با قدرت به راه افتاد. توپ را برای لاولر سانتر کرد. مدافعی برای مدافع دیگر. کریس لاولر پیش آمد، شیرجه زد و توپ را با سر وارد دروازه کرد. دریای سرخرنگ به موج افتاد. پاس به عقب بد از دل سول. لاولر توپ را از او دزدید. لاولر، کلگن را پیدا کرد. کلگن سانتر کرد. سنت جان بلند شد که سر بزند اما توپ از دست رفت. به استرانگ رسید. یک مدافع دیگر در منطقه پنالتی. مدافعی با شوتی سرکش که به تور دروازه رسید. دریای قرمز به موج افتاد. بین بنرها و شعار ها، بین تمام چیزهای سرخ آن شب در آنفیلد، یوونتوس هیچ نداشت. هیچ تدبیری برای مقابله نداشت. یوونتوس شکست خورد، یوونتوس با دو گل توسط دو مدافع شکست خورد. یوونتوس به شیوه خود شکست خورد. لیورپول درسِ خود را یاد گرفته بود و حالا یوونتوس، درس جدیدی آموخت. شاگرد، حالا استاد شده بود.
زیر سکوها در بوتروم نشسته بودند. بیل، باب، روبن، جو و آلبرت هرکدام صفحه ای کاغذ در دست داشتند. یک لیست از نام ها: الف ارواسمیت، جان بنت، فیل چیسنال، روی ایوانز، بابی گراهام، برایان هال، آلن هیگت، جف لانگ، توماس لاوری، تد مک دوگال، گرانت مک کلاچ، کوین مارش، ویلیام مولینوکس، رونی موران، جان اوگستون، استیو پپلو، ایان راس، جان سیلی، کن واکر و جورج والاس. نام بازیکنان تیم رزرو لیورپول. بیل تا جایی که می شد بازی های تیم رزرو را می دید. او هفت بازی تیم رزرو را در آن فصل دیده بود. اما از بیستم سپتامبر که آن ها با وولوز سه بر سه مساوی کرده بودند، دیداری از آن ها ندیده بود. بیل، باب، روبن، جو و آلبرت در مورد بازیکنان تیم رزرو حرف می زدند. در مورد نقاط قوت و ضعف. در مورد تمام بازی های تیم رزرو حرف می زدند. تیم رزرو هفده بازی انجام داده بود و شش برد داشت. پنج بازی را هم باخته بودند. بیست و هشت گل زده و بیست یک گل خورده بودند. فیل چیسنال آقای گل تیم بود و پنج گل زده بود.
بیل، کاغذ را زمین گذاشت و گفت رونی موران10 چطور است؟ چه می کند؟ جو فکن گفت خوب کار می کند. سخت، مانند همیشه تمرین می کند و در مسابقات نیز به خوبی سالهای گذشته ظاهر می شود. همینطور به بازیکنان جوان تر کمک می کند. نصیحتی برای یکی، حرفی برای یکی دیگر. به آن ها نشان می دهد که چطور باید بازی کنند. به آن ها کمک می کند و چیزهایی یاد میدهد. بیل لبخند زد و گفت خوب است که این را می شنوم جو. می دانستم که همین را می گویی. وحشتناک است وقتی از تیم اول کنار گذاشته می شوید. همه آن احساس را تجربه کرده ایم. چیزی بدتر از آن وجود ندارد. احساس اینکه بهترین روزهایت را پشت سر گذاشته ای. احساس اینکه پیر شده ای. اینکه بدانی برای روز مبادا در باشگاه حفظ شدهای، اینکه باید کسی مصدوم شود تا جایی برای تو باز شود. این را برای هیچکس آرزو نمی کنم. این احساس و علم به این موضوع. اما برای همه ما اتفاق افتاده است. همه به آن روز رسیده ایم.
در کریدور آنفیلد، بیل در اتاقی را زد. در اتاق منشی باشگاه. در را باز کرد و کیسه های نامه را دید. بیل دور تا دور اتاق را برانداز کرد. جایی که زمانی تخت کمپ بود. دیگر خبری از آن تخت نبود. فقط کیسه های بیشتری از نامه می دید. نگاهی به میز و بین پشته نامه ها کرد. منشی جدید باشگاه را دید که مشغول کار است. بیل به پیتر رابینسون11 لبخند زد. گفت دیر شده است پیتر. باید به خانه نزد خانواده بروی. این ها را برای فردا بگذار. پیتر دست از تایپ برداشت و لبخند زد. گفت می روم، به زودی به خانه می روم بیل. این چند نامه را تمام میکنم و بعد می روم. بیل گفت خوب است. آیا نامه ای برای من آمده پیتر؟ پیتر گفت دو تا. بیل گفت، آن ها را به من بده. فردا به آن ها جواب می دهم. پیتر به دو کیسه نامه در گوشه ای از اتاق اشاره کرد، جایی که پیش تر تخت کمپ بود. بعد خندید و گفت تنها دو کیسه نامه! آن دو کیسه ای که آنجاست.
بیل هم خندید. به گوشه اتاق رفت، جایی که زمانی تخت کمپ جیمی مک اینس بود. کیسه ها را برداشت. دو کیسه سنگین بودند. بیل کیسه ها را از در خارج کرد. لبخند می زد. خدای من، عجب کیسه های سنگینی. نگاهی به آن ها می اندازم اما به من این قول را بده که تمام شب اینجا نمی مانی. قول بده که زود به خانه می روی. پیتر گفت می روم، قول می دهم. بیل گفت بسیار خوب. بر می گردم و بررسی می کنم که رفته باشی. پیتر گفت می روم بیل. شب بخیر. بیل گفت شب تو هم بخیر پیتر.
بیل به دفترش رفت و در را پشت سر بست. دو کیسه نامه را زمین گذاشت. روی صندلی خود نشست و اولین کیسه نامه ها را باز کرد. بیل، دست در کیسه برد و نامه ای برداشت. نامه را باز کرد و آن را خواند. لبخند زد و نامه را روی میز گذاشت. کشوی بالایی میز را باز کرد و دسته ای کاغذ در آورد. سه حرف با حروف بزرگ روی آن دسته کاغذ نوشته شده بود: باشگاه فوتبال لیورپول. پنج کلمه کوچک تر هم پایین آن به صورت ایتالیک و قرمز نوشته شده بود: Athletic Grounds Co. Ltd12. بیل کشوی بالایی را بست و کاغذی در ماشین تحریر گذاشت. شروع به تایپ کرد: نامه شما به دست من رسید. از شما متشکرم. همینطور ممنونم که برای تولد بیست و شش سالگی رابرت که ماه آینده است، از من دعوت کردید. فردای آن روز، ما با لیدز بازی داریم. حقیقت این است که بازیکنان، مربیان و من آن زمان در حال آماده سازی برای آن بازی مهم خواهیم بود. می دانم که شما و رابرت اهمیت موضوع را درک می کند. او عضوی از مهم ترین مکان جهان، جایگاه کاپ است. بهترین ها را برای رابرت آرزو می کنیم و به او تولد مبارک باد می گوییم. با احترام.
بیل دست از نوشتن برداشت. نامه را از ماشین تحریر برداشت و روی میز گذاشت. دست در جیب کتش کرد و خودکاری برداشت، خودکاری قرمز رنگ. نامه را امضا کرد و خودکار را سر جایش گذاشت. پاکت نامه ای برداشت و کشو را بست. خودکار قرمز را برداشت و آدرس را روی پاکت نوشت. نامه را برداشت، تا کرد و به دقت در پاکت گذاشت. پاکت را به دهانش نزدیک کرد و با زبانش، آن را خیس کرد. بعد پاکت را بست و روی میز گذاشت. با دست، در نامه را فشار داد. سپس نامه را برداشت و در کشو گذاشت. دوباره دستش را به سمت کیسه اول برد. دست در آن کرد و نامه ای دیگر برداشت. نامه را باز کرد و خواند. لبخند زد. نامه را روی میز گذاشت. کشور را باز کرد، کاغذی دیگر در ماشین تحریر گذاشت و شروع به تایپ کرد. نوشت و نوشت و نوشت. نامه ای بعد از نامه دیگر. سپس نامه های دیگر و نامه هایی پس از آن.
در خانه، نور به درخت کریسمس در گوشه هال می تابید. خانه ساکت و گرم بود. بیل باز هم در بازی اسکربل باخته بود. نس بازی را جمع می کرد. بیل به ساعتش نگاه کرد و لبخند زد. گفت یک تماس کوتاه با دان برقرار می کنم عشق من. می خواهم کریسمس را به او تبریک بگویم. نس گفت کمی دیر است، فکر نمی کنی در تخت باشد؟ بیل سرش را تکان داد و گفت برای دان دیر نیست. او را می شناسم، او هم نگران بازی فردا است. از یک صحبت کوتاه خوشحال می شود. از اینکه تماس میگیرم خوشحال می شود. نس گفت بسیار خوب. به طبقه بالا می روم، آرام صحبت کن. بیل گفت بسیار خوب عشق من. شب بخیر. بیل دفترچه تلفن را برداشت و روی صندلی کنار تلفن نشست. شماره دان روی را پیدا کرد و شماره گیری کرد. به صدای بوق تلفن گوش داد. بعد صدایی آمد. دان بود.
گفت سلام. چه کسی تماس گرفته است؟ بیل گفت منم دان. فقط من. بیل هستم. خواستم که پیش از بازی فردا، صحبتی کوتاه کنیم. بازی بزرگی خواهد بود دان. تماشاگران زیادی می آیند. همه می خواهند بازی فینال جام حذفی تکرار شود. خوب، تماشاگران ما این را می خواهند، اما تماشاگران شما نه. اما امیدوارم که آماده باشید دان. چون ما آماده ایم. این اطمینان را به تو می دهم. یک چیز دیگر را هم می گویم دان. فکر می کنم تیم بهتری نسبت به فصل قبل هستیم. این را از سر صداقت و نه غرور می گویم دان. فکر می کنم لیگ مال ما باشد. همینطور جام حذفی و جام برندگان دان. این احساس من است. به خاطر اینکه ما بهترین تیم انگلستان پس از جنگ هستیم. تو چطور فکر می کنی دان؟ من که ایرادی در تیممان نمی بینم. نه حتی یک ایراد. از دروازه تا حمله. فکر می کنم در تمام پست ها وضعیت خوبی داریم.
این را هم بگویم که در حال پیشرفت هستیم. هر بازی بهتر می شویم. فوق العاده است دان. این تیم شگفت انگیز است. هر بار فکر می کنم که بهترین بازی های آن ها را دیده ام اما نه! اوه نه! بازی بعدی، بهتر بازی می کنند. بسیار بهتر. می دانم که انتقاداتی از تامی لاورنس می شود اما برای من دان، برای من او بهترین دروازه بان لیگ است. می دانم که با من موافقی. پسران جوانی داریم، لاولر و اسمیت. می توانم به تو بگویم که آن ها می توانستند در ترکیب هر تیم بزرگ دیگری در تاریخ جا بگیرند و آن ها را به تیم بهتری تبدلی کنند. تیمی بسیار بهتر. وقتی این ها را با هم مخلوط می کنی، این نیروی جوانی و اشتیاق را با تجربه کسانی مانند جری بیرن، گوردون میلن، ران یتس و ویلی استیونسون؛ خوب، عادلانه نیست، هست دان؟ بگذار صادقانه بگویم. برای سایر تیم ها عادلانه نیست.
همینطور ترکیب چهار نفره جلو، چه می شود گفت دان؟ حقیقتا چه واژه ای می شود برای آن چهار نفر پیدا کرد؟ برای کلگن، هانت، سنت جان و تامپسون. بله، ممکن است بازیکنانی باشند که با استعداد تر از آن ها باشند. در این کشور جیمی گریوز و دنیس لاو را داریم اما بیخیال دان! بیخیال مرد. به عنوان یک تیم، هیچ کجا بالانس بهتری وجود ندارد. ترکیب کامل تری وجود ندارد. تیمی بهتر از لیورپول وجود ندارد. هر دو این را می دانیم دان. فوتبال یک بازی تیمی است، بازی بالانس و ترکیب های متوازن. نه کیفیت های فردی و سوپراستارها. چون فوتبال یک ورزش تیمی است. درست است دان؟ هست یا نه؟ مهم این است که نفرات چطور به عنوان یک تیم بازی می کنند. کیفیت های فردی مهم نیست. مهم نیست که یک بازیکن، بازی خوبی داشته باشد. همیشه تیم مهم است. اینکه هر هفته، آن عملکرد تکرار شود. مهم طرز بازی تیم است. این را هم باید به تو بگویم دان. هرگز تیمی بهتر از این ندیده ام، تیمی بهتر از این لیورپول را با چشم های خودم ندیده ام. نه در زندگی خودم. بیش از این بیدار نگهت نمی دارم. فردا می بینمت دان. در آنفیلد تو را می بینم. خوب بخوابی دان. شب بخیر.
روی نیمکت آنفیلد، باد آزاردهنده ای می وزید. بیل سرود کریسمس را می شنید. پنجاه و سه هزار و چهارصد و سی هوادار آمده بودند و سرود کریسمس می خواندند. می خواندند تا هوا و بادها گرم شوند. تا بخار به وجود بیاید و باد را بسوزاند. اما روی زمین یخ زده آنفیلد که به سختی سنگ بود، خبری از جشن نبود. خبری از آن حرف های زیبای سرود کریسمس نبود. جنگ بود و درگیری، تن برابر تن. مردی سرخ برابر مردی سفید. در آن هوای بد و باد آزاردهنده، تنها عضله ها و استخوان ها، زمین سخت و کفش های چرم درگیر بودند. استخوان های به زحمت افتاده، ماهیچه های منقبض، چرم سیاه و زمین سفید رنگ. در هوای بد و باد آزار دهنده، دقیقه ای پس از دقیقه دیگر، داستان همین بود. رینی توپ را دقیقه چهاردهم به سمت دروازه لاورنس شلیک کرد. لاورنس توپ را مشت کرد. یتس به زمین خورد و ماهیچه های منقبض لوریمر، چرم سیاه را با توپ و بعد تور دروازه آشنا کردند. لیدز یک بر صفر لیورپول را شکست داد. این اولین شکست لیورپول پس از ده بازی بود. اولین شکست پس از بیست و سوم اکتبر. در هوای بد و باد آزار دهنده، بیل در امتداد خط طولی به سمت دان روی رفت و با او دست داد. بیل لبخند زد و گفت نگفته بودم که هدیه ای برای کریسمس به تو نخواهم داد دان. کریسمس مبارک. فردا13 تو را می بینم.
روی نیمکت الندرود، روی زمین سفت و بی چمن، یخ و برف دیده می شد. بیل نگاه می کرد و منتظر بود. دقیقه چهل و هشتم تامپسون مرد مقابلش را شکست داد و توپ را برای هانت فرستاد. هانت از تکل چارلتون عبور کرد و به خط عرضی رسید. او توپ دقیقی برای میلن فرستاد. میلن شوت زد و دروازه را باز کرد. لیورپول یک بر صفر لیدز را خارج از خانه شکست داد. در آن زمین سفت و بی چمن، لیورپول مهم ترین رقیب آن فصل خود را شکست داد. صدای سکوها، تنها صدای لیورپول بود که از سکویی در استادیوم آغاز و به آسمان ختم می شد. به آسمان سیاه و سرد زمستانی می رفت. صدایی قرمز رنگ بود، صدایی بَدَوی، صدایی آسمانی.
در اتوبوس، در خیابان های لیدز، بیل از پنجره بیرون را می دید. خیابان های لیدز و یورکشایر را می دید. پسرانی را می دید، سه پسر که شال قرمز دور گردن داشتند. در سرمای هوا، رنگ از صورتهای آنها رفته بود. خیابان مانند بیایان خلوت بود. بیل رو به راننده گفت بزن کنار، بزن کنار! راننده ترمز کرد و در اتوبوس را گشود. بیل پیاده شد و پسرها را صدا کرد. سوار اتوبوس شوید پسرها. بپرید بالا! ما شما را به خانه تان می رسانیم. بیل، آن ها را به اتوبوس آورد. جایی برایشان باز کرد. به آن ها ساندویچ داد، ساندویچ بازیکنان را به آن ها داد. به آن ها امضا داد. از بازیکنان هم امضا گرفت. از آن ها در مورد بازی و تیم پرسید. از آن ها پرسید که چه چیزی از بازی دستیگرشان شده است. پرسید که آینده تیم را چطور می بینند. بیل، حرف های آن ها را می شنید. در تمام مسیر بازگشت به لیورپول، بیل با آن سه پسر حرف می زد. وقتی اتوبوس به مرکز شهر لیورپول رسید، بیل مطمئن شد که پسرها به اندازه کافی پول دارند، پول کافی برای اینکه به خانه برسند. پسرها تشکر کردند. بابت همه چیز تشکر کردند. بیل سرش را تکان داد و گفت نه پسرها. نیازی به تشکر نیست. چیزی برای تشکر وجود ندارد. من باید از شما تشکر کنم که تا لیدز سفر کردید. در برف و یخ تا لیدز آمدید، با شال های قرمز تا لیدز آمدید. آمدید تا از لیورپول حمایت کنید. از شما ممنونم پسرها. به خاطر این حمایت، از شما ممنونم. به خاطر اینکه بی شما، ما هیچ کاری نمی توانستیم انجام دهیم. بی شما، ما هیچ بودیم.
پاورقی ها:
- پست شماره یک ساعت ده صبح و پست شماره دو (که حالا منسوخ است) ظهر سری دوم نامه ها را می آورد.
- این برنامه از دهه 40 میلادی تاکنون پخش شده ات. روی پلوملی از ابتدای کار تا دهه هشتاد مجری برنامه بود.
- همان که لیورپولی ها روی سکو آن را می خواندند.
- شاعر اسکاتلندی. از او به عنوان یکی از پیشگامان جنبش رمانتیک یاد میشود و پس از مرگش، برای بنیانگذاران هر دوی لیبرالیسم و سوسیالیسم به شخصیتی الهامبخش تبدیل شد. شنکلی کارگرزاده ای اسکاتلندی، عاشق سوسیالیسم بود.
- خواننده و کمدین اهل لیورپول.
- بعد از لیدز، مربی تیم ملی انگلستان شد. تیم های او به بازی خشن و درگیرانه معروف بودند. آنقدر خشن که برایان کلاف اعتقاد داشت لیدز او باید از سطح اول انگلستان حذف شود.
- خداحافظی به ایتالیایی.
- ورزشگاه المپیک تورین که تا 1990 مشترکا توسط یوونتوس و تورینو مورد استفاده قرار می گرفت.
- تا آن تاریخ، سه سری آی پیاپی و یک جام دیگر در سال پس از آن.
- در نزدیکی سی و دو سالگی بود. سال 66 به کادر فنی باشگاه اضافه شد و تا 1998 عضوی از کادر فنی باشگاه ماند.
- در ادامه بسیار قدرت گرفت و برای سال ها مرد شماره یک باشگاه بود. رکوردد صفر اخراج مربی در 35 سال، حتی در سال های سونس.
- دنباله اسم باشگاه لیورپول. به این صورت: Liverpool Football Club and Athletic Grounds Limited
- فردای آن روز بازی برگشت برگزار می شد. یعنی دو تیم باید در برف و یخ، نزدیک به صد کیلومتر تا لیدز را می رفتند و عصر روز بعد دیدار برگشت را انجام می دادند.
- هواداران لیورپول شعار میدادند Ee aye addio, the Queen's wearing red!